سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رفتم از درخت خونه انجیر چیدم . از جمله انجیرهایی که از دست گنجشک ها در امان نمونده بود . وقتی اونا رو خوردم شیوا صورتشو طوری کرد و گفت : دهن زده شونو دوست داری ؟ گفتم : دهن زده ؟! گفت : نوک زده . نوکشونو به در و دیوار زده . خاکیه .
^ 96/6/2 - تغییر : [*ابرار*] 96/6/7
- نوسازی - نظر
خدا حفظش کنه - .: فاطمه بانو :. (پاسخ)

خوردم و گفتم : خدایا برکت بده . شیوا : خدایا انجیر بده . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا یه لیوان گندم رو برد ریخت جلوی پله ها . تو کل حیاط پخش کرد . مادرش گفت : شیوا ! چطور به عقلت رسید این کارو کردی ؟ چرا تو باغچه نریختی ؟ شیوا : خوب . می خواستم مورچه ها ( ذوق زده بشن و ) بگن " وای . تولد تولد ... "

+ شیوا : دیروز یه مورچه رو فلج کردم . مادرش گفت : میری جهنم . شیوا : حواسم نبود . بعدش ببخشید گفتم . مادر : چرا این کارو کردی ؟ شیوا : حواسم نبود ... بعدش به خدا ببخشید گفتم .
^ 96/6/2 - تغییر : [2-انتظار] 96/6/4
- نوسازی - نظر

+ شیوا از مسافرت اومده بود . شیوا : پشه ها فقط منو خوردن . مامانو نخوردن . انگار من کی ام ؟ گوشت من خوشمزه است ؟ همین یه ذره گوشت هم که دارم خوردن .
^ 96/6/2 - تغییر : [2-انتظار] 96/6/4
- نوسازی - نظر

+ خانمم عادت داره وقت خواب پتو رو روی سرش می کشه . شیوا : مامان تو ریاضی خوندم این کارت خیلی زشته . پتو رو بکشی روی سرت خفه میشی . خانم : ریاضی ؟! شیوا : آره . چی میگم ... علوم .
^ 96/5/12 - تغییر : [وزنه سیاسی] 96/5/13
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا چرا چشم ما اون ور میشه این ور میشه . اون ور بالا میره پایین میاد ؟ اون سیاهیش مثل توپه .
^ 96/5/12 - تغییر : [وزنه سیاسی] 96/5/13
- نوسازی - نظر

+ شیوا سرما داشت . تو لیوانش آب خوردم . شیوا : واگیر نمی کنی . چونکه تو دکتری میکروبا از تو می ترسن .
^ 96/5/12 - تغییر : [وزنه سیاسی] 96/5/13
- نوسازی - نظر

+ 4 روز ی بود که شیوا و مادرش رفته بودن سفر . وقتی برگشتن شیوا خودشو انداخت بغلم و ... شیوا : چند روز نبودم موهات چرا سفید شده ؟ بعد رو به مادرش گفت : غصه ی منو خورده ؟
^ 96/5/10 - تغییر : [من.تو.خدا] 96/5/11
- نوسازی - نظر
خدا حفظش کنه براتون... - خادمة الشهدا (پاسخ)

شیوا : بابا کجایی ؟ گفتم : خونه . گفت : کاشکی ما هم خونه بودیم . دیشب ستاره ها رو می دیدم گفتم اون که درخشان تره تویی . بعد باهاش بای بای می کردم . ما فردا - ما دوشنبه می آییم . دلم برات تنگ میشه . گفتم : چرا ؟ گفت : آخه دوست دارم . تحمل ندارم . اگه اومدم خیلی بوس بوست می کنم . باشه ؟ - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : واست سوغاتی هم میارم . باشه ؟ کار نداری ؟ خداحافظ . بابا صبح بیدار شدیم جات خالی بود . - شما (ویرایش | حذف)

دختر هر جا باشه دلش پیش باباست... - اندیشه نگار (پاسخ)

نظر

+ شیوا رفت کمک خواهرش برای درست کردن سالاد . خواهرش گفت : پیازا رو کوچیک ریز کن . شیوا : نخیر . اسلام گفته پیازا باید درشت باشه تو سالاد !
^ 96/5/10 - تغییر : [وزنه سیاسی] 96/5/11
- نوسازی - نظر

+ شیوا داشت برا خودش شعر می خوند . شیوا : بابا چرا آدم شعری که خودش گفته یادش میره ولی شعرایی که خانوم یادش داده یادم نمیره ؟ گفتم : بنویس تا یادت نره . شعرش هر بار که می خوند تغییری می کرد " ای بچه ی ناقلا خوب بلدی سوادو - مدرسه ها که وا شه تو هیچی بلد نیستی - چونکه توی تابستون همش خوردی و خوابیدی "
^ 96/5/10 - تغییر : [وزنه سیاسی] 96/5/11
- نوسازی - نظر
دفعه بعد اینجوری خوند : " چونکه توی تابستون تو خیلی شلوغ بودی " - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ وقتی میرفتم بازآموزی اکثرا میوه هایی که بعنوان پذیرایی می دادن می آوردم برای شیوا . مدتی گذشت و باز آموزی جدیدی نرفتم . شیوا : بابا ! کی میری " بازموزی " برام موز بیاری ؟!
^ 96/5/7 - تغییر : [sajede] 96/5/9
- نوسازی - نظر

+ سفره صبحانه رو انداختم . شیوا رو صدا کردم . گفت : بدون چایی نمی تونم صبحانه بخورم . بعد بلند شد و گفت : من می تونم چایی درست کنم . رفت سر و گاز و کتری رو نگاه کرد . آب کافی داشت . ادامه داد : فقط بلد نیستم کبریت بزنم وگرنه ( همه چی ) آماده است !
^ 96/5/7 - تغییر : [sajede] 96/5/9
- نوسازی - نظر

اصل مطلب.... - اندیشه نگار (پاسخ)

خسته نباشی اینهم هدیه شما - عارفانه های یک دوست (پاسخ)

نظر

+ شیوا گوشی مادرش رو آورد و داد دستم و گفت : بابا از وقتی که مامان اینو خریده منم مثل اون شدم ! اینو ببر بفروش ! مادرش گفت : خوب تو چرا به گوشی من دست می زنی ؟ شیوا : تو استفاده می کنی من دلم آب میشه !

