سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا : بابا بخون . بخون حدیثو . گفتم : کدوم حدیث ؟ گفت : حدیثی که ساختی !!! السوق ... گفتم : هه هه اون حدیث رو من نساختم . حدیث امام صادقه " السویق ینبت اللحم و یشد العظم " ( سویق گوشت را می رویاند و استخوان رو محکم می کند )
^ 94/11/25 - تغییر : [شما] 94/11/25
- نوسازی - نظر
سویق تو عطاری ها پیدا میشه . از جوانه گندم یا جو درست شده . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : بابا می دونی هر روز 2 تا خانوم میان کلاس ما ؟ اما یه جور دیگه ان !!! فرق دارن . دیروز یه جور دیگه بودن امروز یه جور دیگه . ( کار آموز ها )

+ شیوا : به معصومه گفتم میخوام برم یه مدرسه دیگه گفت " ما دیگه تو رو نمی بینیم ؟ " گفتم می بینی . گفت " منم میام اون مدرسه " گفتم نه . مامانت که اسم اون مدرسه رو نمی دونه . گفت " اسم مدرسه ات چیه ؟ اسم معلمت چیه ؟ " بهش نگفتم ( چون )دوباره به من بی ادبی یاد میده . الان ( بی ادبی هاش ) کم تر شده !!!

+ شیوا : بابا مگه میشه پسر موهاش بلند باشه ؟ یه پسره تو کلاسمون - کلاس ما نه - یه کلاس دیگه موهاش ریخته است . همیشه فکر می کردم دختره اما بعدا فهمیدم پسره . مگه میشه پسر موهاش ریخته باشه ؟

+ شیوا از پیش دبستانی اومد . گفت : مامان کجاست ؟ گفتم : رفته تا خیابون یه چیزی بخره . شیوا : چرا اجازه دادی ؟ همیشه ظهر که من میخوام بیام نباید اجازه بدی بره بیرون . گرسنه ام . دلم داره می ترکه . غذا غذا میخوام غذا . دیگه هیچ وقت اجازه نداری که به مامان اجازه بدی بره بیرون !!!

+ شیوا : من نمیخوام بزرگ شدم ازدواج کنم . باشه ؟

+ گاهی شیوا به زور صبح ها بیدار میشه . وقتی مادرش میگه پاشو خوای موندی جیغ می زنه : خواب نموندم . نگو خواب موندی . خیلی کند کاراشو می کنه . مادر : بجنب . جا موندی . شیوا : خودت جا موندی . من جا نموندم !!!

+ دویدم و دویدم سر یه کوه رسیدم 2 تا خاتونی دیدم یکیش به من نون داد یکیش به من آب داد نونو خوردم آبو پا توله کردم توله به من برگ داد برگو دادم به دیدیش ( بز ) دیدیش به من شیر داد شیرو دادم به ماما( قابله ) ماما به من سوزن داد سوزنو دادم به خیاط خیاط به من قبا داد قبا رو دادم به ملا ملا به من کتاب داد کتابو نخوندم یه سیلی زد تو گوشم کلام پرید تو تاقچه سرم پرید تو باغچه !!!
^ 94/11/24 - تغییر : [شما] 94/11/24
- نوسازی - نظر
رفتم کلامو وردارم زن یزید نون می پزید نون و پنیر پیشم کشید - نخوردم - میلم به دخترش کشید !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ خاله خاله جون-بله خاله جون-مرغمون کجاست؟-تو مرغذون-چند تا تخم داده؟-33 تا-تخمش کجاست؟-دادیم حنا استدیم-حناش کجاست؟-دست و پا عروس-عروس کجاست؟-توی حموم-حموم کجاست؟-خراب شد-آبش کجاست؟-شتر خورد- شتر کجاست؟-پای چنار-چی چی می خوره؟- برگ چنار-چی چی می ش ا ش ه ؟-روغن چراغ- کجا میذارین؟-بستوکلا-کجا میذارین؟-تاقچه بالا-باغ بالا پر از گله-دورش سیال و سنبله

^ 94/11/24 - تغییر : [شما] 94/11/24
- نوسازی - نظر
( شعرایی که 70 سال پیش مادربزرگ شیوا بچه بود با هم سن و سالاش می خوندن )

نوشته شده در  جمعه 94/11/30ساعت  2:50 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

