سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا : فاطمه ! کارت دارم . بیا باهم دعوا بیفتیم  !!!___________شیوا کتابی رو باز کرد و گفت : فاطمه! بچه های من - الکی بچه های من تو بازی - بهشون درس یاد میدم . نگاه کن چقدر درس دارن . تو به بچه های خودت درس یاد بده من به بچه های خودم !!!
^ 92/12/16 - آخرین تغییر : [شما] 92/12/18
- نوسازی - نظر
شیوا : خشنمه . گفتم : وای دخترم گشنشه . گفت : آب میخوام !!!____________شیوا: بابا ! فرشته خانوم ( خاله شادونه )تو تلویزون میگه :کی غذامی خوره؟ من من من من .کی بادکنک می خره؟من من من من .کی خونه کوچولوماماش میخوادبخره؟من من من من.کی مامان میخواد؟من من من من.کی خاموش می کنه تلویزیونو؟من من من من.کی خوابیده؟ من من من من!!! - شما (ویرایش | حذف)

زنده باشه شیوا و تمام شیواهای دنیاهای بابایا  - 2-هفت آسمان

روی 2 تا کاغذ نقاشی کشید و اونا رو لوله کرد و گفت : این نقشه مامانه.این نقشه آجی . نقاشی سوم رو که لوله می کرد گفت : بابا ! اینجوری نقشه میشه!!! اینو بگیر قایم کن . این نقشه توئه . نقشه-تو قایم کردی؟ به هیچکس ندیا . دلش آب میشه !!! - شما (ویرایش | حذف)

 جای نقشه امنه حالا؟؟؟؟؟؟ - خیال من

آره . امن امن . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا:بابا! فاطمه با شوهرش بره تو دلت برا دخترت تنگ میشه؟گفتم: آره . مادرش پرسید:خونه فاطمه کجاست؟گفت:یه جای دور-یه عالمه راهه.ازاینجابدوبدوکنیم می رسیم بهش . کوچیک دوم ( کوچه دوم )!!!_________ شیوا:فاطمه با شوهرش میره یه جای دور . کاش من دخترش بودم باهاش می رفتم ( یا ) اینجا می موند نمی رفت !!! __________شوهرش بداخلاقه . بچه شو دعوا می کنه. ما دعواش نمی کنیم . اون همه رو دعوا می کنه!!!
^ 92/12/16 - آخرین تغییر : [شما] 92/12/16
- نوسازی - نظر
شیوا:بابا!قرآنو یواش بخون آخه گوشم نمی خوابه !!! ______شیوا : باب اسفنجی گفته"همه حرفاتو به بابا مامانت بگو "!!!_______________گفتم : یه چیز بهتر بگو . گفت:بلد نیستم.فرداصبح حرفای من شروع میشه. بابا! بیا بخوابیم دیگه !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا: بابا! فردامیری آرایشگاه؟گفتم:من که امروز رفتم . گفت:هر روز برو. آقائه خیلی قشنگت کرد!!! - شما (ویرایش | حذف)

دلِ خوش - سبحان.

شیوا : بریم خونه عمو مرتضی .گفتم : نیست.رفته تهران .گفت : چرا الان رفت . خوب فردا می رفت !!!_____________تلویزیون داشت جلسه مجلس خبرگان رو نشون می داد . خانم گفت : همه پیرن .اگه اینا برن کی جاشون بیاد؟؟؟ شیوا: چی خوردن پیر شدن ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا:بابا!من ازاون قرص های گنده( کپسول امگا-3)میخوام .گفتم: قرص مگه برای بازیه؟آدم برای مریضی می خوره .گفت آدم الان مریضه( من الان مریضم ) !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا: آب آب .گفتم: میریم خونه بهت آب میدم . گفت : نه.تشنگیم میره!!!______________غذا رو که خوردیم خانم گفت : دست همه تون درد نکنه .شیوا:منو نگفت . دست منو نگفت !!! - شما (ویرایش | حذف)

خدا حفظش کنه. - *آسمان*

فاطمه خواهر ِ شیواس؟ - ساقی رضوان

آره . 17 سالشه . شیوا 4.5 ساله . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ گفتم:تولدحضرت زینبه . دخترکیه؟شیوا:خواهرشه .گفتم :خواهر کیه؟گفت:خواهر...یادم رفت ... مامان گفت " خواهرامام رضا"!!!
^ 92/12/16 - آخرین تغییر : [نور الزهراء] 92/12/16
- نوسازی - نظر
شیوا : برام قصه بگو.گفتم : اول تو برام قصه بگو .گفت: یه روزی بود هیچکی نبود ... و قصه اش رو با این جمله به پایان برد:"قصه ماتموم شد خاله پیرزن رفت خونه شون!!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا:بابا! تو کوچیک بودی همش اسباب بازی پسرونه داشتی؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا :چادرم بغل درخت آلبالوگم شده.چادر من-روسری من-گیلاس-سبدمن پیش درخت آلبالوگم شده . بذار قصه شو بگم : لباس من - بابای من -فیل من-تشک من - خونه من تو درخت آلبالو گم شده .گفتم : مگه خونه گم میشه ؟؟؟ گفت : خونه ی اسباب بازی !!!

