سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا : من امروز صبح و عصر برنامه کودک ندیدم . پس امشب برنامه کودک واسه منه ! ( تلویزیون مال منه )
 
زنده باشند ان شاالله - محدثه خانوم
__________________________
مورچه ناخن شیوا را داشت با خود می برد .
شیوا از دهنش گرفت .
مادرش گفت : گناه داره . نگیر .
شیوا : می خوره مریض میشه !!!
________________________________
شبکه پویا روشن بود . سرو صدای زیادی بلند شد .
شیوا : این زشته . اگه دخترونه هم باشه من نگاه نمی کنم !!!
بعد تلویزیون رو خاموش کرد .

گفتم : بیا صبحانه بخور .
شیوا : من میل ندارم . من صبحانمو دیشب خوردم !!!  ( غذای نونی - نون و پنیر یا ارده شیره )

شیوا از پیش دبستانی که اومد خوند : من سربازم تفنگ دارم - مثلث و تفنگ دارم !
گفتم : مسلحم تفنگ دارم . ( اصل شعر : مسلسل و تفنگ دارم )
 
________________________________________
شیوا : خانومم گفت که نباید درختارو - برگاشونو بکنین . حتی با مامانتون میرین بیرون یا پارک .
چون اونا پدرمادر دارن . اگه بکنین دوست دارن با پدرمادرشون زندگی کنن .
اگه یه بچه ای دیدین که درختو می کنه - برگاشو بگین نکنه . گناه داره .

شیوا : بله . خانوممون خیلی خوبه . حتی دعوا هم می کنه . میگه ( داد زد ) چرا این کارو کردین ؟؟؟ 

من بچه که بودم این شعرو یاد گرفته بودم. آخه بچگی ما دوران جنگ بود: من سربازم تفنگ دارم... مسلسل و فشنگ دارم... یک کوله پشتی بارمه... سنگر به سنگر کارمه... بالا می رم پایین می رم... شیرجه روی زمین می رم... دشمنو از دور می بینم... سایه شو با تیر می زنم... بنگ بنگ بنگ - زندگی رسم خوشایندیست

شیوا : من کیفمو رو زمین نمیذارم . فکر می کنم اون پایین لولویی - سوسکی داره . میگم کیفم شخصیه .
میذارم بالا خودم جا نمیشم .. خودم وا می ایستم !!!

 من و شیوا رفتیم مسجد .
شیوا کنار من نشست .
یه دختر دیگه هم بود .
شیوا رو به اون دختر : من از تو بزرگترم .
بعد از من پرسید : بابا ! پیش دبستانی بزرگتره یا مهد کودک ؟ بابا ! من هر چی میگم این حرف منو گوش نمی کنه ( آخه ) من ازش بزرگترم .

شیوا : خانوممون گفت " شیر نیارین . شیر باید استاندار باشه " - استاندار باشه یعنی تازه باشه !!! - " اگه استاندار نبود نخرین ".
 

 شیوا : بابا ! یه ماشین هایی هست پشتش چرخ داره . اسمش چیه ؟
  گفتم : نمی دونم . تو می دونی ؟
گفت : منم نمی دونم ... اسمش ماشین چرخیه ؟!!
 
شیوا : بابا ! ماشین می خری ؟
گفتم : پول جمع کنیم بخریم ؟
گفت : میشه گدایی کنیم ؟ لباس پاره بپوشیم فکر کنن ما فقیریم !!!

ای جانم - محدثه خانوم


شیوا زود از خونه همسایه برگشت .
گفتم : چه زود ؟
گفت : محمدرضا گفت " حوصله ام رفت . برو خونه تون " !!!
 
و این اوج صداقت بچه هاست /ولی ما بزرگترها گاهی ساعتها اسیر یک میهمان وراج و بیکار می شویم و رودربایستی مانع می شود بگوییم کار داریم و خودمون را خلاص کنیم - دریاچه پریشان

سلام پرفسور بالتازار ، چرا یه عکس نمی ذاری از خودت شما که حرفای خطرناک نمی زنی بگیرنت! - کافر به طاغوت

صداقت بچه ها !!! خدا حفظ کنه دخترتون رو - ستاره?


