سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانمم چند روز پیش یه تابلو عکس رهبر خرید و به دیوار خونه زد . شیوا : جلوی امام دراز نکش . خانم پاهاشو به یه جهت دیگه کرد . شیوا : موهات ! ( امام ) نامحرمه . خانم : ( رهبر ) اون طرفو نگاه می کنه . شیوا : ( می بینه ) من سر نماز دارم مهرو نگاه می کنم هم پشت سرم هم اونجا همه جا رو می بینم !
^ دیروز 1:0 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 7:31 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : عرق کردم . کی درو بست ؟ من رفتم تختم بخوابم نه اینکه شما بادو خاموش کنین ! هه هه . خواستم بگم درو ببندین گفتم بادو خاموش کنین ! ( چرا در رو بستین که باد نیاد ؟ )
^ دیروز 1:10 صبح - تغییر : [مذهبی ها_عاشق_ترند] دیروز 1:45 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا می خواست بره دستشویی . می ترسید . مادرش گفت : باباجونی از پلنگ نمی ترسید . شیوا : عنکبوت که از پلنگ ترسناکتره ! با پاهاش میاد روی آدم ! بعد از کلی تشویق تنهایی رفت دستشویی و برگشت . مادرش گفت : وای . تو چقدر شجاعی . به کی رفتی ؟ به باباجونی رفتی که از پلنگ و عنکبوت نمی ترسه !
^ دیروز 1:25 صبح - تغییر : [مذهبی ها_عاشق_ترند] دیروز 1:45 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : مامان ! چرا تو کارت ( کارت هدیه یه بار مصرف است ) من 3 تا پول بود تو کارت تو 100 تا پوله ؟ مادرش گفت : برای اینکه دولت برای من می ریزه . شیوا : دولت کیه ؟ پس چرا برای من نمی ریزه ؟! مادر : بابا باید برات بریزه . شیوا : نه . دولت باید برای من بریزه !
^ دیروز 12:57 صبح - تغییر : [محدثه خانوم] دیروز 10:51 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا توی بازی یه عکس توت فرنگی داد دست مادرش و گفت : بخور . مادرش خورد و گفت : روزه ام باطل شد ؟ شیوا : آره . به خدا بگو یادم نبود . یادت بود ؟ مادر : آره . حالا چیکار کنم ؟ شیوا : ( توت فرنگیه ) الکی بود بابا !
^ دیروز 1:29 صبح - تغییر : [محدثه خانوم] دیروز 9:41 صبح
- نوسازی - نظر

+ همسایه آش درست کرد و برامون آورد . خانمم گفت : چقدر آش خوشمزه شد . چقدر برنج توش ریخت ؟ شیوا : فکر کنم 2 یا 3 عدد !
^ دیروز 1:7 صبح - تغییر : [قلمدون] دیروز 1:8 صبح
- نوسازی - نظر

+ اون حدیثو برای شیوا خوندم که از غروب 5 شنبه تا غروب جمعه فرشته هایی هستن که از بین اعمال بندگان فقط صلوات رو اون هم با قلم طلا می نویسن . آخر شب جمعه بود ... شیوا : بابا فرشته ها خسته شدن رفتن خوابیدن تو چقدر صلوات می فرستی ؟! ... چند بار بگم ؟ فرشته ها با خدا خسته شدن رفتن خوابیدن !
^ دیروز 1:4 صبح
- نوسازی - نظر

+ غذامون کوکوسبزی بود . شیوا : بابا ! یکی رو ( یه لقمه رو ) درسته قورت دادم . اشکال داره ؟ گفتم : آره . معده ات درد می گیره . گفت : آخه نمیخوام مزه ی کوکوسبزی رو بفهمم !
^ 95/2/30 - تغییر : [Elahe] 95/3/29
- نوسازی - نظر

+ گفتم : پیامبر یه روز یه گوسفند قربونی کرد . به زنش گفت این قسمتو بده خونه این همسایه اون قسمتو خونه اون همسایه اون قسمتو خونه اون فامیل . زنش گفت همه رو که دادیم بیرون . برا خودمون کم موند . شیوا : زنش خسیس بود ؟ ادامه دادم : پیامبر گفت هر چی در راه خدا دادیم می مونه و اونچه می خوریم تموم میشه و نمی مونه . شیوا زیر لب گفت : همه رو بدن بیرون چطور می مونه ؟ گفتم : کار خوب پیش خدا می مونه
^ 95/3/25 - تغییر : [Elahe] 95/3/29
- نوسازی - نظر
شیوا : کار بد ( هم ) پیش ما می مونه ! - شما (ویرایش | حذف)


نظر

+ شیوا زنگ زد به خواهرش و گفت : وقتی مامان میاد خونه تو هم باهاش بیا خونه ما . وقتی تو می آیی تو و مامان حرف می زنین خوبه.چون من عاشق سرو صدام نه سکوت ! از سکوت بدم میاد .