من همه مطالبم رو روی کاغذپاره ها می نویسم .( اصولا بزرگان اینطورین شوخی )
شیوا : بابا ! مگه تو دفتر نداری ؟ اون دفترا رو قایم کردی تا 100 سال دیگه ؟ واسه چی ؟ مگه استفاده نمیخوای بکنی ؟ چی شده که استفاده نمی کنی ؟

شیوا : بابا ! چرا آدم می افته زمین کمکش می کنه وایسته ؟؟؟
( این دومین نفریه که عمل و عکس العمل رو کشف کرده شوخی وقتی با دست بر زمین فشار وارد می کنیم زمین هم بر ما فشاری در خلاف جهت وارد می کنه )
شیوا : چرا با اینکه شب چیزی نخوردیم ( آب و مایعات ) صبح دستشویی داریم ؟ چطور میشه ؟؟؟
گفتم : کلیه سم های خون رو پاک می کنه .
گفت : سم یعنی چی ؟ میکروبا ؟!!
بحث در مورد علم امام بود و رضا به حکم خدا .
گفتم : امام اگه بسم الله بگه سم هم بخوره ضرر نمی زنه . اگه در مواردی مثل امام رضا تحت اجبار سم رو می خوره می دونه که حکمت خدا در اینه رضایت به حکم خدا میده .
شیوا : بابا ! اگه آدم یه غذایی که ضرر داره بسم الله بگه نمی میره ؟
 
صحبت یکی از خانوما بود که از شوهر معتادش طلاق گرفت و با دخترش زندگی می کرد .
شیوا : مگه میشه آدم 2 نفری زندگی کنه ؟ نمی ترسن ؟ اونا لباس دارن ؟ خوراکی دارن ؟ ... خونه دارن ؟
گفتم : نه .
گفت : تو خیابونن ؟
گفتم : نه . مستاجرن .
گفت : خونه کسی ان ؟

دخترعمه خانمم که یه هفته تو کما بود از دنیا رفت .
تو خونه صحبت بی هوشی و عمل و این چیزا بود .
شیوا : بابا ! درست نیست که آدمو بی هوش کنن . همه چیزا یادش میره . آره ؟ درست نیست ؟

گفتم : آب داغ نزنی به مسواکت . خراب میشه .
شیوا : از کجا می دونی ؟!!
 94/11/9
مسواکشو زد و گفت : بیا دندون مهما رو برام مسواک بزن .
( منظورش 4 تا دندون انتهاییه که دائمی هستن . دندون شماره 6 ( آسیای بزرگ ) )

 پدرخانمم خرو پوف می کرد .
شیوا : بابا ! چرا خدا خارپوف رو آفرید ؟!! چی کار میشه ؟ چی کار می کنه که تو دهنمون خارپوف درست میشه نفس مس کشیم ؟ صدای بلند می کنه آدم خوابش نمی بره .

شیوا : بابا ! تلویزیون خسته میشه همش روشنه . از صبح استفاده می کنیم تا شب !!!
 94/11/9

شیوا داشت تلویزیون می دید . پرسید : مگه موش تو خاک زندگی می کنه ؟
گفتم : آره .
گفت : موش کور نه . موش چشم باز !!!

شیوا : چرا همه کارا دست مرداست ؟
گفتم : مثلا ؟
گفت : چیز می خرن ( خوراکی می خرن ) . خانوما تنبلن !!!

شیوا که از پیش دبستانی اومد گفت : مامان ! معصومه 2 تا ( 2 بسته ) اسمارتیز آورد 2 دونه به من داد ( کم داد ) .
بعد ادامه داد : همون بهتر که یه دونه به من داد . خودشون مریض میشن . من که مریض نمیشم . من یه کم مریض میشم !!!
 94/9/11
ساعت پیش دبستانی 8 تا 12 ظهره .
2 تا هم زنگ تفریح داره .
ما برای شیوا لقمه درست می کنیم و یه نوع میوه هم باهاش می فرستیم .
شیوا : من بعد از ظهر میوه می خورم - صبح لقمه مو !!!