نوشته شده در  یکشنبه 96/6/12ساعت  2:11 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا اومد بغلم . اونو به خودم چسبوندم و گفتم : نی نی ! گفت : نی نی نیستم . گفتم : خانوم بزرگه . گفت : بزرگ نیستم . معمولی هستم . خانوم معمولی هستم ! من بچه ام . نی نی نیستم .
^ 96/1/20 - تغییر : [اندیشه نگار] 96/1/20
- نوسازی - نظر

+ یه کم شکم در آوردم . شیوا : باید روزه بگیری - 20 تا - تا لاغر بشی . باشه ؟ بعد ادامه داد : چون دلم برات می سوزه 10 روز بگیر ... چون دلم برات می سوزه 5 روز بگیر ... چون دلم برات می سوزه 1 روز بگیر ... چون دلم برات می سوزه هیچی نگیر . اه . نمیشه که !
^ 96/1/20 - تغییر : [آیینه سکندر] 96/1/20
- نوسازی - نظر

+ 2 برادر با هم اومده بودن داروخونه . البته هر کدوم برای کار خودش . یکیشون گفت : زنم معده اش می جوشه میاد بالا . یه دارو بدین . نسخه پیچ آلومینیم ام جی رو بهش معرفی کرد . برادرش گفت : معده یکی از جاهای حساسه . برای چی میخوای الکی دارو بدی ؟ بعد درخواست خودشو مطرح کرد و گفت : یه بسته چرک خشک کن بدین .
^ 96/1/10 - تغییر : [دخت خورشید] 96/1/20
- نوسازی - نظر
نسخه پیچ گفت*شما الان به داداشت گفتی الکی دارو نگیره حالا خودت آموکسی میخوای ؟ آموکسی هم از داروهای حساسه و نیاز به تجویز پزشک داره* بیمار قانع شد . پذیرفت .و این مساله در داروخونه نادره که بیمار بپذیره . - شما (ویرایش | حذف)


نظر

+ جوان نسخه ای آورد و گفت : این دارو ها رو بدین . مریضمون داروشو گم کرده . گفتم : کی رفته دکتر ؟ جوان : نمی دونمنسخه پیچ بدون توجه به تاریخ داشت به زور نسخه رو از کپی می خوند . گفتم : نسخه پارسال ؟؟؟ جوان : چشم مادرم تار می بینه . گفتم : شاید از فشار چشم باشه . گفت : دیروز دکتر بردیمش . نگاه کردم .آمپول فوروزماید و دیازپام بود . نسخه پیچ : شاید گیجی و خواب آلودگیش از دیازپام باشه
^ 96/1/10 - تغییر : [دخت خورشید] 96/1/20
- نوسازی - نظر
جوان رفت و بعد از دقایقی برادرش اومد و همون نسخه رو آورد و داروهاشو خواست . نسخه پیچ : تاری چشم باید بررسی بشه . شاید فشار چشمش بالاست . مرد : حالا فشارش کنترل شده ! گفتم : فشار چشم با فشار خون فرق داره . رفت . ساعتی بعد دیدیم رفته همون داروها رو ( قطره کلرامفنیکل . قطره فنیل افرین - زینک ) داده دکتر عمومی تو دفترچه نوشته ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ هر جا می رفتیم عیددیدنی به شیوا ده تومنی می دادن تا اینکه داییم یه 5000 تومنی بهش داد . شیوا : چرا همه 10 تومنی میدن ؟ پولای مختلف نمیدن . باز خدا رو شکر که اونا یه پول قشنگ دادن !
^ 96/1/20 - تغییر : [دخت خورشید] 96/1/20
- نوسازی - نظر

+ 3 تا گلدون کاکتوس تو اتاق داشتیم . شیوا : من مسئول آب دهی ام ! هر روز به اونا آب می داد . مادرش گفت: اینقدر آب نده . اینا مال بیابونن . آب زیادی نمیخوان . شیوا : پس چرا من تا حالا تو بیابون ندیدم ؟! یکی از کاکتوس ها پوسید . جمع شد و کپک زد . شیوا : می دونی اسم این 3 تا چیه ؟ خانوم چاقه . خندونه . زشتک !
^ 96/1/20 - تغییر : [دخت خورشید] 96/1/20
- نوسازی - نظر

+ شامشونو زود خورده بودن . ساعت 12 شب شیوا نون و پنیر و چای شیرین خواست . مادرش براش آماده کرد . شیوا : تو هم بیا با من بخور . مادر : من غذا نمی خورم . شیوا : باید بخوری . مادر : سیرم . دلم درد می گیره ها . شیوا : دلت درد بگیره . باید بخوری ! مادر : کنارت می شینم اما نمی خورم . شیوا : باشه .
^ 96/1/20 - تغییر : [دخت خورشید] 96/1/20
- نوسازی - نظر

+ شیوا پس از چند روز به مادرش - اونم بصورت اتفاقی گفت : رفتم خونه دوستم مادرش کلی به من عیدی داد . گذاشتم تو جیب بلوزم رفتیم حرم گم شدمادرش گفت : چرا الان میگی ؟ شاید تو تاکسی تلفنی افتاده باشهشیوا : مگه مهمه ؟ میخواستی باهاش چیزی بخری ؟! مادر : خیلی جالبه . شیوا اصلا پول براش اهمیتی نداره گفتم : آره شیوا ؟ گفت : پول دیگران برام مهمه . پول خودم نهگفتم : پول دیگران یعنی چی ؟
^ 96/1/20 - تغییر : [دخت خورشید] 96/1/20
- نوسازی - نظر
گفت : مامان و بابا . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ یکی از آشناهای خانومم زنگ زد و گفت : ما هر چی منتظر بودیم ( تو ایام تعطیلات ) شما به ما سر نزدین . حالا ما می آییم عیددیدنی . خانم : میوه بخر مهمون داریم . شیوا که حرفو شنید گفت : نخیر . ما بزرگتریم . ما سیدیم . همش از اونا تعریف می کنه مادرش گفت : کوچیکترا باید برن دیدن . شیوا : نخیرم . ما از همه بزرگتریم . الکی خودشونو بزرگ می کنن !
^ 96/1/20 - تغییر : [دخت خورشید] 96/1/20
- نوسازی - نظر

+ شیوا : مورچه چه فایده ای برای ما داره ؟ ... مگس چه فایده ای داره ؟ ... عنکبوت ... گفتم : گنجشک اونو می خوره . گفت : ایی . می دونه غذاشه ؟ گفتم : آره . گفت : کی بهش گفته ؟ گفتم : خدا گفته . گفت : چه جوری ؟ گفتم : تو دلش گذاشته . گفت : می دونه ماست بده ؟ ماست با پلو بده ؟!