 خانمم تعریف کرد : دیروز با شیوا بازی می کردم . با خمیر( خمیر بازی ) نون درست می کرد و می گفت " بیاین نون سنگگ بخرین " ازش پرسیدم آقا ! 2 تا نون چند میشه ؟ با ناز و عشوه گفت " 1 دلار " . خیلی برام جالب بود . دلار از کجا یاد گرفته ؟ اون که واحد پول خودمونو هنوز بلد نیست !
 94/8/4  

نوشته شده در  یکشنبه 94/8/24ساعت  11:25 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

به شیوا گفتم : با دست خاکی میخوای کیک بخوری ؟ گفت : من به آشغالش ( پوشش پلاستیکیش ) دست زدم !
^ 94/8/17 - تغییر : [دریاچه پریشان] 94/8/17
- نوسازی - نظر

+ شیوا : مامان ! قران استاندار ( استاندارد ) داره ؟ مادرش گفت : نه . شیوا : شیشه ماشین هم خوردنی نیست ولی استاندار داره ... کبریت هم استاندار داره . خانم : قران حرفای خداست . شیوا : مگه خدا حرف می زنه ؟؟؟
^ 94/8/17 - تغییر : [دریاچه پریشان] 94/8/17
- نوسازی - نظر

+ گفتم : امسال خیلی خرمالو خریدم . دیگه سیر سیر شدی . خانمم گفت : بازم خرمالو بخر . گفتم : از خدا بخواه . از من نخواه . شیوا : خدا که نمی خره تو می خری . خدا که آدم نیست . خدا فقط درست می کنه . خدا پول به ما میده !!! یه بار دیگه گفت : خدا که دست نداره ( چیزی بخره ) .
^ 94/8/17 - تغییر : [دریاچه پریشان] 94/8/17
- نوسازی - نظر
سلام.... خداحفظشون کنه - محدثه خانوم

سلام بر شما - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ خانمم گفت : بیا چایی امام حسینو بخور شفا میده . شیوا : پس چرا من شفا نگرفتم . من دیگه چایی نمی خورم شفا نمیده !
^ 94/8/17 - تغییر : [*:.نرگس بانو.:*] 94/8/17
- نوسازی - نظر

+ شیوا پیرمردی رو روی دوچرخه دید . دلش براش سوخت . گفت : خدا نکنه که نیفته پیرمرده !!! این بابابزرگ کیه ؟
^ 94/8/17 - تغییر : [*:.نرگس بانو.:*] 94/8/17
- نوسازی - نظر


+ شیوا رو به خواهر بزرگش : فاطمه ! بابا که داره پیر میشه . نباید خودتو دوست داشته باشی . باید باباتو دوست داشته باشی . داره ریشاش سفید میشه . باید دعا کنی که پبر نشه . ایشاللهکه ریشاش سیاه بشه !!!
^ 94/8/17 - تغییر : [محدثه خانوم] 94/8/17
- نوسازی - نظر

+ شیوا گوشی تلفن رو برداشت و زود خداحافظی کرد و قطع کرد و به من یا مادرش نداد . مادرش گفت : چرا قطع کردی ؟؟؟ گفت : خوب زن بود . مادرش گفت : زن که اشکال نداره . شیوا : خوب زن بزرگ بود . من که زن بزرگ نیستم . من بچه ام . خوب من حوصله ندارم باهاش حرف بزنم !!!
^ 94/8/16 - تغییر : [شما] 94/8/17
- نوسازی - نظر

شیوا : بابا ! بریم مهمونی ؟ شمردم 20 بار گفت . گفتم : بریم خونه همسایه . گفت : نه . یه جای دورتر بریم . میخوام جوراب شلواری و اینا بپوشم !!! خونه همسایه که همیشه میرم . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا در باره یکی از بچه های دوستامون : همه - کل بچه ها - دوستام به رسول میگن خسیس چون اسباب بازیهاشو به ما نمیده . حتی هر چی تو مراسم ( هیات ) می آورد به ما هیچی نمی داد . کل بچه ها دوسش ندارن . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : یه خانوم اومد سر همه رو با چوب نگاه کرد که شونه کرده باشه !!! هر کی شونه نکرده باشه بهش صفر میده . اون دکتره . گفتم : با چی ؟ گفت : با چوب . چوب خالی .
^ 94/8/16 - تغییر : [سعید عبدلی] 94/8/16
- نوسازی - نظر
شیوا : خانوم می خواست برام ستاره بچسبونه گفت " بلد نبودیا " . چون یه کم بلد بودم یه کم بلد نبودم ! - شما (ویرایش | حذف)