^ 92/12/16 - آخرین تغییر : [عشق و دوری ♥] 92/12/16
- نوسازی - نظر
جوانه ماش نمی خورد . می گفت : نمیخوام جوون بشم . گفتیم : جوون نه - قوی میشی . موهات بلندمیشه . قبول کرد و خورد .______گفتم : تو کی میخوای ماست بخوری ؟گفت :فردا...نه .من فردا می خورم . من ماست نمی خورم . شیر سفید...مامان گفته"اگه شیربخوری سفیدمیشی" شیرمی خورم سفیدمیشم.بزرگ میشم سفیدمیشم . بزرگ میشم سفیدمیشم ... - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا: بابا ! لیمو ( لیمو شیرین )بخر . اونی که تو غذائه ترشه. من شیرین میخوام . من ترش بیشتر دوست دارم باشیرین !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

صحبت مردن شد . شیوا: مامان ! تو هم می میری؟ مادرش :آره.شیوا : بابا چی ؟ آجی ؟ منم می میرم ؟ مادرش :آره . شیوا : اسباب بازی هام ؟؟؟ - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا:گنجشکک اشی مشی.بارون میادشب میشه - برف میاد تو افتادی - تو می افتادی تو نقاشی . افتادی تو نقاشی شیر تو رو می خوره .هیولا بهت سر می زنه!!!برف میاد لب بوم .بارون میادگوله میشی . می افتی تو دفترنقاشی . بعدش گرگه اومد خوردت !!!

نوشته شده در  جمعه 92/12/23ساعت  2:0 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

                         یا حی

(  حکایت درس دادن شیوا من را ))
شیوا : مثلاتودختری . بگوخانوم معلم! با"بابا"چی می تونیم بکشیم ؟ 
گفتم: من دخترم؟؟؟
گفت:آره.توی بازی.
وقتی وسط درس بابقیه حرف می زدم گفت : بابا!جلوی خانم معلم انقدحرف نزن با یکی.
                                                        اینجاکسی نیست.فقط بچه هادارن درس می خونن.
                                                        بابا!بیادیگه خانوم معلم حواسش-اعصابش خوردمیشه دیگه!!!
^ 22 دقیقه قبل - آخرین تغییر : [شما] 2 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
شیوا:بابا!بگوپروانه چی جوریه؟ باید اول خط بکشی . بعد2 تا بال ...گفتم: من برم ؟گفت:نه.خانوم معلم هنوزبهت درس زیادنداده.هنوززیادنشده. بعد ازمدتی گفت:بگوخانوم معلم می تونم برم خونمون؟ گفتم : می تونم برم خونمون؟گفت: نمیشه.هنوزدرسات زیادنشده.هنوزکمه. بایدبهت ماهی یاد بدم آب هم یاد بدم - نون- بابا ... - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : تو بچه مدرسه ای بایدنقاشی یادت بدم بعد بری !!! - شما (ویرایش | حذف)

آخر شب بود .دنبال غذا می گشت . گفتم:ماست می خوری؟ گفت :نه.حالامسواک زدم !!! ( بهانه آورد ). گفتم: پس چی می خوری؟؟؟گفت: یه چیز دیگه . پلو-پلو !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا:شمااگه دعواکنین من نارت میشم میرم ازاینجا.مادرش گفت:کجامیری؟گفت:میرم بهشت .مادرش پرسید:بهشت چه جوریه؟؟؟ نتونست توصیف کنه . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا رو به من : برو مسواک بزن . خمین دندون دندوناتو می خوره ها !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ تلویزیون داشت برف تو شهرهای شمالی رو نشون می داد.شیوا:من برف میخوام باهاش بازی کنم.کجا برم برف بیاد ؟ کجا برفه من برم اونجا ؟؟؟_ صحبت خونه شمال بود.شیوا:بابا!میوه می خری اونجا بذاری(روی درخت)بعد من بکنم بیارم بخوریم ؟ تو بخر بعدش اونجا بذار-همه جابذار-مار نیاد بخوره!من می چینم بعدش میارم شما بخورین.بشوریم بخوریم آخه اونا کثیفن.من یه عالمه میوه میخوام اونجابذارم بخوریم.بچینیم باهمدیگه بخوریم.