+ شیوا : آدم باید خودشو دوست داشته باشه . دیگرانو نباید دوست داشته باشه . من خودمو دوست دارم ! گفتم : کی گفته ؟ گفت : خانوم ورزشمون . گفته آدم باید به فکر خودش باشه ! گفتم : منظورش اینه که آدم باید ورزش کنه . غذای خوب بخوره و ... با اصرار بر نظر خود گفت : من از این حرف اینو فهمیدم !

+ تلفن داروخونه زنگ زد . نسخه پیچ گوشی رو برداشت و این صحبت ها شنیده شد : باید با دکترت مشورت کنی . اینجا ما دکتر نداریم که ... نه . گوشی رو گذاشت و گفت : میگه ننه ام فشارش میاد پایین . چه کارش کنم ؟ نسخه پیچ 2 : میخواستی بگی عوضش کن .

+ شیوا : بابا چی میشه که مگس تو چشم تخم میذاره ؟ گفتم : بصورت اتفاقی . گفت : برای همین من دوست دارم همه مگس ها رو بکشم . بابا فایده مگس چیه ؟ گفتم : گرده افشانی . گفت : نمیشه فقط زنبورها بکنن ؟ گفتم : زنبورها کمند . گفت : همه مگس ها ؟ گفتم : آره . گفت : خرمگس ها هم ؟ گفتم : آره . گفت : خرمگس مامان مگس هاست ؟ گفتم : نه . گفت : چرا میگن خرمگس ؟

^ 96/1/20 - تغییر : [شما] 96/1/20
- نوسازی - نظر
گفتم : میاد رو بدن خر می شینه . گفت : فکر می کردم رو گاو می شینه .

نوشته شده در  جمعه 96/1/25ساعت  2:8 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

                                           بسم الله
شب بود .شیوا لیوانو آب ریخت و شروع کرد به خوردن و گفت : دروغ میگن اگه واستاده آب بخوریم پادرد میشیم . من تا حالا پادرد نشدم . با تعجب نگاهش کردم . گفت : چی ؟ فقیر میشیم ؟

+ شیوا : سیب داریم گیلاس داریم شوهرعمه باکلاس داریم . آفرین شوهرعمه نمازشو به موقع خوند . بعد ادامه داد : فقط اون موقع من نیومده بودم موقع بود ! ( یعنی به موقع نخوند دیگه . چون شیوا 2و نیم عصر از مدرسه میاد خونه و شوهر عمه اش بعد از این ساعت نماز ظهر رو خوند . )
^ 95/11/16 - تغییر : [اندیشه نگار] 95/11/16
- نوسازی - نظر
شیوا : عمه من خوشگله - شوهر عمه خوشگله - بچه هاشون خوشگلن ! ( چه شعری ! چه وزنی ! چه قافیه ای ! ) - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ مادر شیوا داشت باهاش قران کار می کرد . گفتم : دخترک وضو داره به قران دست می زنه ؟ شیوا : ندارم . اما دستمو شستم !
^ 95/11/14 - تغییر : [شما] 95/11/14
- نوسازی - نظر

مادر داشت داستان تعریف می کرد : حضرت فاطمه به امام حسن و امام حسین قران کریم یاد می داد . شیوا : کریم کیه ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا داشت پیش مادربزرگش گلایه می کرد : مادرجون ! دوستم چاقه . کیفشم چاقه ! میذاره کنار خودش . بعد من بیچاره یه کم جا دارم .
^ 95/10/29 - تغییر : [* گل نرگس *] 95/11/13
- نوسازی - نظر

+ گاهی اوقات شیوا شب دیر می خوابه و صبح به زور بیدارش می کنیم . لج می کنه و با اوقات تلخ میره مدرسه . اون روز یکی از اون روزا بود . وقتی شیوا از مدرسه برگشت به مادرش گفت : من امروز تو مدرسه دلم واست تنگ نشد !

نوشته شده در  چهارشنبه 95/12/11ساعت  7:23 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا از مدرسه که اومد یه آب نبات چوبی دستش بود . تمام زبونش قرمز شده بود . گفت : راننده سرویس به ما جایزه داده . ( به خاطر آموختن اصول دین ) گفتم : رنگ خالصه . میگم دیگه شکلات نده . شیوا : چرا ؟ جایزمه . زحمت کشیدم . دیگه زودتر می خورم دلت آب نشه . راننده گفته بود زود بخورین باباهاتون دلش نخواد !
^ 95/9/20 - تغییر : [شما] دیروز 8:10 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بی بی ( مادربزرگ پدر ) و مامان بزرگ تو منو دوست نداشتن . منو بغل نکردن . خانمم گفت : اونا مرده بودن . تو بعدا دنیا اومدی . شیوا : خوب می خواستن بگن " من بچه اینو ( بچه دکتر بالتازار ) ببینم ! " می موندن منو بغل کنن ! به خدا می گفتن " ما میخوایم اینو ببینیم " !
^ 95/9/20 - تغییر : [شما] دیروز 7:40 عصر
- نوسازی - نظر

+ خانم گفت : پوست پیاز نباید شب تو خونه بمونه . پوست پیاز و تخم مرغ و استخون . شیوا : چرا ؟ خانم : خواب بد می بینیم . شیوا : خواب بد ؟ مامان نخوابیم ! من بد خواب بد ببینم می ترسم . گریه می کنم .
^ 95/9/20 - تغییر : [2-انتظار] 95/9/20
- نوسازی - نظر
به نظرتون به جای نخوابیدن یه راه حل راحت تر نبود ؟ " بردن آشغال ها به بیرون از منزل " - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : من بزرگ شدم میخوام معلم بشم . خونه تو همین خیابون می گیرم و طبقه 2 می شینم . ازدواج هم می کنم .خانم : تو که می گفتی من ازدواج نمی کنم و پیش شما می مونم . شیوا : عمه گفته ازدواج نکردن بده . خانم : یعنی اینقدر حرف عمه برات مهمه ؟ شیوا : به شوهرم میگم پیش شما زندگی کنه . اگه از شما جدام کنه می کشمش . من نمیخوام از شما جدا بشم .
^ 95/9/20 - تغییر : [2-انتظار] 95/9/20
- نوسازی - نظر
خانم : میشه ازدواج نکنی ؟ شیوا : آره . خیلی هم میشه . خیلی هم میشه ... پس تو چرا ازدواج کردی ؟ خانم : من نمی دونستم که از مادرم جدا میشم و گرنه ازدواج نمی کردم . شیوا : نه . تو باید ازدواج می کردی وگرنه من دنیا نمی اومدم ... من اسم شما رو تو اون دنیا خط زدم . اسم تو و بابا رو ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : مامان می خواستم اخراج شم . مادر : چرا ؟ شیوا : چون مشقامو ننوشته بودم . به خاطر تو ! مادر : کدوم ؟ شیوا : املا . خواهر : شدی تنبل کلاس ؟ شیوا : نخیر . مامان بلد نبود بنویسه !
^ 95/9/20 - تغییر : [وزنه سیاسی] 95/9/20
- نوسازی - نظر

