سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت 11 شب : شیوا  : بابا تو چی میخوای ؟ گفتم : من ؟ گفت : در یخچالو باز می کنی چی میخوای ؟ گفتم : در یخچالو وا نکردم دارم وضو می گیرم ! پس از چند ثانیه گفت : بابا من بستنی میخوام !!! ( از سر شب که بستنی لیتری خریدم و گذاشتم تو فریزر به یادش بوده )

سه شنبه 2/8/91 12:43 صبح - آخرین تغییر : [sajede] پنج شنبه 4/8/91 9:15 صبح

*صبا*، حرف های تنهای، محمد جواد س

دقیقا مثل من - DARYAEI

 

این حالت را همه ی بچه ها دارند - sajede


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  9:55 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا با مداد شمعی کاغذو خط خطی کرد و گفت  : بابا لباکمون کشیدم !!! ( رنگین کمون ) ...

سه شنبه 2/8/91 11:24 عصر - آخرین تغییر : [sajede] پنج شنبه 4/8/91 9:12 صبح

*صبا*، 2-دلم گرفته، ... 3 فرد دیگر ... راحیل بانو، sajede

جوجه رو به 4 روایت آورده :دوجه . چوجه . جوچه . چوجو خاطرات دکتر بالتازار

خدا حفظش کنه - تبسم بهار♥

ترجمه ی بعضی لغات شیوایی : ماکانی ( ماکارونی ) شالالات ( شکلات ) بوشوت ( بیسکویت ) شیا ( شیوا ) خدال ( خودکار ) شدل ( چادر ) سم مول ( زنبور ) - خاطرات دکتر بالتازار

 

شالالات ( شکلات )  - تبسم بهار♥


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  9:55 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

من و شیوا - مادر شیوا کمی شیر و چای و دارچین رو تو شیشه شیر شیوا ریخت و بهش داد . شیوا چشید و گفت  :نمی خورم . مادرش گفت : حیفه بریزم دور ! شیوا : بذار کنار بابا بخوره !!! 

من و دخترم شیوا : بهش گفتم : چقدر حرف می زنی ؟ گفت : من حرف نمی زنم . گفتم : پس کی حرف می زنه ؟ گفت :مامان !!!

سه شنبه 25/7/91 3:57 عصر - آخرین تغییر : [* هاتف *] پنج شنبه 4/8/91 12:37 عصر

هیئت حضرت زهرا(س)شرف، *زهرا بانو*، طیبه♥علی، آسمان بچه های خدا، ♥ ح. بالایی ، *عاطفه*، زهرا -شاپرک،::::شـــمیــــم::::، 2-شیدا، sajede، کافر به طاغوت، 228872-my love، * هاتف  زهرا -شاپرک، چزابه، sajede، تبسم بهار♥، *آسمان*

من از دختر اولم هم یه دفتر خاطره پر کردم . او الان دوم دبیرستانه . - خاطرات دکتر بالتازار

دکتر بالتازار به شخصه هم از مطالب وبلاگتون لذت میبرم هم از فیدهاتون... امیدوارم همیشه سربلند و موفق باشید -::::شـــمیــــم::::

و شما . امیدوارم شما هم سربلند باشید - خاطرات دکتر بالتازار

ممنون... میذاشتین یه سال دیگه نظر منو میخوندین! - ::::شـــمیــــم::::

از فرصت استفاده کنم و از همه ی دوستانی که تو فیدها جوابشونو ندادم معذرت بخوام . نظر شما رو همون موقع خوندم . کمتر عادت دارم دو نفره بشه دوست دارم دوستان نظر بدن تا من . - خاطرات دکتر بالتازار

عجب - ?عشق پاک?

ممنونم به هر حال همیشه هم مطالب وبلاگتونو میخونم هم فیداتونو و لذت میبرم... حتی گاها آرشیو هاتون هم مطالعه میکنم... سبکتونو دوست دارم... موفق باشید شبتون خوش - ::::شـــمیــــم::::

 

بابای با حوصله ای هستید. دقت به چیزهایی دارید که اغلب باباها ندارند ... - 0098


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  9:54 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

دیروز با دخترم شیوا داشتیم یه کارتن رو تو شبکه ی پویا می دیدیم .اسمشو نمی دونم . دو تا دختر توش بود : "لوسیمی و کیت" . شیوا  : بابا اینا کین ؟ پسرن ؟ گفتم : دخترن . گفت : یکی آجیه یکی دختر ؟!! ( تو خونه به خواهر بزرگتر میگه آجی . خودشم که دختر بابائه )

یکشنبه 30/7/91 3:16 عصر - آخرین تغییر : [sajede] پنج شنبه 4/8/91 9:16 صبح

*صبا*، ایمان، شاه تور، علیرضا احسانی نیا، پلکانی تا خدا، sajede

سلام دکتر - .:راشد خدایی:.

سلام دوست ندیده ی من . - خاطرات دکتر بالتازار

میگه : آجی باطمه من تو رو دوست دارم خاطرات دکتر بالتازار

 - .:راشد خدایی:.