^ 95/3/25 - تغییر : [sajede] 95/3/27
- نوسازی - نظر
عزیزم - sajede

نوشته شده در  دوشنبه 95/3/31ساعت  3:19 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : چرا امشب از همیشه خسته تری ؟ ببینم چشماتو . چشمات خسته است باید بخوابی . کاشکی زودتر از این می اومدی من بخوابونمت ! من بدون تو نمی خوابم .
^ دیروز 3:39 عصر - تغییر : [Reza The Light] دیروز 8:53 عصر
- نوسازی - نظر

+ با دوستم همسفر شدیم . همه چی هم با خودمون برداشتیم . نون و پنیر و چای و عسل و میوه . توی ماشین بچه هاش گریه می کردن و می گفتن : بابا ! آشغال بخر . گفتیم : آشغال ؟ دوستم : منظورشون چیپس و پفکه !
^ دیروز 10:27 صبح - تغییر : [قلمدون] دیروز 2:47 عصر
- نوسازی - نظر
خانم دوستم داشت با بچه هاش کار می کرد : بچه ها ! این درختا ( جنگل ) رو کی آب میده ؟ بعد شروع کرد به توضیح دادن : ابرها می خورن به لبه کوه . بارون میاد درختا رو آب میده ... کی آب میده ؟ بچه ها ( 5-4 ساله ) : آتش نشان ! - شما (ویرایش | حذف)

یاد یک خاطره افتادم . من ترشی به خصوص قره قوت خیلی دوست دارم . بچه هام هم عاشق این چیزان . سیرمانی هم ازش ندارند . یک روز از ترس اونا یواشکی داشتم قره قروت میخوردم که یهو انگار موی دختر کوچیکم رو آتیش زدند! دوید و اومد جلو و گفت : منم میخوام . چی میخوری ؟ منم که غافلگیر شده بودم ، گفتم : کوفت !!! ... یک ربع ساعت بعد خانمم با عصبانیت اومد سراغم و گفت : داری چی میخوری ، این بچه منو کلافه کرده ... - دانش آموز پویا

یک سره میگه : من کوفت میخوام ، بابا داره میخوره به من نمیده !!!!!!!!!!!!! - دانش آموز پویا

خخخخخخخخخ - Hunter



نظر

+ شیوا از کوچیکی سوراخ های بینی اش ناراضیه و فکر می کنه نمی تونه خوب نفس بکشه . شیوا : کاشکی منم دماغ بزرگ داشتم توش همه چی میذاشتم ... 2 تا نخود 2تا لوبیا !
^ دیروز 10:1 صبح - تغییر : [انسان قرآنی] دیروز 2:38 عصر
- نوسازی - نظر

+ به شیوا گفتم : بسم الله گفتی ؟ میخوای غذا بخوری بسم الله بگو وگرنه شیطان به غذات دهن می زنه . گفت : مگه شیطان چقدر دهنش کثیفه ؟! آب دهنم داره ؟ آب از دهنش می ریزه ؟
^ دیروز 10:6 صبح - تغییر : [انسان قرآنی] دیروز 2:38 عصر
- نوسازی - نظر


+ برای شیوا آدامس بایودنت خریدم . شیوا چشاش برق افتاد و گفت : بایوننت ... دلم نمیاد بازش کنم . بابا ! چرا من دلم نمیاد بازش کنم ؟ اونو به صورتش چسبوند و گفت : دوسش دارم . جایزه گرفتم !
^ دیروز 10:7 صبح - تغییر : [محدثه خانوم] دیروز 12:49 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا هم از دست تبلیغات شبکه پویا عاصی شده . شیوا : میشه زنگ بزنیم اینقدر تبلیغ نکنن ؟ انگار آدما کرن . یه بار تبلیغ کردن بسه دیگه .
^ دیروز 10:22 صبح - تغییر : [شما] دیروز 10:22 صبح
- نوسازی - نظر
( این ظلمه که مغز بچه ها رو با تبلیغات پر کنن ) - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ گفتیم : مادرجون با این سنش نه یه دونه آدامس خورده نه یه پفک گذاشته دهنش . برا همینه که سالمه و عمر خوبی کرده . شیوا : آها . مادرجون میخواد پیش خدا نره ؟ خداره دوست نداره ؟!
^ دیروز 10:10 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 10:21 صبح
- نوسازی - نظر