+ به خانوم گفتم : فردا یادآوری کن سیرابی بخرم . شیوا : وای . دوباره سیرابی . مامان ! یادت بره ها !
^ 95/9/15 - تغییر : [Hunter] 95/9/16
- نوسازی - نظر
سیرابی به چه دردی میخوره ؟اینهمه غذاهای خوشمزه - 2-هفت آسمان (پاسخ)

صبح که از خرید اومدم و دستم سیرابی رو ندید گفت : خدارو شکر . مامان یادش نیاریا . گفتم : سیرابی رو میگی ؟ یادم نرفته . سیرابی نداشتن . شیوا : خدا رو شکر . - شما (ویرایش | حذف)

در حدیث اومده که معده رو دباغی می کنه . پس خیلی مفیده . البته پره های نازک انار هم خوبه . - شما (ویرایش | حذف)

+خاطرات دکتر بالتازار خداراشکر ک نداشتند. وییییییی من فقط از دور دیدم. انگار حوله است - 2-هفت آسمان (پاسخ)

سلام سیرابی غذایی بس مطبوع است - عمو آیینه سکندر (پاسخ)

نظر

+ شیوا تب و لرز کرده بود . رفته بود زیر پتو . از سر کار که اومدم ازش پرسیدم : لرزت خوب شد ؟ گفت : نه . گفتم : کو ؟ پس چرا نمی لرزی ؟ گفت : حتما باید بلرزم ؟!

^ 95/9/15 - تغییر : [*ترخون بانو*] 95/9/15
- نوسازی - نظر
ای جانم چه بامزه - قلمدون (پاسخ)

 

نوشته شده در  سه شنبه 95/9/23ساعت  6:24 صبح  توسط دکتر بالتازار 


نوشته شده در  سه شنبه 95/12/3ساعت  2:11 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

با شیوا و خانواده رفته بودیم راه پیمایی 22 بهمن . شیوا : بابا آمریکا هنوز مرده هست ؟ گفتم : هوم ؟ گفت : آمریکا هنوز زنده است ؟گفتم : آمریکا کشوره . شیوا : انگلیس چی ؟ مرده است ؟ گفتم : اونم یه کشوره . گفت : پس چرا گفتین شاه و همه طرفداراش مردن ؟
^ 95/11/22 - تغییر : [شما] 95/11/23
- نوسازی - نظر
این سوالات شیوا و جوابای شما رو ما نفهمیدیم ینی چی. ازبس بی سر وته هستن خخخ - «خنده بازار» (پاسخ)

سوالاش که بی سر و ته نیست شاید من خوب نمی نویسم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا با دیدن معمای شاه و اون قسمت که شاه ایران رو ترک کرد ناراحت شد . گفت : شاه رفت . خانومشم رفت . گفتیم : شاه آدم بدی بود . ظلم می کرد به مردم . امام خمینی به همه خوبی می کرد . شیوا : چرا به شاه خوبی نکرد ؟ گفتم : به شاه نصیحت کرد شاه گوش نداد .
^ 95/11/17 - تغییر : [2-انتظار] 95/11/17
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا " شفه گنجیز " چیه معلممون میگه ؟ کلی فکر کردیم تا منظورشو بفهمیم . گفتم : شگفت انگیز . گفت : یعنی خوشگل ؟
^ 95/11/16 - تغییر : [♥تک دل♥] 95/11/16
- نوسازی - نظر

شیوا : مامان میشه 10 سالگی ازدواج کرد ؟! 2 سالگی چی ؟! مادر : چرا این فکرارو می کنی ؟ تو که قبلنا می گفتی من ازدواج نمی کنم . پیشتون می مونم ؟ شیوا : من ازدواج می کنم . جهیزیه نمیخوام . فقط یه تلویزیون می خرم برای بالا ( طبقه بالای خونه شما می مونم . ) - شما (ویرایش | حذف)


نظر

+ شیوا از من چیزی خواست . گفتم : باشه خانوم . گفت : من خانومت نیستم ! گفتم : خانومی دیگه . گفت : خانوم نیستم . دختر هستم !
^ 95/11/16 - تغییر : [♥تک دل♥] 95/11/16
- نوسازی - نظر
ساعت 3 عصر بود . شیوا رو به مادرش : تو که خواب " تولوله " ( قیلوله ) کردی چرا دوباره میخوای بخوابی ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر


+ شیوا : بابا نگاه کن . مگه ما 100 تا خدا نداریم برای هر کشوری یه خدا ؟ خدا سختشه هی این ور و اون ور بره ! گفتم : خدا همه جا رو گرفته . شیوا : خدا جای آدم ها رو هم گرفته ؟!
^ 95/11/16 - تغییر : [در انتظار آفتاب] 95/11/16
- نوسازی - نظر
می خواستیم بریم مسافرت . قرار شد شیوا رو خونه فامیلا بذاریم . شیوا اعتراض می کرد که خونه فلان . فلان نمیرم . نامحرم دارم . گفتم: هر جا بری نامحرم داری.گفت: نخیرم . دایی خیلی هم اصلا نامحرم نیست - شما (ویرایش | حذف)


نظر

+ شیوا : اول اول که سوسک بوجود اومد چه جوری بوجود اومد ؟ گفتیم : خدا اونو بوجود آورد . گفت : مگه خدا حامله میشه ؟ گفتیم : نه . میگه بوجود بیا بوجود میاد . شیوا : مگه حرف میزنه ؟ گفتیم : تو دلش میگه . شیوا : مگه دل داره ؟ گفتیم : اراده میکنه . گفت : اراده یعنی چی ؟
^ 95/11/16 - تغییر : [شمس الظلام] 95/11/16
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  پنج شنبه 95/11/28ساعت  10:20 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا همیشه به مورچه ها غذا می داد . یه روزم شروع کرد مورچه ها رو کشتن . گفتیم : گناه داره . گفت : هم می کشم هم غذا میدم !
^ 95/10/21 - تغییر : [من.تو.خدا] 95/10/22
- نوسازی - نظر

+ شیوا : مامان ! گناه داره آدم مورچه ی یه جایی رو ببره یه جای دیگه ؟ مثلا مورچه ی برزک رو ببره قم ؟