 - ایمان

به کفشدوزک می گفت : دسسک به قورباغه می گفت : گوباله به بادکنک می گفت : پودومک - خاطرات دکتر بالتازار

الهی  - ایمان

 

خدا حفظش کنه براتون... - راحیل بانو


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  9:54 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شونه ی تخم مرغو تو دستم دید گفت  :بابا نیمو خدی ؟!! ( نیمرو خریدی ؟

سه شنبه 2/8/91 11:27 عصر - آخرین تغییر : [*آسمان*] پنج شنبه 4/8/91 10:57 عصر

*صبا*، محمد تقی خوش خواهش، تبسم بهار♥، .:آیینه:.، DARYAEI، راحیل بانو، NOOB-SAILOR، عطر یاس.، sajede،*آسمان*

 - نیلوفر◊

خدا براتون حفظش کنه ، این قدر دوست دارم که ...... ... بی خیال بقیش ! - مفقودالاثر

ساعت12 شب بود . گریه می کرد و می گفت :جی جی گاو میخوام مادرش گفت : نداریم . گفت : چای گاو میخوام ( شیر گاو که نباشه باید به چای گاو !!! قناعت کرد !!! ) - خاطرات دکتر بالتازار

دی: - ♥افروز بانو

برگزیده شد خاطرات دکتر بالتازار

 

جانم....چه بانمک کوچولوتون  - *آسمان*


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  9:51 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

یه جعبه خرما جلوش باز بود . پرسید  : این چیه ؟ جواب دادم : خرما . همینطور ردیف خرماها رو پرسید ( یاد تبلیغ تلویزیون افتادم که یه پیرمرد آلزایمری بود و پسر جوانش )21 بار پرسید و من جواب دادم . این دفعه من ازش 3 بار پرسیدم : این چیه ؟ هر بار یه جوابی داد . یکیش این بود : گوما !!! 

سه شنبه 2/8/91 11:49 عصر - آخرین تغییر : [~•~ فائزه ~•~] پنج شنبه 4/8/91 10:57 عصر

عطر یاس.، sajede، *آسمان*، سایه *، ~•~ فائزه ~•~

 - تبسم بهار♥

... - 0098

 

 - سایه *


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  9:51 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا  : بابا آجی فاطمه پاتش درد می کنش !!! ( پاش درد می کنه . )

پنج شنبه 4/8/91 10:43 عصر - آخرین تغییر : [sajede] جمعه 5/8/91 11:38 صبح

*زهرا بانو*، سایه *، DARYAEI، *رضا* ♥، *BEHDAD*، sajede

شیوا : بابا گوشیو بردار . برداشتم و گفتم : الو الو . صدایی نیامد . شیوا : صدا الو نمیاد ؟ کی بود ؟ امیر ؟ !!! -خاطرات دکتر بالتازار

شیوا : مگس سفره شیشینده !!! گفتم : چی ؟؟؟ گفت : اینجا نیشینده !!! - خاطرات دکتر بالتازار

 

گفتم : من دارم می خوابم شما نمی خوابین ؟ گفت : شما نمی خوابیم!!! - خاطرات دکتر بالتازار


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  9:50 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا  : بابا بالش بده لالا کنم . بالش رو یه او دادم . برخلاف انتظار دیدم پاشو دراز کرد و بالش رو رو پاش گذاشت . کیف و مداد رنگی رو روی بالش گذاشت و براشون لالایی خوند : گوجش لالا !!! ( گنجشک لالا ! )

سه شنبه 2/8/91 11:31 عصر - آخرین تغییر : [*یاس*] پنج شنبه 4/8/91 11:15 عصر

محمد تقی خوش خواهش، *صبا*، سایه *، مفقودالاثر، راحیل بانو، عطر یاس.، کافر به طاغوت، sajede، *آسمان*، *زهرا بانو*، DARYAEI، *رضا* ♥، ~•~ فائزه ~•~، عقرب72 - بچه مشهد، *یاس*

 

گنجشک رو به 3 روایت تلاوت کرده : گنیش . گونجیش . گوجش خاطرات دکتر بالتازار


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  9:50 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

به فیلم کودکیش روی موبایل نگاه می کرد و می گفت  : این دختره منه . این خوشگله منه . این نازه منه . این نازه کوچولی منه !!!

پنج شنبه 4/8/91 10:54 عصر - آخرین تغییر : [sajede] جمعه 5/8/91 11:38 صبح

سایه *، سیده هانا صداقت، *زهرا بانو*، *یاس*، ~•~ فائزه ~•~، مهندس مکانیک، 0098، sajede

شیوا : هندونه خوشمزست . ایناره ( کاغذاتو ) جمع کن بخوریم !!! - خاطرات دکتر بالتازار

 

 - 0098


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  9:49 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا کتابشو ورق می زد و روخونی می کرد  : حسنی پلو نمی خوره نه نه ننه نه . داره باباش بچه ش شیر . عروسک شده مامانش . عروسک شده باباش . مامانش . پسرش !!!

پنج شنبه 4/8/91 11:46 عصر - آخرین تغییر : [sajede] جمعه 5/8/91 11:38 صبح

کشتی نجات ما، *یاس*، سایه *، جزیره ی صداها، غزل صداقت، sajede

دبیرا چشاشونو ببندن یه وقت چیزی از فیدامو اشتباهی انتخاب نکنن !!! - خاطرات دکتر بالتازار

آخر کی شد بابا،کی شد مامان؟؟؟؟؟؟؟ - کشتی نجات ما

 

ها ها ها ها ها تا بی نهایت !!! - خاطرات دکتر بالتازار


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  9:49 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]