+ یکی از اقوام سحر ماه رمضون رو خورد و تو راه بیمارستان با سکته از دنیا رفت . خانومم باور نمی کرد . می گفت : من هفته پیش تو مغازه اش بودم . کلی ازش خرید کردم . دنیا رو ببین . هفته پیش داشت زحمت می کشید تو کارگاه گلاب گیری ... شیوا : وقتی می میره هنوز یادشه که چیکار می کرد ؟! خانم : من عروسیش یادمه . بچه بودم . شیوا : منم بچه بودم !
^ دیروز 10:13 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 10:20 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا ! ملکه ی عسل تاج داره ؟ گفتم : نه . گفت : خودم تو برنامه کودک دیدم تاج داره .
^ دیروز 10:15 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 10:20 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا ! ما مردیم گوشت ما رو می خورن ؟ گفتم : کی گفت ؟ گفت : آبجی . گفتم : فرقی نمی کنه بخورن یا نخورن . گفت : نخورن . گفتم : چرا ؟ گفت : چونکه من نمیخوام لخت باشم برم پیش خدا !

^ 95/2/3 - تغییر : [شما] دیروز 10:20 صبح
- نوسازی - نظر
توی قبرستان علف های صحرایی دیدم خواستم بچینم . خانمم گفت : با گوشت مرده ها درست شده . شیوا : مورچه ها اونا رو خوردن ؟ خانم : آره . شیوا : من اگه مردم مورچه ها منو بخورن دعا می کنم مورچه ها بمیرن ! من دوست دارم زنده بمیرم ! هیچکی گوشت منو نخوره .

نوشته شده در  سه شنبه 95/3/25ساعت  12:48 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شب موقع خواب شیوا دهن منو می گرفت تا آیت الکرسی نخونم . گفتم : مرده هامون میگن چرا اینا برای ما چیزی نمی فرستن . شیوا : کی ؟ گفتم : پدر و مادرمون . گفت : همه ی اینا برای یه نفره ؟ گفتم : نه . برای همه . گفت : برای صد نفر ؟... چرا 100 تا می خونی ؟ گفتم : 5 تا می خونم .
^ 95/3/4 - تغییر : [شمس الظلام] 95/3/4
- نوسازی - نظر
پیرهنش رو بالا زد و گفت : ماساژ بده . اخم کردم . گفت : عصبانی نشو ... همشه اخمالو . سعی کن اخماتو ببری . کی بهت قران یاد داد ؟ واقعا بزرگ شدی ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : مامان ! دوش چپ بخواب . بعد دوش راست . بعد دوش وسطی !
^ 95/3/4 - تغییر : [شمس الظلام] 95/3/4
- نوسازی - نظر
خانم گفت : بخوابین . 1 نصفه شبه . شیوا : اصلا 2 دقیقه هم حرف نزدیم . تا یه دقیقه اومدیم حرف بزنیم چشم به هم زدیم 1 نصفه شب شد . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ اولین روز بود که به این داروخونه ی جدید اومدم . شیوا زنگ زد به من و پرسید : بابا ! دوستای جدید چی پیدا کردی ؟ اسمشون چیه ؟ گوشی رو دادم به یکی از نسخه پیچ ها تا با شیوا حرف بزنه . شب که اومدم خونه شیوا گفت : فقط آقا رسولی دوستت بود ؟ هیچ دوستی نداری مثل من ؟
^ 95/3/4 - تغییر : [شمس الظلام] 95/3/4
- نوسازی - نظر

+ خانمم گفت : پاشو برو حجامت . امروز بهترین وقتشه ( روز سه شنبه ای که به 17 ماه قمری بخوره ) نرو تو اینترنت . شیوا : به بابا نگو بره . خانم : بابا پارسالم نرفت . خونش کثیفه . شیوا : خوب باشه . زخمش می کنه اون مرده . بابا دردش میاد !
^ 95/3/4 - تغییر : [شما] 95/3/4
- نوسازی - نظر
شیوا : بابا بچه ی منه . زورش نکن . چرا تو همه رو زور می کنی ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر


+ شیوا چن روزی رفت خونه فامیلمون . شیوا : اینام انگور دارن . انگورشون آب غوره ( غوره ) است ! گفتم : غوره . به یاد درساش افتاد و گفت : غوره ؟ لایلاف غوریش . آره ؟
^ 95/2/30 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/31
- نوسازی - نظر