سلام یادش بخیر ..... خداحفظشون کنه مارو یاده سالهای دور انداختن - محدثه خانوم

سلام بر شما - شما (ویرایش | حذف)

نظر


+ شیوا از پیش دبستانی اومد خونه و گفت : بابا ! به ما قران یاد دادن . قران عصر ( سوره والعصر ) . مامان ! من برنده شدم . جایزه گرفتم . مادرش گفت : چی ؟ گفت : همه برنده شدن . قران به ما یاد دادن . امروز بیشتر خوش گذشت از دیروز چون 2 تا جایزه دادن ( یه شاخه گل + بادکنک )
^ 94/8/14 - تغییر : [*عاطفه*] 94/8/14
- نوسازی - نظر
روزای اول رفتنش به پیش دبستانی بود . مادرش سیب رو قاچ قاچ کرد و بهش داد . شیوا وقتی برگشت خونه گفت : 2 تا سیبم افتاد منم زود تا معلم نبینه از پایین برداشتم خوردم !!! ( فکر می کرد حتی افتادن سیب از دست بچه هم کار بدیه و معلم دعوا می کنه !!! ) - شما (ویرایش | حذف)

دیگه گذشت اون وقتایی که بچه ها از معلم بترسن.! الان معلم میترسه بیچاره....هعی روزگار.تا به ما رسید آسمون تپید... - 2-هفت آسمان

نظر

+ شیوا : بابا ! چرا اینجوریه ؟ روزایی که من بازم مامان تعطیله . روزایی که من تعطیلم مامان بازه ؟!! ( پیش دبستانی شیوا صبحکاره و سر کار مامانش عصرهاست )

^ 94/8/14 - تغییر : [*عاطفه*] 94/8/14
- نوسازی - نظر
سلام دکتر جون - ذره بین زنده

شیوا گزارش کار خونه رو وقتی خونه نیستم بهم میده . شیوا : بابا ! مامان شیر دور ریخت . اونی که تو یخچال بود . گفتم : اونی که تو لیوان بود ( دهن زده بود ) ؟ خوب چون شیر زود خراب میشه . - شما (ویرایش | حذف)

2 نظر دیگر ...
می بینمتان در پارسی یار - شما (ویرایش | حذف)

خوب نیست به بچه یاد بدید گزارش کار بده.این در آینده تاثیر منفی اخلاقی دارد - 2-هفت آسمان

نوشته شده در  پنج شنبه 94/8/21ساعت  6:21 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : به دوستم آدامس بده . تشنشه !!! خانمم خوب نشنید . گفت : الان بهش آب میدم . دوست شیوا : آب نه . گشنمه . خانمم گفت : الان بهت غذا میدم . دوست شیوا : غذا نه . آدامس !!!
^ دیروز 10:58 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 11:58 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا حین نگاه کردن به برنامه کودک : خوب شد ما حیوون نیستیم . من اینقدر دوست دارم که آدم باشم . اصلا دوست ندارم حیوون باشم !
^ دیروز 10:59 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 11:57 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا گوشی تلفن رو برداشت و زود خداحافظی کرد و قطع کرد و به من یا مادرش نداد . مادرش گفت : چرا قطع کردی ؟؟؟ گفت : خوب زن بود . مادرش گفت : زن که اشکال نداره . شیوا : خوب زن بزرگ بود . من که زن بزرگ نیستم . من بچه ام . خوب من حوصله ندارم باهاش حرف بزنم !!!
^ دیروز 11:2 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 11:57 صبح
- نوسازی - نظر

شیوا : بابا ! بریم مهمونی ؟ شمردم 20 بار گفت . گفتم : بریم خونه همسایه . گفت : نه . یه جای دورتر بریم . میخوام جوراب شلواری و اینا بپوشم !!! خونه همسایه که همیشه میرم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر


+ شیوا چند روزی بود دندونش لق شده بود . هی می گفت : منو ببر دندون پزشکی . شیوا : یا باید داروخونه بیهوش کننده بخری به من بزنی بعد دندونمو بکشی یا باید ببری دندون پزشکی !!!
^ دیروز 11:6 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 11:55 صبح
- نوسازی - نظر
داشتم میرفتم بازار . شیوا : منم میام . گفتم : تو که پادرد داشتی . شیوا : همیشه یه ذره پام خوب میشه - درد میاد - خوب میشه - درد میاد !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ دختر بزرگم گفت : خواب بد دیدم . خواب یه معلم بداخلاق دیدم با من بد شده بود . شیوا : آخ جون !!!
^ دیروز 11:35 صبح - تغییر : [*:.نرگس بانو.:*] دیروز 11:55 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا : این شیر استاندار ( استاندارد ) داره . مامان ! این بخاری خوبه . می تونی روشن کنی . یخچال هم استاندار داره . مادرش گفت : اگه نداشت چیکار باید بکنیم ؟ شیوا : نخریم ... اگه استاندار نداشته باشه نباید استفاده کنیم . باید بدیم به کسی !!!
^ دیروز 11:9 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 11:55 صبح
- نوسازی - نظر

+ یه بار لیمو شیرین بم خریدم . اصلا تلخی نداشت . شیوا که خیلی خوشش اومده بود گفت : از همه میوه ها بیشتر از اینا می خریدی !
^ دیروز 11:12 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 11:55 صبح
- نوسازی - نظر
شیوا در مورد پیش دبستانی ابهاماتی داشت . پرسید : مامان ! سوالای سخت هم می پرسن ؟ مادرش گفت : آره . شیوا : اگه بلد نباشم چی میشه ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شبکه پویا داشت حدیثی رو می خوند مبنی بر پذیرش عذر کسی که معذرت خواهی می کنه . شیوا : مامان ! یعنی من کار خوبی کردم که دوستم گفت " ببخشید " ببخشیدشو قبول کردم ؟
^ دیروز 11:15 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 11:55 صبح
- نوسازی - نظر
شیوا : برم کوچه پیش دوستام ؟ مادر : کوچه ای شدی اینقدر کوچه میری ؟ خونه بمون . شیوا : آخه خونه حال نمیده . بیرون حال میده !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر


+ شیوا : من هر موقع میرم مدرسه خانوممو می بینم علق ( سوره علق ) یادم میاد شما رو می بینم یادم نیست . نمی دونم خانوممون چی داره که می بینمش یادم میاد !!!
^ دیروز 10:42 صبح - تغییر : [سعید عبدلی] دیروز 11:53 صبح
- نوسازی - نظر
چقدر معصومن بچه ها... - محدثه خانوم

نظر

+ شیوا : دوستم گفت " من کوچیک بودم شیرینی و شکلات زیاد می خوردم" گفتم نباید می خوردی چون دندونت درد می گیره . الان هم دندونش درد می کنه . من بهش یاد دادم . بعد گفتم هر موقع چیزیت شد بیا از من بپرس !!!

^ دیروز 10:40 صبح - تغییر : [سعید عبدلی] دیروز 11:53 صبح
- نوسازی - نظر
الهی الهی از همین الان خانوم دکتره - محدثه خانوم

ماشالله - قافیه باران

نوشته شده در  یکشنبه 94/8/17ساعت  6:31 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا از پیش دبستانی که اومد گفت : مرگ بر آمریکا مرگ بر آمریکا مرگ بر آمریکا . خانمم پرسید : امروز مراسم بود ؟ شیوا : آره . پرچم مرگ بر آمریکا رو آتش زدن !!! پرچم آمریکا رو آتش زدیم و گذاشتیم تو حیاط . حیاط هم آتیش زدیم .ههه ...حیاط اتیش نگرفت
^ دیروز 1:57 عصر - تغییر : [.:آیینه:.] دیروز 3:2 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : مرگ بر آمریکا . ما پرچم آمریکا رو دیدیم . مرگ بر آمریکا . اولش ستاره داشت . بعد خط داشت . یه عالمه آتیش شد گذاشتیم حیاط . حیاطمون آتیش نگرفت - شما (ویرایش | حذف)