+ شیوا : من دیگه دوستتون ندارم . شما صحبت می کنین چشمم درد گرفت. ( خوابش می اومد و نمی تونست بخوابه )
^ 95/10/20 - تغییر : [من.تو.خدا] 95/10/21
- نوسازی - نظر
مادر شیوا : منو شفاعت می کنی ؟ ( تو سیدی ) شیوا : شفات بدم ؟! - شما (ویرایش | حذف)

مادر شیوا : بابا از من راضی نیست . شیوا : اشکال نداره . من از تو راضیم ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا از مدرسه که اومد با ذوق و شوق تعریف کرد : مامان ! یه دونه هلال احمر داریم با یه دونه ماشین آتش نشانی . نه - یه دونه آمبولانس . نه ... مادر : اورژانس ؟ شیوا : آره . یه دونه اورژانس با یه دونه هلال احمر .
^ 95/10/20 - تغییر : [*.*.*.*] 95/10/20
- نوسازی - نظر
یه روز از مدرسه اومد و گفت : بابا هر 2 تاش " ه " داره : قیمه - قرمه . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : مامان یه کلاس اولیه لیوانمو دهنی کرد . منم به خانوم گفتم بعد خانوم دعواش کرد .
^ 95/10/20 - تغییر : [*.*.*.*] 95/10/20
- نوسازی - نظر

+ شیوا : خانوممون گفته جمعه میخواد بره ( سفر اربعین ) . گفت براتون جایزه می خرم . اگه گریه نکنیم 2 تا جایزه می خره .
^ 95/10/20 - تغییر : [*.*.*.*] 95/10/20
- نوسازی - نظر

+ شیوا بازیگوشی می کرد و مشقاشو نمی نوشت . گفتم : امسال سال آخرش باشه . دیگه مدرسه نره . شیوا با بیان مخالف گفت : پارسالم میرم . پس پارسال هم میرم . همه پارسال ها رو میرم !
^ 95/10/20 - تغییر : [*.*.*.*] 95/10/20
- نوسازی - نظر

+ خانمم گفت : فردا گوشت شترمرغ بخر درست کنم . شیوا: من شترمرغ نمی خورم . مادرش پرسید : مگه می دونی چیه ؟ شیوا : نه ! ( پس چرا مخالفی ؟؟؟ )
^ 95/10/20 - تغییر : [*.*.*.*] 95/10/20
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  پنج شنبه 95/10/30ساعت  11:29 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


+ شیوا : بابا دلم برات تنگ میشه . گفتم : منم گرسنم میشه . شیوا : چه ربطی داشت ؟ گفتم : قبلنا می گفتن . یه شعره . شیوا : منم یه شعر بلد شدم " مسخره . اسم بابات اصغره . پسرداییت احمده ! "

+ شیوا : خانوممون ( معلممون ) بعضی چیزا رو بلد نیست وقتی معلم بازی می کنیم . گفتم : خوب بایدم بلد نباشه وقتی که شاگرده . شیوا : بعضی وقتا من معلم میشم - همون مبصر . بعضی وقتام بازیگوشی می کنم - معلم نمیشم . مادرش پرسید : چه جوری بازیگوشی می کنی ؟ شیوا : میرم زیر میز . بالای میز می شینم !

+ شیوا داشت می خوند : پاشو پاشو بیدارش کن - از رختخواب بیدارش کن ! می دونی اینا در باره چیه ؟ گفتم : نه . گفت : در باره پا ! یه بار پام خواب رفته بود !

+ شیوا : بابا می دونی میذارن تو مدرسه بخوابیم ؟! ( بر خلاف سال قبل که پیش دبستانی بود ) گفتم : اجازه می گیری ؟ میری جایی ؟ گفت : نه . ( رو همون میز ) تو کلاس قران خوابیدم چون شب بیدار بودم . خیلی خوبه .
اینم یه نمونه از شعرای تو مدرسه شون : رشته به رشته - هی - دوباره به رشته - هی - هر کی باباشو دوست داره جاش تو بهشته - هی . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : مامان دیگه به من نون تره ای نده . تو سرویس بچه ها می گفتن " بوی آش میدی ؟ بوی سیر میدی ؟ بوی چی میدی ؟ " من دیگه نمی خورم . آبروم رفت . با اینکه مسواک زده بودم . - شما (ویرایش | حذف)


نظر

+ شیوا جوانه های عدس رو توی جوانه ساز دید . پرسید : گل این چیه ؟ گل عدسی ؟! گفتم : گیاه عدس . گفت : گل نداره ؟ گفتم : گل هم میده . گفت : هویج گل نداره ؟ بابا ! خرگوشا هویجو نمی شورن می خورن ؟! گفتم : نه . گفت : مریض نمیشن ؟ گفتم : نه . گفت : چرا خدا اونا رو اون جور درست کرده ما رو اینجور ؟ گفتم : چون ما عقل داریم . گفت : چقدر سوال پرسیدم .
مبایسه = مقایسه . - شما (ویرایش | حذف)

نظر


+ صبح منو خانوم در مورد یه موضوع مهم حرف زدیم . شیوا مدرسه بود . بعدا کمی از اون بطور اتفاقی به گوش شیوا رسید . شیوا به مادرش پیله کرد که : به من بگو چی گفتین ! من جزو خانواده ام . مادر : به تو ارتباط پیدا نمی کنه . شیوا : من مهمم !
^ 95/10/13 - تغییر : [عشقستان اسماعیل] 95/10/14
- نوسازی - نظر

+ شیوا : من بزرگ بشم ازدواج نمی کنم . گفتیم : همه ازدواج می کنن . شیوا : هر کی ازدواج کنه پردو میشه ! ( پر رو )
^ 95/10/13 - تغییر : [عشقستان اسماعیل] 95/10/14
- نوسازی - نظر

+ شیوا دل درد داشت . مادرش براش حمد خوند . حال شیوا رو پرسیدم . مادرش گفت : 7 تا حمد خوندم شیوا خوب شد . شیوا : اینجوری خوندی " حمد حمد حمد حمد حمد " ؟!
^ 95/10/13 - تغییر : [شکار لحظه ها] 95/10/14
- نوسازی - نظر


+ شیوا : بابا بابا بابا بابا . گفتم : چیه ؟ گفت : میگم اگه آدم 100 تا تیغ بخوره از قصد چی میشه ؟ گفتم : می میره . گفت : بابا مگه آدم بدنش تیغ نیست مثل ماهی ؟!

+ شیوا : بابا ! سبزه می کاشی ؟ خانوممون گفته .