^ 48 دقیقه قبل - آخرین تغییر : [ساجده بانو] 27 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
یه درخت نقاشی کرد وگفت:این درخت میوه است همه میوه ها رو در میاره !!! بعدگفت:تو بایدیه عالمه میوه بخری همینجوری که من دوست دارم -اگه داشتم می خوردم بگی " شیوا!نشسته است"!!!__________یه روز از خونه زنگ زد داروخونه و گفت :بابا!من برات آدامس گذاشتم نمی خوری؟گفتم : خودت میخوای بخوری( دلت میخواد؟)گفت:نه.من خوردم.زودبیابخور.یکی می خوره ها ! - شما (ویرایش | حذف)

مادرش داشت می رفت بیرون از خونه . شیوا: مامان! نرو .نمیخوام باباتنها پیش من باشه . تو باید باشی!___________خانم صبح گفت :هرکی زودتر بیدار بشه دست و روشو بشوره بیاد سر سفره من بهش پول میدم . شیوا : من پول ندارم . پول دوست ندارم . بابا به من پول بده ! مامانی ! بابا و مامان پول بدن !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا:بابا!بابایی!من یه بازی دارم ( بازی بلدم ). بذار فکر کنم.آها.رفت و چن تا اسباب بازی آورد ( گربه ) و گفت:تو مامان باش من بچه اش.وسط بازی پریدم که یه جوجه رو بگیرم شیوا هول کرد و گفت:قلبم ترکید ( قلبم پرید ).____ گفتم:اومدی نماز بخونی ؟گفت:نه.حوصله ندارم بخونم . پام دردمی کنه.گفتم : چرا؟گفت:برای اینکه دیشب درس نخوندیم.می خواستم بهت درس بدم تو نیومدی - رفتی کامپیوتر-براهمین پام دردگرفت! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا :بابا!چرا درو باز میذاری مگس زودتر اومد تو - بعدکه دخترا خوابیدن -بابا مامانا نیستن - میاد میشینه روی اونا ... - شما (ویرایش | حذف)

نوشته شده در  پنج شنبه 92/12/15ساعت  1:39 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

یه جای کبود - بارون میومد جرجر پشت خونه هاجر . یکی در زد گفت کیه درمی زنه خونه خاله درمیزنه ؟ منم گنجشک طلا داره بارون میاد جرجر پشت خونه هاجر بعدش مامان هاجر درو باز کرد اون رفت مبلشون خوابید . یه اون دفعه یه خروس گنده - خروس کوچولو طلا مرغ طلا اومده بود در زد .کیه این موقع شب در می زنه در خونه خاله در میزنه ؟ من خیس شدم . میشه بیام خونه شما بخوابم ؟ آره . بعد یکی در زد . کیه در میزنه . منم گاو
منم گاو پشت طلا . دست دارم گوش دارم میشه بیام پیش تو بخوابم ؟ گفت : میشه . بعدش اومد . گفت : سگ واق واق . میشه پیش شما بخوابم ؟ گفت : آره . بعدش دوباره در زد . کلاغ - کلاغ آبی . گفت : بارون اومد . بعدش مامان هاجر درو باز کرد کلاغه اومد خوابید . تموم شد . 92/5 - شیوا بالتازار

مادر شیوا داشت براش قصه می گفت : جوجه های خاله زهره مردن . شیوا : شهید شدن ؟!! مادر : نه . شیوا : کیا شهید میشن . مادر : آدما . شیوا : مامان دوست داره شهید بشه . پس کی مامان من بشه ؟!!  - شیوا بالتازار

شیوا : من مامان رو یه کوچولو دوست دارم . خانمم گفت : بابا رو چقدر ؟ شیوا : زیاد . خانم : منو کم دوست داری ؟؟؟ شیوا : نه . زیاد دوست دارم . اشتباهی گفتم !!! - شیوا بالتازار

به من هویج تعارف کرد . گفتم : من که خرگوش نیستم . گفت : اینجا مگه جنگله ؟ بخور . گفتم : از کجا گرفتی ؟ ( شسته است ؟ ) گفت : از یخچال . میوه داره ها . - شیوا بالتازار

تلویزیون رو کانال 1 بود . کنترلو داد به مادرش گفت : جومونگو بیار . من برای جومونگ بیدارم !!! ( ساعت 10 شب ) - شیوا بالتازار

نظر

+ شیوا : بابا ! بیا پیش من ببین - یاد بگیر - ببین . ببین که من چه جوری رنگ می کنم !!! 
گفتم : مامانت کو ؟ گفت : رفته پارکینگ . نترس. ترس نداره که . آدما اینجائن !!!  - شیوا بالتازار

داشت نقاشی می کرد . گفتم : این آدمه ؟ شیوا : نه منم . یه نفر - من . من چرا زشتم ؟ این من نیستم - یه نفر دیگه است !!! یه روز ( عمو اینا ) بیان اینجا . نقاشی منو بفرستن ( شبکه پویا ) . بعد بگن " نقاشی شیوا از اصفهان !!! " . - شیوا بالتازار

شیوا : بابا ! امروز صورتم و دستم داشت می لغزید ... بعد اصلاح کرد : می لرزید . می لرزید . سردش می شد !!! - شیوا بالتازار

شیوا : پربانه ها میرن روی گل عسل درست می کنن . کاشتی من پربانه بودم !!! - شیوا بالتازار

شیوا : بابا ! اسباب بازی های من بلا همه است . بلا مامان . بلا آجی . بلا تو . تو گناه داری اسباب بازی نداری !!! - شیوا بالتازار

شیوا : اگه مامان بزرگ کار بد کرد - دوسش نداشتی " سفیدبرفی " مامانت باشه !!! - شیوا بالتازار