شیوا رو به خواهر بزرگش : دلت می سوزه من 3 تا ماژیک دارم ؟ 2 تا با " بایت برد " یه دونه بدون بایت برد ؟!!
 94/10/16

نوشته شده در  چهارشنبه 94/11/14ساعت  1:31 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا بین سخنان مادرش " انگشتر فیروزه "رو شنید .
بعد شروع کرد به خوندن : فیروزه فیروزه هی - عید نوروزه هی .
چند بار تکرار کرد . بعد به من گفت : میخوای شعرمو بنویسی ؟
بعد گفت : مامان گوش کن به شعرم .
براش خوند .
مادر : کی گفته ؟
شیوا : خودم بافتم . بابا ! بافتم یعنی چی ؟ به یکی میگن شعر از کجا یاد گرفتی میگه خودم بافتم یعنی چی ؟

داشتم می رفتم بیرون .
خانم گفت : یه لامپ بخر .
شیوا که دل درد داشت . : یه قرص شکم هم بخر !!!

موقع خوردن چای بود .
شیوا : اه . شکلات ضرر داره . قند ضرر نداره . چون قند مرض خون نمیاره !!!

شیوا : مامان ! میدونی مغز ما رنگی رنگیه ؟ یه خیلی روده های کوچیک مغز ما رو پوشونده تا سرما نخوره !!!
 94/11/11

 شیوا : میدونی خانوممون امروز چی گفت ؟
گفتم : چی گفت ؟
گفت : خانوممون گفت که خاله فرشته برام خبر آورده که بعضی از بچه های کلاسمون با مادرشون لج بازی می کنن . گفتم : وای . خدا کنه که نگفته باشه اون بچه تویی .
گفت : خدا کنه . آبروم میره .

برای مادرخانمم کمپوت آورده بودن .
نگاه شیوا همش دنبال کمپوت گیلاس بود .
شیوا : مادرجون کی گیلاس رو می خوره ؟
مادر : هر وقت کمپوت گلابی تموم شد .
شیوا هی می پرسید : کی تموم میشه ؟
تموم شد ؟
مادرخانم که شنید گفت : اه . دیدم هی میاد پچ پچ می کنه .
وقتی امروز صبح کمپوت گیلاس رو باز کردن و کمی به شیوا دان چشمش برق افتاد .


شب تو رختخواب بودیم اما شیوا نمی خوابید طبق معمول .
گفتم : فرمود هر کی بیشتر صلوات بفرسته اون دنیا به من نزدیک تره .
شیوا : کی ؟ امام علی ؟
گفتم : نه .
شیوا : امام زمان ؟
گفتم : نه .
گفت : امام شیعیان ؟!!

مادرخانمم گفت : خانومتون بهت یاد نداده بلند شدی رختخوابتو جمع کنی ؟
گفتم : یاد داده شیوا یاد نگرفته .
شیوا داد زد : نخیرم . شما بی ادبین .
گفتم : چرا ؟
گفت : شما نباید به من چیز یاد بدین .
گفتم : پس کی باید یاد بده ؟
گفت : خانوممون .
گفتم : چرا داد زدی ؟ مادرجون ناراحت میشه .
گفت : من نمیخوام چیزایی که یاد نگرفتم شما به من یاد بدین . فقط خانوم باید به من یاد بده !!!
شیوا : بابا برو شیر بخر موهام بلند بشه .
گفتم : تا دندونات محکم بشه .
گفت : نخیر . موها مهم تره !!!
 شیوا تب داشت .
داروهاشو من سر ساعت می دادم .
شیوا : بابا ! استو فیفن دادی ؟ استوفیفن ؟
گفتم : چی ؟
گفت : استوفیفن ( استامینوفن ) دادی ؟!!

نوشته شده در  چهارشنبه 94/11/14ساعت  1:18 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا: بابا ! تو کوچیک بودی دوست داشتی دکتر بشی ؟ دوست داشتی سر کار بری ؟ دوست داشتی دانشمند بشی ؟ مدرسه بری ؟ همه جا بری ؟
 

گفتم : وقتی ما قران بخونیم شیطان عصبانی میشه و صورتش سیاه میشه .
شیوا : اولش قرمز بود ؟ اگه نخونیم قرمز می مونه می خنده ؟

اتاقو گرم می کنن .
گرما هم باعث خوابالودگی میشه .
شیوا : اینجا شده خوابالوگاه . همش می خوابیم . بابا ! خونه مونو عوض کنیم . اینجا خوابگاهه . آدم خوابش میاد !