خواهر زاده منم پشت تلفن بهم گفت :خانم معلم گفته لوبیا بکاشین - آفتاب! (پاسخ)

1 نظر دیگر ...
+2 هفت آسمان همه دخمل ها در حال کاشت لویبا - آفتاب! (پاسخ)

شبی با خواهر زاده ام تلفنی صحبت میکردم،میگه تلفن دستت باشه تا من به لوبیام آب بدم(آیکن خدایا شکرت) - آفتاب! (پاسخ)

نظر

+ شیوا : ستایش میره جهنم ؟ مادر : هر کی خودشو جلوه بده برای نامحرم میره جهنم . شیوا : فقط کرم بزنه ؟ ضد آفتاب ؟ مادر : نه . شیوا : رژ لب براق ؟ مادر : آره . شیوا : رژ لب کم رنگ ؟ مادر : چه فرقی داره ؟ شیوا : تو هم داری . مادر : اون که رژ لب نیست . مرطوب کننده است . شیوا : خوشحالی ؟ خوشحالی که رژ لب داری ؟!

+ خواهر شیوا ازش پرسید : کدوم کمپوتو دوست داری ؟ گلابی - سیب - آلبالو یا گیلاس ؟ شیوا : ذرت ! ( کنسرو ذرت )

شیوا موقع دیدن تلویزیون : اه . باز این مرده رو نشون داد ! من فقط از زن های آرایش کرده خوشم میاد . مثل زن های شاه ! - شما (ویرایش | حذف)

 

+خاطرات دکتر بالتازار سلام. اگه شیوا جان به بازی های کامپیوتری علاقه داره. میتونید واسش بازی دختران بهشتی را از بازار دانلود کنید. خیلی جالبه مخصوصا واسه دخترخانمای همسن شیوا جان. و هم فکر با او. - 2-هفت آسمان

نوشته شده در  یکشنبه 95/10/19ساعت  10:58 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

خانمم گفت : شیوا بعضی وقتا یه حرفایی می زنه که از سنش بزرگتره . انگار 40 ساله است . گفتم : یعنی عقلت اندازه عقل شیواست ؟ گفت : عقل تو اندازه شیواست ! شیوا : من عقلم بزرگ نیست اندازه غول !
^ 95/10/15 - تغییر : [جبهه مقاومت اسلامی] دیروز 11:14 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا : مامان ! رازمو دوست داری بشنوی ؟ ... بهت نمیگم - نشون دادنیه . دلت میخواد ؟!
^ 95/10/15 - تغییر : [وزنه سیاسی] 95/10/15
- نوسازی - نظر

+ خانم گفت : ماهی خوردیم بعدش خرما نخوردیم . بیار بخوریم سردیمون می کنه . شیوا پرید تو حرف و گفت: می میریم !
^ 95/10/15 - تغییر : [وزنه سیاسی] 95/10/15
- نوسازی - نظر

+ شیوا : من میخوام قد کوتاه بمونم ! میخوام بغلم کنن !
^ 95/10/15 - تغییر : [وزنه سیاسی] 95/10/15
- نوسازی - نظر
شیوا : وقتی غذا خوب خوردم به من جایزه بده . گفتم : تو خوب غذا نمی خوری . خانم گفت : تو نیمه دومی . باید قدت از بقیه بلندتر باشه . شیوا : من نیمه سومیم ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا با چراغ قوه تو سوراخ مورچه ها رو دید می زد . گفت : اینجا یه چیز درخشانه . بیا . من همیشه یه چیز قرمز براق می دیدم . همیشه می خواستم بدونم این چیه . لامپشونه ؟!
( یه شیشه رنگی بود که افتاده بود تو لونه مورچه ها ) - شما (ویرایش | حذف)

خخخ خ - نرگس 1 (پاسخ)


نظر

+ شیوا : چرا همیشه باید با یه چشم ببینیم ؟ مثلا با تلسکوپ . مگه با 2 تا چشم نمیشه دید ؟
سر سفره بودم شیوا اومد بغلم نشست . گفتم : بیا پایین . گفت : نه . بزرگ شدم ( بزرگ بشم ) بغلم نمی کنی ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا روی کاغذ نوشت " ش " و پرسید : این چیه ؟ گفتم : ش . گفتم : از کجا فهمیدی؟ چون 3 تا نقطه داشت ؟! بابا خدا " ش " رو آفریده ؟
ببخشید اقای دکتر. سلام. ببخشید شما لوبیاهایی که کاشتوندید، سبز شدن عایا؟ - 2-هفت آسمان (پاسخ)

ما لوبیاهایی که کاشوندیم، خراب شد و اصلا سبز نشد. - 2-هفت آسمان (پاسخ)

1 نظر دیگر ...
ماش نه. لوبیا. - 2-هفت آسمان (پاسخ)

ماش سبز کردیم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : پیش دبستان همون دبستانه ؟گفتم : نه گفت : هست . پیش دبستان آخرش دبستان داره . گفتم : پیش دبستان 1 ساله . بعدش میرن دبستانه که 6-5 ساله . گفت : نخیر . من دبستان نمیرم . میرم اول !

+ از شیوا پرسیدم : اسم خانومت چیه ؟ گفت : نمی دونم . 2 بار ازش پرسیدم ولی یادم رفته ... اکرم ... مامان اکرم اسم زنه ؟ مادر : اسم کوچیکشه . شیوا : نه . اسم همیشگیشه ! اکرم بهت میگم ولی قول نمیدم ! بازم ازش می پرسم !

+ شیوا آلبالو خشکه می خورد . هسته شونو در دستش تکون می داد . گفت : بابا چرا فقط آلبالو - صداشو با دست می شنوی ؟ نمی شنوی - با دستت حس می کنی ؟ همه چیزا رو باید گوش بدی ولی آلبالو با دست حس میشه ؟

+ شیوا سرما خورده بود . مقداری اسفند دادم بخوره . گفت : تلخه . قبلا که خام ( بدون مزه ) بود !

+ شیوا داشت از یه دختر تو کلاسشون صحبت می کرد که سیاهه . گفتم : سیاه و سفید و زرد و سرخ برابرن . پیامبر گفته که برابرن . شیوا : خدا سفیدها رو بیشتر دوست داره ! سفیدها براقن - قشنگ ترن !

+ تلویزیون داشت زندگی گوریل ها رو نشون می داد . شیوا : ماده چیه ؟ مادرش برای تقریب ذهنش گفت : من و تو ماده ایم . بابا نره . شیوا : اگه حیوون بودیم ! ( یعنی در مورد حیوان صدق می کنه و ما انسانیم )

+ سریال معمای شاه شروع شد . شیوا : آخ جون شاه ( سریال شاه ) ! گفتم : شاه آدم های خوب رو کشت و امام خمینی رو بیرون کرد . گفت : زنش که خوشگله - آرایش کرده است ! گفتم : زنش الان تو جهنمه . گفت : باشه . خوشگل که هست !