شیوا : کاشکی 2 تا مامان داشتی . یکی سفیدبرفی یکی مادرجون یکی مامان بزرگ !!! - شیوا بالتازار

شیوا : امروز دوستم سید بود به من پول داد !!! من پولو گذاشتم خونه شون - جا گذاشتم !!! ( اون ) سیده . بعد من دیگه سید نیستم !!! ( فکر می کنه هر کی پول بده سیده ) - شیوا بالتازار

شیوا چن تا سکه 500 تومنی نو داشت . به مادرش گفت : با این 2 تا برام کفش بخر با این 2 تا لباس !!! - شیوا بالتازار

نظر

+ شیوا تکه ای از مداحی رو خوند : : خدا ! شهیدم کن ! مادرش گفت : من دوست دارم شهید بشم . تو دوست داری ؟؟؟ شیوا : نه . اگه بابا شهید نشه من شهید نمیشم !!! 
شیوا : بابا من بچه دار شدم !!! گفتم : کی هست ؟؟؟ گفت : بچه دار اونه . یه عروسک ... موش طلاییه !!! من دوست دارم بچه دار بشم . مادرش گفت : بعد بهش شیرم میدی ؟ گفت : آره . - شیوا بالتازار

شیوا : " خاکه زن " کجاست ؟؟؟ ( خاک انداز ) - شیوا بالتازار

فاطمه : " ماتیو " ( از سریال آن شرلی ) مرده مثل بابا بزرگ که مرده . شیوا : نه . تو مردی !!! - شیوا بالتازار

شیوا : فردا " ماتیو " می میره . دوستش گفت : " ماریلا" بمیره . " ماتیو " نمیره !!! ( ماتیو و ماریلا برادر و خواهر پیری بودن که سرپرستی " آن شرلی " رو پذیرفته بودن ) 92/3/3 - شیوا بالتازار

مادرش داشت ژاکت بافتنی رو تن شیوا می کرد . شیوا امتناع می کرد . لج کرده بود که : زشته این چقدر . برای پیرمرداست . این پسرونه است . مال پسراست !!! ( پیرمرد یا پسر ) - شیوا بالتازار

داشتم می رفتم سر کار . شیوا : بابا یه کم بمون - زیاد - بعد برو !!!______________شیوا : نرو سر کار . پیش من بمون . گفتم : چرا ؟ گفت : با هم حرف بزنیم یه ساعت . بعدا برو سر کار منو بگو " تو بازی کن من زود بیام " !!! - شیوا بالتازار

شیوا : داری چی کار می کنی ؟ گفتم : دارم ظرف می شورم . گفت : مگه تو مامانی داری ظرف می شوری ؟!! - شیوا بالتازار

رفته بودن مجلس روضه . موقع خروج ازدحام جمعیت باعث شد فشرده بشن . زنگ زد داروخونه و گفت : بابا ! به ما پشت دادن !!! وقتی اومدم خونه در گوشم گفت : اگه تو بودی به ما پشت نمی دادن !!! ( هل نمی دادن ). - شیوا بالتازار

شیوا : یادته عمه گفت " برات آش دهنی درست می کنم " ؟ فاطمه : آش دهنی نه " آش تهرانی " ! شیوا : بعد تو گفتی " آش دهنی خوشم نمیاد " !!! - شیوا بالتازار

شیوا : این برا کوچولوهاست . برای بزرکا نیست . کوچولوها " سن " دارن . کوچولو ها " سن " ندارن !!! - شیوا بالتازار

فاطمه : به این بچه ها میگن " تی تیش مامانی " . شیوا : خودت جیشی !!!  تابستان 92 - شیوا بالتازار

نظر

+ شیوا : چرا بالش من یخ نمیشه ؟ گفتم : یخ ؟؟؟ شیوا : فقط داغ بشه. فقط فقط خنک بشه . گرم بشه !!!

فاطمه: یه جوجه داشتم.یه روز من و بابا رفتیم مسجد گربه اومد گردنشو گرفت . بعد من خاکش کردم.مادرش گفت:مگه شما نمی دونین که جوجه رو تو حیاط نباید تنها گذاشت ؟؟؟ شیوا:اگه من جوجه داشته باشم نمیذارم تهناش بذارم.بابا! اگه من یه بار جوجه داشته باشم باخروس - تهناش نمیذارم.جوجه خالی داشته باشم تهناش نمیذارم.شماکاربدی کردین - شیوا بالتازار

 

فاطمه:من کوچیک بودم با دوستم می رفتیم پشت بوم قیربازی می کردیم.شیوا:اگه من جای شما بودم قیر بازی اصلا نمی کردم . - شیوا بالتازار

 

شیوا : من از فاضلاب بدم میاد . فاضلاب یه چاله است توش هم هیولاست . مادرش گفت : کی بهت یاد داد ؟ شیوا : خودم می دونم ! - شیوا بالتازار

 

شیوا : فاطمه ! اگه مسباک خمیردندونی قورت بدیم چی میشه ؟ فاطمه : مریض میشیم . شیوا : خون میاد ؟ فاطمه : چی خون میاد ؟ شیوا : پوست !!! - شیوا بالتازار

 

مراسم تموم شد ( سالگرد مادر یکی از دوستان - جمع دوستانه - شام : جوجه کباب ) . شیوا : خوش گذشت . به من خوش گذشت . تو هم بگو " به من خوش گذشت " . گفتم : چرا ؟ شیوا : آخه قشنگ بود ! - شیوا بالتازار

 

شیوا : بابا ! اگه یه بار دیگه من خواب باشم مامانو دعوا کنی میدونم چی کار کنم !!! گفتم : چی کار می کنی ؟ گفت : دعوات می کنم . - شیوا بالتازار

 

شیوا : اگه یه کار خوب کنی من بهت نمره بیست میدم . اگه پول ( به من ) بدی !!!