+ شیوا : دوستم امروز روزه بود . لقمه و میوه شو نخورد ... من روزه ی غذایی می گیرم . خوب ؟ گفتم : یعنی چی ؟ گفت : یعنی همش غذا می خورم !
^ 95/2/30 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/31
- نوسازی - نظر

+ صحبت رفتن به کلاس های بازآموزی شد . گفتم : 2 روز باید برم کاشان . شیوا : بابا نرو سرکار ! بابا از من جدا نشو . گریه می کرد . می گفت : از خانومم جدا شدم ( پایان سال تحصیلی ) گریه می کنم . تو هم از من جدا میشی ؟ نرو کاشان !
^ 95/2/30 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/31
- نوسازی - نظر

+ شیوا تو حرفای مادرش سونوگرافی رو شنید . گفت : تو میخوای ریه ات رو در بیاری ؟ نرو ریه ات رو در بیار . مادرش با تعجب گفت : این چه حرفیه ؟ شیوا : خودت گفتی میخوای بری سونوگرافی ریه تو در بیاری !
^ 95/2/30 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/31
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا ! معصومه برچسب خیلی دوست داره . می دونستی ؟ منم از طلا بیشتر برچسبو دوست دارم !
^ 95/2/30 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/31
- نوسازی - نظر
دنیای کودکی ... - * گل نرگس *

نظر

+ شیوا وقتی شنید اسمشو تو یه مدرسه دیگه نوشتیم و از دوستان پیش دبستانی جدا میشه . با گریه گفت : چرا برم مدرسه اباصالح ؟ من دوست دارم ثقلین درس بخونم . اوهوء اوهوء . من و اسماء حرف خصوصی هامونو به هم می گیم . مادرش باهاش همدردی کرد و گفت : تو حرفای خصوصیتو به اون میگی ؟ شیوا : آره . مادر : او هم میگه ؟ شیوا : نه . فقط من میگم !
^ 95/2/30 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/31
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  جمعه 95/3/21ساعت  2:39 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : چرا تو مدرسه ی ما هر کی یه صدا داره ؟ ( اختلاف ناشی از تارهای صوتی )
^ دیروز 12:6 عصر - تغییر : [??احرار] دیروز 1:56 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا داشت شرح بیماریشو می داد : اولین روز از مدرسه اومدم گلوم درد گرفت یه ساعت پیش - یه ساعت پیشش - بعد فرداش 2 تا هچه کردم . بابا این مریضیه ؟ گفتم : سرماخوردگیه . گفت : نه . سرماخوردگی نیست . همش من سرما می خوردم 2 تا هچه می کردم اما الان هچه هچه هچه !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شوا پنیر رو تو دهنش گذاشت و گفت : این از کشک درست شده ؟ چرا مزه گوساله ی کشکی میده ؟!
^ دیروز 12:0 عصر - تغییر : [* گل نرگس *] دیروز 1:30 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا ! یه روز من داشت یه قاشق می رفت تو حلقم . یه دفعه حواسم پرت شد نزدیک بود بره تو اینجام .
^ دیروز 12:4 عصر - تغییر : [Reza safari] دیروز 12:54 عصر
- نوسازی - نظر

+ ( سوالهای شیوا بی نهایته ) شیوا : چرا اینطوریه ؟ چرا اینطوریه وقتی که ... چرا اینطوریه وقتی که ... یادم رفت !!!
^ دیروز 12:5 عصر - تغییر : [Reza safari] دیروز 12:54 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : می دونستی وقتی مردیم حیوونا ما رو گاز می گیرن گوشت ما رو می خورن روحمون میره پیش خدا ؟
^ دیروز 11:44 صبح - تغییر : [شما] دیروز 11:47 صبح
- نوسازی - نظر
دامادم گفت : تو که گوشت نداری . شیوا : نخیر . بزرگ شدم از تو هم بزرگتر میشم ! خانمم گفت : اگه یه آدم چاق بمیره مورچه ها جشن می گیرن . اگه لاغر باشی جشن نمی گیرن . شیوا : من بزرگ شدم غذا نمی خورم که مورچه ها جشن نگیرن ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : مامان ! امام جمکران ( امام زمان ) امشب خوشحاله ؟! مادرش گفت : آره . چون تولدشه . شیوا : چند بار دنیا میاد ؟ مادرش گفت : مثل جشن تولد دیگه . ما برای تو جشن گرفتیم . شیوا : برای من یه فقط بار گرفتین .
^ دیروز 1:7 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 8:31 صبح
- نوسازی - نظر