نوشته شده در  یکشنبه 95/10/19ساعت  10:52 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

کلمات شیوا : وایت پر = وایت برد . گردوارد = گردباد . موجیک = ماژیک .
^ 95/9/1 - تغییر : [*ترخون بانو*] 95/9/3
- نوسازی - نظر
شیوا سر سفره : عمه اینقدر نخند شکمت پر از خنده میشه نمی تونی غذا بخوری ! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : خانوم بهداشت موی منو دید . مادرش گفت : چی گفت ؟ شیوا : گفت شپش نداری . مادر : شپش چیه شیوا ؟ شیوا : شپش یه سوسکه . مادر : شپش چیکار می کنه ؟ شیوا : مو رو می خوره ! تو مو خونه می کنه . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ خانمم گفت : ( توی حرم قم ) دعا کردم بابا بذاره من برم کربلا . شیوا : بگم چرا نمیذاره ؟ بابا می ترسه !
از هیات می اومدیم . ظاهرا به اشتباه دوربین ها رو دیرتر خاموش کردن و خانوما لحظاتی برهنه شدن مردا رو تو تصویر داشتن . بعد از مراسم شیوا پرسید : بابا تو هم لخت شدی ؟ گفتم : نه . شیوا : چقدر بی ادب بودن . می دونستم بابا لخت نمیشه . فقط بابا باادبه . من یقین دارم اگه مرد بودم هیچوقت لخت نمی شدم . - شما (ویرایش | حذف)

صحبت این بود که هر عضله ای که فشار بر روش باشه رشد می کنه . شیوا : بابا آدم دوشش چاق میشه بار سنگین بلند کنه ؟ پا چاق میشه یا لاغر میشه ؟ نمی دونم - یه نفر به من گفت . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : چرا بابا سکسکه می کنیم - البته 100 بار گفتی ولی من یادم میره - چرا می پریم ؟ مگه بپر بپره ؟!
مدرسه شیوا برای روز 13 آبان جشنی گرفتن . شیوا : خانوممون گفته حتما بیایین " جان ناموزه " ! ( روز دانش آموزه ) - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : بابا من یه بار اینجا رو ( اتاق رو ) حرم کردم . لامپا رو خاموش کردم اینجا حرم شد ! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : چه خواب عجیبی . من خواب دیدم شکلات دارم . فلانی داشت نگاه می کرد منم شکلاتو ( پشت پشتی ) جا دادم . بعد ( تو بیداری ) رفتم پیداش کنم . فک کردم واقعنیه ! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا تو یخچال کار داشت . کارشو انجام داد و بدوبدو به سمت تختش دوید و گفت : من همیشه مسابقه میدم . در یخچالو باز میذارم بعد می دوم تا ( قبل از بسته شدن در ) برسم به خونه ام ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ پسرخاله شیوا : شیوا می تونست وزیر اقتصاد باشه به جان خودم . مادر شیوا : چرا ؟ پسرخاله : نگاه کن خاله . بعد رو به شیوا کرد و پرسید : شیوا قبل از 8 چه عددیه ؟ شیوا : 6 ؟ پ : نه . شیوا : 7 ؟ پ : آره . بعد از 8 چیه ؟ شیوا : 9 . پ : آفرین ... همین قدر سواد برای یه وزیر اقتصاد توی مملکت ما کافیه .
^ 95/8/11 - تغییر : [*مهدیس*] 95/8/15
- نوسازی - نظر
در حاشیه تعویض 3 وزیر دولت ... سخن این بود که اگه یه روز خواستن وزیر اقتصادو عوض کنن ما براش کاندید داریم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ بلال ها رو پوست من کندم تا آب پز کنم . داخل یکی از اونا یه کرم سبز رنگ بود . اونو داخل یه شیشه قرار دادم تا وقتی شیوا از مدرسه اومد بهش نشون بدم . وقتی اومد و دید گفت : یه ایرادی داره نصف تنش باریکه نصف پهنه . چرا ؟
^ 95/8/12 - تغییر : [*مهدیس*] 95/8/15
- نوسازی - نظر
شیوا : بابا چرا اینطوری اینطوریه ( بند بند ) تنش ؟ - شما (ویرایش | حذف)

گفتم : این کرم پروانه است . چن روز بعد پروانه میشه . می دونی چه جوری ؟ گفت : تونل میزنه ( پیله ) بعد پروانه میشه ! - شما (ویرایش | حذف)

کرم با ظرفش روی تاقچه بود . به شیوا گفتم : به کرمت سر زدی ؟ گفت : آره . چه کار می کنه ؟ سرشو بالا و پایین می کنه . انگار داره ورزش می کنه ! ( لارو در حال تنیدن پیله بود ... 7 روز بعد شب پرکی با بالهای قهوه ای از آن خارج شد ) - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ خانوم سفارش گوجه فرنگی داد برای سالاد . آخه قراره برامون مهمون عزیزی بیاد ... منم رفتم بازار و گوجه خوب پیدا نکردم . امیدوارم کشتی حامل سری دوم گوجه های فرانسوی زودتر تو بندر پهلو بگیره که من جلوی مهمونام شرمنده نشم ... حیفه از ثمرات برجام استفاده نکنیم .
^ 95/8/13 - تغییر : [*مهدیس*] 95/8/15
- نوسازی - نظر
این برجام ، بختک عجیبی هست روی حیات سیاسی و اقتصادی ما - قلمدون (پاسخ)

نظر

+ خانوم نگاهی به بازوهام کرد و گفت : محمد ! یه ورزش برو . شیوا : نخیر . بابای من لاغر میشه .
^ 95/8/15 - تغییر : [*مهدیس*] 95/8/15
- نوسازی - نظر

+ شیوا با خودش زمزمه می کرد : عمو عباس حرمت کجائه؟ عمو عباس خونه ات کجائه ؟ عمو عباس بی تو قلبت می گیره . عمو عباس بی تو قلبت می گیره !!!
^ 91/9/26 - تغییر : [* گل نرگس *] 95/8/10
- نوسازی - نظر
فید شعر تولیدی : شاعر : شیوا سادات 3 ساله از قم - شما (ویرایش | حذف)

  خدا حفظش کنه - تبسم بهار ♥ (پاسخ)