نوشته شده در  یکشنبه 92/12/4ساعت  9:50 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : من اینقدر لیمو خوردم شکمم مریض شد - گلوم .همه رفت تو گلوم . مامان ! شکمم مریض شد !!!بعد چند تا سرفه کرد . ____________داشتم می رفتم سر کار . شیوا : نرو . آخه آجی و مامان کم اند تو باشی زیادن . اگه آجی و مامان باشن کم اند . اگه تو با اونا باشی زیادن !!!____________شیوا : کاشکی سس نداشتیم . ببخشید ( کاشکی ) داشتیم.
^ 7:21 عصر - آخرین تغییر : [عشق و دوری ♥] 57 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
خانم گفت : به شیوا قرص بده . شیوا : " بتامیان " ؟!! گفتم : منظورت ویتامینه ؟ گفت : آره . ____________داشتم براش قصه می گفتم : من کوچولو بودم . یه روز بی بی ام گفت " محمد ! برو ماست بخر " .شیوا : نه . کوچولو بودی لاک می زدی رو بگو !!! فاطمه : بابا پسر بود . پسرا لاک نمی زنن . شیوا : بابا پسر نیست . باباییه !!! - شما (ویرایش | حذف)

خانم فاطمه رو بغل کرده بود و نوازش می کرد . شیوا از زبان او گفت : خوشگل منی - چاق منی !!! - شما (ویرایش | حذف)

قرص فلافل ها رو آوردم و به خانم گفتم : درست کن . شیوا به من گفت : تو درست کن . تو بیشتر خوب درست می کنی !!!_____________شیوا : چرا باباها به بچه هاشون شیر نمیدن ؟؟؟ فاطمه : چونکه زشته . شیوا : چرا مامان نیستن ؟!! فاطمه : تو که مامن داری میخوای 2 تا داشته باشی ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

خدا براتون نگهشون داره!چه باهوش بنظر میاد باهمین نوشته هاتون آدم کلی مشتاق میشه بااین بچه هم صحبت شه!من خیلی بچه هارو دوست دارم - cano

مادرش داشت می رفت بازار . 2 تا سکه که تازه بهش داده بودم داد به مادرش و گفت : اینا مال تو باشه . دلم برات می سوزه تو میخوای برام چیزی بخری !!!____________شیوا : خوش به حالت همه اش میری کامپیوتر !!! ______________شیوا : بابا ! تو کوچیک بودی قلب مامانت می خوابیدی ؟ گفتم: نه . گفت : چرا ؟ من دیدم قلب مامانت می خوابیدی !!!  ( تو اون موقع کجا بودی ؟؟؟ ) - شما (ویرایش | حذف)
+ تا از سر کار اومدم شیوا شروع کرد به گزارش دادن : بابا ! لیوانم شکست - دیشب . شب صبح بود !!! من نارتم ( ناراحتم ). شیطون گولم زد . گفتم : چرا ؟ چه جوری ؟ گفت : از روی پشتی افتاد . بعد با دستاش صحنه رو نشون داد : این دو تا پشتیه مثلا . من روی پشتی ام مثلا . لیوان دستمه مثلا . بعد پشتی ها از هم باز شد لیوان از دستم رفت هوا افتاد شکست .
^ 6:40 عصر - آخرین تغییر : [cano] 7:37 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : بستنی - بستنی . مادرش گفت : بستنی ندارم . شیوا باز هم غر می زد . مادرش گفت : یعنی چی شبکه پویا اینقدر تبلیغ بستنی می کنه . الان که اینقدر بستنی میخواد تابستون چی کار میخواد بکنه ؟ باید زنگ بزنم اعتراض کنم . شیوا : اگه به اونا بگی بستنی رو تعطیل کنن دیگه بستنی رو نخونن من بازم میگم " بستنی بستنی بستنی بستنی " !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : چقدر صورتت بوی خوب میده . از کی بو گرفتی ؟!!___________ شیوا : مامان ! پیر نشو . پیر نشو . من دوست ندارم یه مامان دیگه بگیرم . تو مهربون تری . ت. مهربون تری مامان !!! ______یه مقوا گذاشت پشتش و گفت : من دارم بال در آوردم . من پروانه ام . نه من فرشته خانومم . بال در آوردم . نگاه کن خوبم بال می زنم . بعد مقوا رو گذاشت پشت من و گفت : تو هم که بال در آوردی بابا.بابا بال بزن !!! - شما (ویرایش | حذف)