شیوا : چرا ما 2 تا دست راست نداریم ؟ دست چپ کار زیادی ازش نمیاد - یکی دو تا کار بلده - اگه 2 تا دست راست داشتیم بهتر بود !!!
 

گفتم : حالا می زنیم کانال قران . شیوا : نخیرم . می زنیم کانال شیوا !
 

خانمم گفت : بابا دندانپزشکی قبول شده بود و نرفت .
شیوا : بابا ! تو دندانپزشک بودی خیلی بهتر بودا . داروساز ( داروسازی ) آدمو خسته می کنه .

روز یکشنبه ای بود .
مرخصی گرفتم برای شرکت در ختم دخترعمه خانمم .
رفتیم تهران و برگشتیم .
آخر شب شیوا پرسید : تو امروز تعطیل بودی ؟
گفتم : نه .
گفت : غایب کردی ؟
گفتم : آره .
گفت : آها . مریضایی که امروز اومدن فردا ( دوباره ) میان .
گفتم : چرا ؟؟؟
گفت : چون تو عقب موندی دیگه مثل من که مدرسه نمیرم عقب می مونم !!!

شیوا : مهر آبان آذر ... اینا فصلای چی ان ؟
گفتم : ماه های فصل پاییزن .
گفت : بابا ! چرا من آخرم ( چرا آذر دنیا اومدم ؟ ) ؟!!
گفتم : چه فرقی داره ؟
گفت : من باید اول باشم !!!
بعد ادامه داد : آخ جون . من و دوستم تو فصل پاییزیم .
 94/11/12  

شیوا : مامان ! فصلای بهارو بگو .
مادر : فروردین اردیبهشت خرداد .
شیوا : خرداد مثل می خورن و می خورن ! ...
مرداد یعنی مرده ! ...
اسفند یعنی " اسفند می خوریم " ( گیاه اسفند ) .


چند روزیه مادرخانمم به خاطر عمل چشم خونه ماست .
شیوا : مگه مادرجون از همه مهم تره ؟
گفتم : چی شده ؟
گفت : ما مهم نیستیم ؟ مادرجون مهمه ؟ چرا همیشه کانال قرانه ولی برنامه کودک شاید یه دونه هم ندیده باشم !!! بعد ادامه داد : من فقط 4 تا برنامه کودک دیدم .



نوشته شده در  چهارشنبه 94/11/14ساعت  1:9 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : الف- با- تا- ثا- جا ... جیم !!!
^ 94/10/19 
شیوا : مامان ! درسته که بیشتر ماهی ها قرمزن ؟؟؟
بعد یاد ماهی قرمزش افتاد و گفت : چرا ماهی ما مرد ؟ چرا ماهی خاله اینا نمی میره ؟ اونا ماهیشونو بردن دکتر چرا ما نبردیم ؟ مگه اونا چیزای بیشتری از ما می دونن در باره ماهی ها ؟ مگه اونا دکترن ؟!!

 شیوا با صدای کلفت و بلند فریاد می زد .
گفتم : نکن . صدات خراب میشه .
  گفت : نازک میشه ؟!!
گفتم : کلفت میشه .
 گفت : کلفت یعنی چی ؟ صداشو در بیار !

شیوا : یکشنبه-دوشنبه-5شنبه-4شنبه-7شنبه !!!
^ 94/10/19  
چند ماهی تو شمال مرغ و خروس داشتیم وقتی خواستیم برگردیم قم دادیم اونا رو کشتن .
یه روز تو یکی از قصه ها صدای خروس در آوردم .
شیوا : خروس من مرد . خروس منو کشتن آدم بدای بی ادب !!!

شیوا داشت معلم بازی می کرد ( با شاگردای خیالی ) .
داد زد : وای وای روانی شدم . چقدر درس ! مامان ! درس بچه هام زیاده . می دونستی ؟
بعد رو به بچه ها ادامه داد : صفر می گیریدا نمی نویسید ! بچه ها گوش کنین !
^ 94/10/19  

 دوستمون از کانادا اومده بود . برای شیوا شکلاتی آورد که عکس بابانوئل روش بود .
شیوا : مامان ! کی بابانوئل میاد که کاج و اینا بیاره ؟
  مادرش گفت : ما عمونوروز داریم و اونا بابانوئل .
^ 94/10/19  

 مورچه داشت ناخنی رو با خودش می برد .
خانمم با تعجب گفت : یعنی اینا ناخن هم می خورن ؟؟؟
شیوا : ناخن رو می بره هیزم کنه زمستون بسوزونه - گرم بشه !!!
پزشک سرکوچه مون تابلوی مطبش رو کند .
گفتم : حیف شد دکتر رفت .
شیوا : اصلا هم حیف نشد . همش آمپول می زد !