+ گفتم : یه بچه بود وقتی فهمید باهوشه درس نخوند شد خنگ کلاس . شیوا : من ؟ گفتم : نه . واقعیه . گفت : مگه من واقعی نیستم ؟ من واقعی نیستم ؟ گفتم : هستی . اون یه قصه واقعی بود . تو داری بازی در میاری . گفت : خوب . من دارم مبایسه ( مقایسه ) می کنم !
^ 95/2/31 - تغییر : [وزنه سیاسی] 95/2/31
- نوسازی - نظر

+ خانمم داشت نماز می خوند . شیوا روبروش ایستاد و اذیتش می کرد . شیوا : از زمان پیامبر تا حالا خدا گفته دندوناتون نباید معلوم باشه . از زمان پیامبر تا حالا خدا گفته نباید دندونای پایین و بالاتون معلوم باشه . نباید چشماتون تو نماز معلوم باشه !
^ 95/2/31 - تغییر : [*ابرار*] 95/2/31
- نوسازی - نظر

+ شیوا با من بازی می کرد . دراز کشیده بودم . گفتم : مثلا من بی هوشم تو بازی کن . رفت و سرنگ آورد و یکی تو دستم زد . یه لحظه چشممو باز کردم . سرنگ دومو تو شکمم زد و گفت : آمپول باهوش کننده ! گفتم : چی ؟ گفت : آمپول باهوش کننده . بی هوش کننده ( داریم ) و باهوش کننده !
^ 95/2/31 - تغییر : [* گل نرگس *] 95/2/31
- نوسازی - نظر
شیوا : شما مریضین . اهتلاب روئه دارین ! گفتم : چی ؟ گفت : التهاب روده دارین ! باید تا پیر شدین اینجا بمونین . دستمال کاغذیی رو خیس کرد و رو صورتم مالید و گفت : همه ی شکمتون مرگه ! گفتم : چی ؟ گفت : مرگ همه روده تو گرفته !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : خوب شد سر کار نرفتیگفتم : تو که خواب بودیگفت : من خوابم ( باشم ) تو رو می بینم . خدا چشم منو جوری آفریده چشماشو بست و گفت : مثلا من چشممو می بندم همه چی رو می بینم . لامپ رو تو رو ..گوش بدین.همه تون گوش بدین.من تو بیداری یا توی خوابی یه چیزی هست که نمی دونم شیطانه - چیه . همه ش تو مدرسه می بینم . یه رنگیه . بعضی موقع ها بنفشه . بعضی موقع ها صورتیه . هر جایی که نگاه می کنم همون جاست!
^ 95/2/31 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/31
- نوسازی - نظر

+ توی غذا قارچ بود . شیوام که همیشه بهانه جور می کنه گفت : اینا قارچ سمی ان ... اگه قارچ بخورم مرض قارچی می گیرم !
^ 95/2/30 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/31
- نوسازی - نظر
مخلصیم دکتر - .:راشد خدایی:.

اشلونک؟ - .:راشد خدایی:.

چرا دیگه خبری از رفقای قدیمی اما صمیمی نمیگیری! - .:راشد خدایی:.

سلام علیکم . الحمدلله . چرا نمی گیرم . می بینمتون . تو کاربران حاضر . - شما (ویرایش | حذف)


من که کاربران حاضر ندارم آخه - .:راشد خدایی:.

نظر

+ شیوا : تو سرویس من و معصومه دعوا می کنیم . اگه عمو ( راننده ) نباشه میخوایم همدیگه رو بکشیم . اینقدر از همدیگه بدمون میاد . همدیگه رو می زنیم .
^ 95/2/30 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/31
- نوسازی - نظر

+ آب روی تشک ریخت . شیوا به مادرش اخم کرد و گفت : تشکمو می دونی چیکار کردی ؟ مادر : خودت آب ریختی . شیوا : نخیر . تو حواس منو پرت کردی !
^ 95/2/30 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/31
- نوسازی - نظر


+ اینم چن تا خاطره قدیمی : به شیوا گفتم : مسواک بزن . گفت : من الان زدم . دهنم بوی مسواک میده . بو کن !
^ 95/2/30 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/31
- نوسازی - نظر
شیوا : طقو بالا طقب پایین . طقب بالا طقو پایین . ( طبقه ی بالا - طبقه ی پایین ) گفتم : یعنی چی ؟ گفت : نمی دونم !

نوشته شده در  دوشنبه 95/3/3ساعت  11:39 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]