یه نقاشی خط خطی کشید و گفت : این گوسفنده . اینم پرهاشه !!! - شما (ویرایش | حذف)

سر سفره گفتم : الهی شکر . گفت : تو چقدر کم سیر میشی ( زود سیر میشی ) !!!___________ شیوا : مسواکم خوشحال شد من مسواک زدم . مهمونا خوشحال شدن من مسواک زدم !!!________________خانم : آشغالو ببر . من نبرم کسی نیست ببره . شیوا : خانوما نباید آشغال جم کن باشن . نباید عاشق آشغال جم باشی . آشغال جم بده !!! - شما (ویرایش | حذف)

فاطمه : شیوا ! بخواب . اگه نخوابی به زنبور میگم تو رو نیش بزنه . شیوا : منم به مار میگم تو رو نیش بزنه !!! ______________ شیوا : من خواهر جونمو دوست ندارم . باهاش قهرم !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ فاطمه برای خودش 2 تا کفش خرید . برای اینکه شیوا حسودی نکنه گفت : کفش پارسالم زنگ زده ( زرق و برق فلزیش زنگ زده ) . شیوا : فردا رفتی مدرسه خان معلمت گفت " کی تو رو بیدار کرد " بگو کفشم زنگ زد منو بیدار کرد " !!! 
^ 92/12/2 - آخرین تغییر : [*لوطی*] دیروز 2:19 عصر
- نوسازی - نظر
خانمم دراز کشیده بود و دختر بزرگم براش دم کرده درست کرد . خانمبه فاطمه گفت : وقتی تو بری ( شوهر کنی بری ) کی به من دارو بده ؟ شیوا : من میدم . این داروها بده . من یه داروی دیگه درست می کنم . فاطمه : داروی دیگه ؟ مامانو بکشی ؟ شیوا : نه . خوشمزه . شیرین مثل تو !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : بابا ! بیا درس بخونیم .گفتم : با چی ؟ گفت : با خودمون . اه . یه کاغذی بیار دیگه . یه کم با هم درس خوندیم . شیوا : بسه . آخه حال ندارم . مریسم . آی گردنم خسته شد !!! - شما (ویرایش | حذف)

کاغدی افتاده بود روی زمین . شیوا : من اگه دست بزنم بعد مامان دست بزنه سرما می خوره . دست من سرماخوردگیه !!! - شما (ویرایش | حذف)

یه بار شیوا داشت درس می خوند . گفت : انقد حرف می زنین به من - اگه حرف بزنین خان معلمم دعوا می کنه به من درس نخونم !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : بابا ! اینقدر حرف نزن . دلت برا من نمی سوزه من مریضم برای من " سرلاک " بیاری ؟ همه ش دلش برای من نمی سوزه . بابا همیشه برا خودش خوراکی می خره - پفیلا - چیپس - می خوره !!! دلت برا من نمی سوزه سرلاک بخری . اگه یه بار دیگه اینجور کنی من همه سرلاکاتو می گیرم می خورم می خورم !!!

^ 92/12/2 - آخرین تغییر : [محب الزهراء] دیروز 12:53 عصر
- نوسازی - نظر

 

تو ظرفش پلو و مرغ ریختم . لج کرد که چرا پلو و مرغ رو قاطی کردین . پلوش بده : من پلوی خالی نمیخوام . من مرغ خالی میخوام !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

کف پایش رو به پای من نزدیک کرد و تماس داد و گفت : پای من تو رو دوست داره !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

فرنی روی گاز بود . چشیدمش . شیوا : اگه سرد نباشه زبون تو می میره . باید سرد باشه که آدم نسوزه ! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا دوطرف پیراهنم رو به هم نزدیک کرد و گفت : ببند . زشته جلوی دختر !!! ( با اینکه زیر پوش هم داشتم ) . مادرش گفت : این چیزا رو کی به تو یاد میده ؟ شیوا : خودم از خودم در میارم !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا وقتی شنید مادرش می گفت " سردمه " ( ولی من بخاری رو کم کردم و گفتم لباس بیشتر بپوش ) الکی ادای لرزیدن درآورد و گفت : سردمه . من مریضم . گفتم : الکی میگی . گفت : نه . الکی نمیگم . مریضا باید بلرزن !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

فاطمه : شیوا ! بابا و مامان و تو مال منین . و شیوا رو بوسید . شیوا گفت : نه . همه مال خودمم !!! بچه من میگه " تو مال منی " !!!