نظر


+ شیوا : ما 4 تا خانواده ایم . گفتم : منظورت اینه که 4 نفریم ؟ اما ما یه خانواده 3 نفره ایم . شیوا : آمنه هم هست . گفتم : نه . آمنه شوهر کرده . اونو و شوهرش یه خانواده کوچیک 2 نفره ان . شیوا : هه . دلش بسوزه . از ما کمترن . دلش بسوزه !
^ 95/8/9 - تغییر : [غزل صداقت] 95/8/9
- نوسازی - نظر


+ داشتم در باره مورچه های آتشین صحبت می کردم و گفتم اونا به همه جا نفوذ می کنن حتی سیم های برق رو می جون و باعث خسارت های زیادی میشن . شیوا : برای همین میگن آتشی ؟ چونکه سیم های برقو گاز می زنه اسمش آتشیه ؟

^ 95/8/1 - تغییر : [نرگس 1] 95/8/2
- نوسازی - نظر
برنامه درسی شیوا رو دیدم . گفتم : هر روز ریاضی داری و بخوانیم - 2 روز هنر - 3 روز ورزش - 4 روز قران . کدوم روزو بیشتر دوست داری ؟ شیوا : روزی که زود میام خونه ! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : ببین . موهامو بستم . آدم موهاش باز باشه چرا گرمش میشه ؟ - شما (ویرایش | حذف)

 

سر سفره دوغ بود و لیموترش و ... شیوا دوغ خورد . منم لیموترش . شیوا : بابا برام 4 قاچ کن . دهنت بوی لیمو می داد دلم خواست . من اینجوریم که یکی چیزی بخوره دهنش بو بده منم دلم میخواد . مادرش گفت : همه چی قاطی پاطی ؟ دوغ با لیموترش ؟ شیوا : آخ . چی باید بخورم خوب بشه ؟!

نوشته شده در  یکشنبه 95/9/7ساعت  12:39 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

خانومم داشت قران با صوت می خوند . شیوا : چرا مردونه می خونی ؟ زنونه بخون . زنونه بخون . گفتم : زنونه چه جوریه ؟گفت : مثل اونجور که با ما حرف می زنه ... مردونه بخونی شاید یه وقت کار بدیه !

+ شیوا در مصرف کاغذ اسراف می کرد . گفتم : می دونی کاغذ از کجا میاد ؟ ما کاغذو از خارج میاریم . اونام جنگلا رو نابود می کنن . شیوا : چرا ؟ مگه بی ادبن ؟
قد شیوا رو روی دیوار مشخص کردم . از دوستش چند سانتی کوتاه تر بود . شیوا : من بزرگترم ( قدبلندترم ) . چرا اون بزرگتره ؟ من حسودیم میشه ! - شما (ویرایش | حذف)

صحبت بچه دیگه شد . شیوا : ایشالله من کوچیک باشم که محبت همه به من بمونه . نه به بچه دیگه . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : بابا دیدی تو پارکها که عکس یه شیر آبه ؟ یعنی این آبو نخورین . چونکه گلیه . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا از مدرسه که اومد گفت : بابا بگم غذا چی بود ؟ آش . سر تکون داد و چشمشو بست و گفت : چقدر خوشمزه بود دلم ضعف رفت . 4 تا خوردم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا از مدرسه که اومد مثل هر روز دنبال بازی نرفت . گفت : میخوام برم ناخون بگیرم . خانوممون گفته " دستشویی بزرگ میره زیر ناخونتون " . اه اه اه . حالم به هم خورد . گفتم : مگه تو نمی دونستی ؟ گفت : نه . مگه تو می دونستی ؟! خانومم گفته " من یه مسواک جدید خریدم برای ناخونام "
^ 95/8/21 - تغییر : [* گل نرگس *] 95/8/21
- نوسازی - نظر
تعجب کردم . برای نسخه پیچمون تعریف کردم . او که معلم بهداشت مدارس هم هست گفت : آره . برنامه آموزشی هست . ما به بچه های کلاس اول و دوم اینو میگیم و الا بچه ها ناخن نمی گیرن . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا هر روز صبح چند تا از اشیاء کوچیک بازی ( مثل شیشه های رنگی - گیره مو - عروسک ) رو با خودش می بره مدرسه . شیوا : بچه ها گفتن چقدر بابا مامانت مهربونن هر چی میگی برات میخرن . گفتم : این که خوب نیست گفت : اما من بهتون نگفتم . شما خودتون برای من جایزه خریدین . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا کمی با سنگ ریزه ها و خاک بازی کرد . شیوا : بوی خاک دستم گرفت . برم دستمو بشورم رفت شست و گفت : آخیش . بوی تمیز دستم گرفت ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ پسر خاله شیوا : شیوا به نظرت 3 تا سیبو به چه راه هایی من و تو می تونیم بخوریم ؟ شیوا : با دندون - با چنگال - با چاقو ! پسر خاله : نه . منظورم اینه که چن تا من بخورم چن تا تو ؟ شیوا : یکی من یکی تو . پسر خاله : اون یکی چی ؟ شیوا : اونو 4 قاچ می کنم همه با هم بخوریم !
^ 95/8/11 - تغییر : [شما] 95/8/21
- نوسازی - نظر
شیوا رو به پسرخاله اش که سال 3 دانشگاهه : مرگ به نظر تو چه جوریه ؟ پسرخاله جا خورد و گفت : والله چی بگم ؟ برای تو چه جوریه ؟ شیوا : برای من شیرینه ! پسرخاله : توضیح بده یعنی چی ؟ شیوا : یعنی مثل اماما اینا . - شما (ویرایش | حذف)

احلی من العسل - E . A (پاسخ)

شیوا یه لیوان شیر و 2 تا خرما خورد و دوباره رفت طرف رختخوابش و گفت : الهی شکر . شب به خیر همگی ! . 9 صبح جمعه بود و تازه بیدار شده بودیم . شیوا : خوب شد خدایا یه روز جمعه به ما دادی بخوابیم . از مدرسه خلاص شدیم . ( هر روز صبح ساعت یک ربع به 7 سوار سرویس میشه و میره مدرسه . زنگ اول همه بچه ها خوابن ! ) - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا صحبت می کرد و با اشاره دست نشون می داد : بابا از خانواده بزرگتره -مامان یه ذره کوچیک - فاطمه این اندازه - من یه ذره کوچیک تر !

شیوا وقتی بعد از 8 ساعت از مدرسه اومد گفت : یه ماشالله بگو من بگم - من از صبح تا حالا هیچی دستشویی نرفتم ! مادرش گفت : اوه . چرا ؟ شیوا : هیچی دستشویی نداشتم . بامزه است واست ؟!

نوشته شده در  چهارشنبه 95/9/3ساعت  11:33 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]