شیوا خودشو به مامانش می چسبوند و می گفت : بوی تو روزی میاره !!!
^ 94/10/17  
شیوا رو به مادرش : بیا بوست کنم . بذار بوت کنم . بوی تو شفا داره !!!

 گفتم : نمازتو خوندی ؟
شیوا : نه . دوست دارم یه بار نخونم یه بار بخونم . یه بار شب می خونم یه بار روز می خونم . یه بار شب نمی خونم 2 بار می خونم !!!
^ 94/9/11  

شیوا : چرا بعضی دندونات کوچیکه بعضیها بزرگ ؟
براش روی کاغذ دندون های پیش و نیش رو کشیدم .
شیوا : بهضی دندونا شبیه مبلن . یکی از دندونام مبلیه !!! ( اشاره به دندونش که قسمتی از اون پوسیده )

___________________________________
داشتم براش قصه می گفتم . شیوا : کلاغ صابون هم می خوره ؟ دهنش کف نمی کنه ؟!!

در باره چگونه غذا خوردن صحبت می کردم .
شیوا : دیگه نمی میریم ؟ اگه غذاها رو رعایت کنیم دیگه نمی میریم ؟!!
^ 94/10/17
_______________________________________
با شیوا رفته بودیم پارک .
چند تا پسر داشتن فوتبال بازی می کردن .
شیوا : بابا نگاه ! اونا دارن بازی فوتبالیستا می کنن !
وقتی اومدیم خونه برای مادرش تعریف کرد : من یه پسره رو دیدم لباس فوتبالی پوشیده بود . پشتش عکس یه شماره بود !

شیوا : خانوممون گفته چیزایی که ماماناتون براتون می خره عاشقش نشین . چون وقتی آدم میخواد بمیره شیطون میگه " اگه این دعا رو بخونی من اون چیزو می شکونم " بعد نمیگه میره جهنم .
^ 94/10/17
گفتم : پس اسباب بازی هاتو بده برای اونایی که ندارن .
گفت : من هی عاشق یه چیز میشم بعد یه چیز دیگه میاد عاشق اون میشم بعد عاشق یه چیز جدید میشم . من هی عاشق میشم !!!

 شیوا تو مدرسه قرانی ثقلین - پیش دبستانی - سوره های کوچیکو یاد می گیره .
شیوا رو به ما : نگو بسم الله بگو " بیسمی الله " !
^ 94/10/16
یه روز لج کرده بود که چرا مامانش " سر حرف میم " رو تو خالی نکشیده !!!



شیوا : پایتخت قم تهرانه . آره ؟!!
گفتیم : نه . پایتخت ایران تهرانه .
گفت : خانوممون اینو گفته !!!

شیوا : بابا بابا بابا بابا ! چرا آدما بزرگ میشن به معلمشون میگن استاد ؟؟؟
^ 94/10/16
دقیقا! من گاهی که از خاطرات دوران مدرسه ام برای دوستان میگم به جای معلم همش میگم استاد! بعد همه یه صدا میگند: استاد نه, معلم ! - حدیث-9

 چند سال پیش دختر بزرگم رو اردو بردن همدان .

از صنایع دستی خریدهایی کرد و بعنوان سوغات آورد .

از جمله یه مجسمه چوبی بودا .

شیوا داشت با اون بازی می کرد .

گفت : خدا رو شکر تو بت داری وگرنه من نمی تونستم بت بازی کنم !!!

^ 94/10/16
با عروسکش به سمت بت نماز می خوند .
گفت : بابا این کارش درسته که برای خدای بت نماز می خونه ؟؟؟
شیوا : آجی ! تو خوب بود خدا رو نمی پرستیدی همیشه بت می پرستیدی ؟؟؟
خواهرش گفت : این زشته .
شیوا : زشت نیست قشنگه . اگه واسه من بود من واسش همش نماز می خوندم - من نه - عروسکم نماز می خوند . دارم اداشو در میارم .

نوشته شده در  سه شنبه 94/11/6ساعت  6:32 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]