نوشته شده در  یکشنبه 92/12/4ساعت  9:46 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

موقع خواب بود . شیوا : من با بابا قهرم . به من بی ادبی کرد . مادرش پرسید : چه بی ادبیی به تو کرد ؟ شیوا : منو بغل نمی کنه !!! ( چرا پیش من نخوابیده )
^ 5:9 عصر - آخرین تغییر : [عشق و دوری ♥] 4 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
شیوا با مادرش می خواستن برن تهران . شیوا : تو هم بیا . مگه دلت برا من تنگ نمیه ؟ گفتم : نه . گفت : چرا ؟ مگه من دخترت نیستم ؟ گفتم : یه کوچولو تنگ مشه . ناراحت شد . گفتم : پس چقدر ؟ دستهامو از هم باز کردم و گفتم : اینقد خوبه ؟ گفت : آره . و راضی شد . - شما (ویرایش | حذف)

روز 22 بهمن براش یه بادکنک دوقلو خریدیم . بهش می گفت : آب نبات !!! . شیوا : بابا ! دوستم بادکنک ... نمیگم . دوباره طاقت نیاورد و گفت : بادکنکی که بلام خریده بودی ترکوند . مادرش گفت : من دوباره برای تو و اون می خرم . شیوا : من می خواستم نگردارم بلا خودم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : میخوای بری سر کار ؟ گفتم : آره . گفت : نرو . دلم بلات تنگ میشه . اگه بری باهات قهر می کنم . ظهر نیا . الان بیا !!! بابا ! نرو دیگه . پیراهنمو در آوردم و گفتم : این لباسم پیش تو باشه . گفت : من این لباس آبیتو نمیخوام . من تو رو میخوام .
^ 5:19 عصر - آخرین تغییر : [تشنه...] 6 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
شیوا : بیا آشپزخونه . من عکس میوه ها رو می بینم دلم آب میشه . انگور قرمز - گلابی سبز - گیلاس صورتی - انار ... گفتم : هر کی می بینه باید دلش آب بشه ؟؟؟ گفت : وقتی این میوه ها رو ندارن باید دلشون آب بشه . وقتی دارن باید نشه !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : خوش به حال بابا که این همه خوراکی داره . بابا خوراکی ها رو وقتی ما خوابیم یواشکی می خوره !!!   خوش به حال مامان که این همه ظرف و ظروف داره . خوش به حال آجی فاطمه که این همه کتاب داره . خوش به حال من که این همه اسباب بازی دارم !!! - شما (ویرایش | حذف)

خوش به حال بابا که میره سر کار و نماز جمعه منو نمی بره . خوش به حال علیرضا که این همه میره کتابخونه !!! - شما (ویرایش | حذف)

مادر شیوا : پتوهای ما دیگه نازک شده . باید بذاریم کنار . شیوا : میخوای پتوی منو بگیری ؟ همیشه قشنگه !!! مادر: کلفته ؟ شیوا : آره .  تشکم بعضی موقع سرده - بعضی موقع گرمه !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا: بستنی - بستنی . مادرش گفت : میخواد بقیه دندوناش خراب بشه . یه بار برف خورد دندونش خراب شد . شیوا : اگه برف تموم شد - بستنی گرم شد من می خورم . من بستنی گرم می خورم . مامان ! چرا بستنی گرم نداریم ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

مسباک = مسواک . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : صبح ها دندونم درد می گیره شب گوشم - روزها همه بدنم !!!بابایی ! گوشم درد می کنه و گردن - تکون می خوره . آی . درد می کنه . نمی تونم بخوابم . اصن نمی تونم یه غذا ... گوش نمیذاره . میگه " من نمیخوام هم مسباک بزنی هم بخوابی هم آب بخوری . به من میگه هر روز !!!نمیخواد هر کاری بکنم . تکون تکون می خوره . خسته شدم از گوشم

^ 5:38 عصر - آخرین تغییر : [عشق و دوری ♥] 12 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
شیوا : درس نخوندیم . درس من حروم شد . درس منو حروم کردی !!! گفتم : ولی من درسامو خوندم . گفت : ولی به من یاد ندادی . - شما (ویرایش | حذف)

 

صبح با گریه از خواب بیدار شد . بغلش کردم و گفتم : چی شده ؟ گفت : خواب ترسناک دیدم . گفتم : چی ؟ گفت : خواب دیدم بابا منو دعوا کرد !!! یه خواب دیگه هم دیدم " مامان و فاطمه منو دعوا کردن " . یه خواب خوب هم دیدم . خواب دیدم فرشته منو بردن تو باغ . خواب دیدم رفتم بهشت . - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : غذا زیاد خوردم شکمم بومبلوک شد . گفتم : بسم الله گفتی ؟ گفت : آره . بسم الله . گفتم : آدم باید بسم الله بگه و شکر کنه . گفت : خدا ! دستت درد نکنه !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا - آخر شب : من از حرف خودم خوابم نمی بره !!! هی حرف می زنم حرف می زنم حرف می زنم !!! هی حرف می زنی به من . چه ربطی داره به من ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

 

داشتم اذکار قبل از خواب رو می خوندم . گفتم : تو هم بخون . شیوا : کوچولوها وقتی بزرگ شدن باید بخونن . هر وقت کوچیکن نباید بخونن چونکه یاد نگرفتن !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

سلام بر دکتر   سلامتر بر شیوا   - ذره بین زنده

 

سلام بر ذره بین ذره پرور .