خداحفظشون کنه  - محدثه خانوم

نظر

+ شیوا دور اتاق می چرخید و می خوند : آی قصه قصه قصه - نون و پنیر و پسته - یه قصه درسته - نه دست و دار و شکسته !!!
^ دیروز 1:16 عصر - تغییر : [محدثه خانوم] دیروز 1:44 عصر
- نوسازی - نظر
خانمم گفت : این دفعه خواستی خرما بخری خرما بیارم بخر . داداشم گفت ضدسرطانه . شیوا : دروغ میگه !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا یه سره آدامس می خوره . گفتم : کسی که سالها مواد طبیعی بخوره فرق داره با کسی که روزی 5 بار آدامس بخوره . شیوا : من دوست دارم جویدنی بشم . جویدنی یعنی چی ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : بابا ! من فقیرم . الکی اون دفتر میکی موزیه رو دادم به خانوم ( معلم ) حالا دفتر ندارم . اگه کاغذ نداشته باشم نمی تونم نقاشی بکنم همیشه باید بازی کنم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ خانمم داشت با مادرش تلفنی صحبت می کرد . گفت : امروز دامادت از بالاشهر اومده بود هر چی در زد درو باز نکردی . مادر ! تو نماز هستی یکی در زد در رو باز کن . گناه دارن . شاید از راه دور اومده باشن . شیوا : عجب چیزی میگه . هه هه هه . منم یه چیزایی می فهمما !!!
^ 94/8/6 - تغییر : [محدثه خانوم] 94/8/6
- نوسازی - نظر
عمو پورنگ داشت برنامه اجرا می کرد . شیوا : انگار دختره جیغ می زنه !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ پرسیدم : برای مهمان موز آوردی ؟ خانمم گفت : نه . گذاشتم برای مدرسه شیوا . شیوا : من هر روز موز ببرم ( تکراری ) خانوم فکر نکنه ما فقیریم !!!
^ 94/8/6 - تغییر : [majid57] 94/8/6
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا ! چرا یواش اومدی ؟ صدای پاتو شنیدم فکر کردم هیولائه !!! گفتم : هیولا مگه وجود داره ؟ گفت : آره . گفتم : هیولا شبیه چیه ؟ گفت : شبیه ترسناک !!!
^ 94/8/4 - تغییر : [سعید عبدلی] 94/8/4
- نوسازی - نظر
شیوا : میری اون ور یه ذره تر !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا دختری با موهای بور رو تو کوچه دید و گفت : کاشکی موی من بور بود . گفتم : موی منم قرمز . گفت : طلایی . گفتم : آبی ... سبز . گفت : قرمز و سبز و آبی وجود نداره . - شما (ویرایش | حذف)

خداحفظشون کنه - محدثه خانوم

نظر

+ شیوا : بابا ! همکلاسیم به من گفت " پر رو " . من خیلی ناراحتم . مگه مامانش ادبش نکرده ؟!!
^ 94/8/4 - تغییر : [سعید عبدلی] 94/8/4
- نوسازی - نظر
شیوا از پیش دبستانی که اومد گزارش داد : امروز پسرا و دخترا جشن گرفتن . جشن که نه " شهادت " گرفتن ! ( مراسم برای محرم ) - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : شب اول محرم ... شب اول محرم ... بقیه شو بلد نیستم . اینو تو روضه میگن ما سینه می زنیم . دیروز و امروز شهادت بود اینو گذاشتن - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : من فردا میخوام با دستکش برم . گفتم : چرا ؟ گفت : چون یکی از بچه ها دستکش پوشیده بود ... با شنل . ( چشم هم چشمی ) خانمم گفت : میخوای برات شنل هم بخرم ؟ شنل چه شکلیه ؟ شیوا : گرم !!!
^ 94/8/4 - تغییر : [سعید عبدلی] 94/8/4
- نوسازی - نظر

 


+ شیوا چادر سر کرده بود و با مادرش همراهی می کرد . ماه مبارک بود . دقایقی مانده به اذان صبح . شیوا : چند تا مونده ؟ مادر : 4 تا . شیوا : یکی بخونیم 3 تا می مونه . بعد 2 تا . بعد یکی . بعد نشسته می خونیم . نشسته می خونیم ( نماز وتر ) خستگیمون در میره !!! ماشاء الله لا قوه الا بالله
^ 94/8/4 - تغییر : [سعید عبدلی] 94/8/4
- نوسازی - نظر

 


+ محمدرضا 4 ساله ( دوست شیوا ) : شما چن تا ناخون گیر دارین ؟ خانمم گفت : مگه شما چن تا دارین ؟ محمدرضا : 2 تا . یکی برای پا یکی برای دست !!! ( تا این حد ؟؟؟ )
^ 94/8/4 - تغییر : [سعید عبدلی] 94/8/4
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  پنج شنبه 94/8/14ساعت  1:29 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]