نوشته شده در  پنج شنبه 92/12/1ساعت  10:59 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

آخر شب بود . شیوا : تو چرا از ما اجازه نگرفتی رفتی تو کامپیوتر ؟؟؟ من خوابم نمی بره با صدای این کامپیوتره !
^ 3:19 عصر - آخرین تغییر : [نور الزهراء] 8:16 عصر
- نوسازی - نظر
رفته بودیم خونه مادرم . اتاق پر از مبل بود و فضا کوچیک . خواهرم گفت : داداش ! این امانت رو نگه دار نیفته . به شیوا گفتم : نرو اون ور من می ترسم . گفت : تو که بزرگی . گریه می کنی ؟ آدم که بزرگه نمی تونه گریه کنه.دخترا که کوچولوئن باید گریه کنن .آدم که بزرگه باید شجاع باشه . دخترا که کوچیکترن باید شجاع نباشن !!! حرف منو گوش کن گریه نکنی من رفتما . گفتم : می کنم . گفت : چرا ؟ آدم که شجاعه. - شما (ویرایش | حذف)

حرف منو گوش نمی کنی ؟ تو که شجاعی . نمیخوای مثل آدم باشی ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا رو به من : من دوست دارم تشک تو بخوابم . تشک تو نرمه . فاطمه چرا تشک مامان خوابید ؟ آخه مامان جا نداره . من که بابا رو دوست دارم تشک بابا می خوابم فاطمه که مامانو دوست داره تشک مامان بخوابه . چقدر فاطمه زودتر خوابید !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا: بابا ! اینقدر حرف نزن من مریضم ( حوصله ندارم ). گفتم : خوب . تو چرا حرف می زنی ؟ لبخندی زد و گفت : مریض باید حرف بزنه !!!  - شما (ویرایش | حذف)

شیوا که 1 متری من دراز کشیده بود رو به مادرش گفت : منو ببر پیش بابا . همین الان . مامان ! من حال ندارم قلت بزنم . مریضم !!! میخوام بخوابم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : درس بخونیم . مگه تو نگفتی فردا درس بخونیم ؟ گفتم : من که یادم نیست . شیوا : ولی من یادمه . دیشب که شب بود بعدش که روز شد -الان !!! ___________شیوا از خواب بیدار شد دید که مادرش ( رفته بازار) نیست شروع کرد به گریه . فاطمه شماره همراه مادر رو گرفت و شیوا با گریه با مادرش صحبت می کرد : من برنامه کودک نمیخوام .تو رو میخوام . فاطمه گفت : بگو " چیپس " بخره . شیوا : چیپس بخر با بستنی
^ 4:11 عصر - آخرین تغییر : [نور الزهراء] 8:13 عصر
- نوسازی - نظر
داشتیم درس می خوندیم . همراه با نقاشی . کلمات آسون رو بلد بود مثل " بابا - مامان - مار - ... " گفتم : " گ آ و " میشه چی ؟ گفت : شلوار !!! گفتم : "ش ی ر " میشه چی ؟ گفت : پربانه !!!  - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : چرا خاموش نمی کنی ؟ خسته شد . خسته شد کامپیوتر !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : چرا هر چی می خورم دلم سیر نمیشه ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : چرا لاکتو پاک کردی ؟ مادرش گفت : برای اینکه میخوام وضو بگیرم . وضو باطل میشه . شیوا : باطل نمیشه !!! من برای نماز لاکمو پاک نمی کنم . آخه میخوام همه ببینن !!! 

^ 3:41 عصر - آخرین تغییر : [پناه خیال] 5:3 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : کاشکی من ماشین حساب بلد بودم . من ماشین حساب میخوام . فاطمه ! یادته بابا برات ماشین حساب خرید من خراب کردم کوچیک بودم . - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا دور اتاق می چرخید . گفت : بابا ! چرا به من فکر نمی کنی ؟ گفتم : فکر می کنم . گفت : ( چرا )نگاه نمی کنی ؟ - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : چرا آب می خورم دهنم شور می کنه ؟ - شما (ویرایش | حذف)

 

عکس 2 سالگیشو آورد و گفت : من اینجا قشنگ ترم یا الان ؟ گفتم : الان . گفت : اینجا چی ؟ گفتم : اونم قشنگه . گفت : هر 2 تا مون ؟!! بعد نظری به عکس انداخت و گفت : انگار رفتم بهشت !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا سرلاک می خواست و من مخالف بودم.مادرش گفت:دعا کن پولدار بشم برات می خرم. شیوا:خدایا !یه گنده پول بده به مامان سرلاک بخره برا من .بابا این همه سرلاک داره برای من نمیاره . به بچه های خوب میده . مگه من بچه خوب نیستم ؟هستم دیگه .مگه من بچه بدیم؟ همه رو بچه ها تموم می کنن برای من نمی مونه . باش قهرم . با بابا !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

مادرش گفت:حالا دیگه حرف نزن خوابیم .شیوا : منم میخوام بخوابم .این نمیذاره .مادرش گفت : کی ؟ اشاره کرد به خودش و گفت : خودم . با خودم قهرم !!!

نوشته شده در  پنج شنبه 92/12/1ساعت  10:54 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]