سر سفره ی افطار به فاطمه و مادرش گفتم : اگه روزی یه قاشق عسل بخورین احتمالا تا آخر عمر نمی میرین !!!خانم گفت : تو هم کلمات قصار میگی !!!
^ 356 روز و 15 ساعت قبل - آخرین تغییر : [«سیدمرتضی»] 356 روز و 2 ساعت قبل
~•~ فائزه ~•~، ::::شـــمیــــم::::، شاه تور، *دخترروستا* فقط زود قضاوت نکنید، ابریشمین، پروانه-8
فاطمه : من کوچیک بودم با 25 تا پسر دوست بودم ( مهد کودک ) اون موقع نمی فهمیدم . حالا که نه !!! ( - هفت سالگی فاطمه 1382 ) - خاطرات دکتر بالتازار
مادر بزرگ به فاطمه یه سیب و یه خیار داد . فاطمه با زحمت خیار رو پوست کند . شاید 5 دقیقه طول کشید . خیار رو ریز کرد و نمک زد و خورد . سر آخر وقتی نگاه کردم دیدم پوست خیار رو هم خورده !!! فردای آن روز تعریف می کرد :تو عمرم خیار نخورده بودم خوشمزه باشه . خیار دیشب اینقدر خوشمزه بود شیرین بود . ( 1382 )- خاطرات دکتر بالتازار
دختر اولم ( فاطمه یه پسری بود اون پسر اسمش حضرت سلیها بود . حضرت سلیها یه بابا داشت . باباش چند تا پسر داشت ...( قصه ی یوسف علیه السلام که تو مهد کودک شنیده بود . بقیه شم قرار شد فرداش تعریف کنه . الان 9 ساله که من منتظر اون فردا ام !!! )- خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : بابا یه برق میدی ؟ گفتم : ورق میخوای چی کار کنی ؟ شیوا : نگاشی کنم .
^ 357 روز و 0 ساعت قبل - آخرین تغییر : [sajede] 356 روز و 0 ساعت قبل
مرتضی -2، *یاسمین بانو*، ××بلای آسمونی××، *دخترروستا*«سیدمرتضی»، مفقودالاثر، sajede
شیوا : مامان بزرگ قرص بخوری ؟ بعد رو به خواهرش گفت : مامان بزرگ قرص بده . گناه داره آ !!! -خاطرات دکتر بالتازار
گفتم : میخوای بری مامان بزرگ ؟ شیوا : نه . گفتم : نمی خوای بری مامان بزرگ ؟؟؟ شیوا : نه . گریه کنه !!!
شیوا به زرافه اش اشاره کرد و گفت : بابا این ناراحت شده مامانش نیست . گریه می کنه !!! - خاطرات دکتر بالتازار
خدا حفظش کنه..چه شیرین زبونه..همیشه سرگرمی دارین تو خونه - ××بلای آسمونی××
کل دنیا سرگرمیه . مگر اینکه ... - خاطرات دکتر بالتازار
مگر اینکه چی؟ - ××بلای آسمونی××
ما که نفهمیدیم اسپانیولیمون ضعیفه ... - کافر به طاغوت
کل دنیا سرگرمیه مگر اینکه با هدف زندگی کنیم . و آخرت رو فراموش نکنیم . - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا بغلم بود . از مغازه بر می گشتیم . گفت : گربه گربه . گربه درخت . گفتم :گربه ره صدا کردی ؟ گفت : آره . گفتم : چی گفت ؟ گفت : گربه زبونشو در آورد . گربه زبون در نیاره . کثیفه !!!
^ 356 روز و 14 ساعت قبل - آخرین تغییر : [sajede] 356 روز و 0 ساعت قبل
مجاور آقا، ××بلای آسمونی××، sajede
تنها موجود جانداری که وقتی زبون را رها میکند شر وآشوب میشه آدم است بقیه خودشون را تمیز میکنند - صدیقه اژه ای
ماه رمضون بود . خانمم گفت : کاشکی فردا روزه نمی گرفتم . اما می ترسم . فاطمه ( دخترم ) : چرا ؟ خب توبه کن . بگو خدایا من مریضم . هم لاغرم !!!
^ 356 روز و 15 ساعت قبل - آخرین تغییر : [*پوریا*] 355 روز و 18 ساعت قبل
کمی درنگ بایدم...، یک طلبه، ... 13 فرد دیگر ... sajede، *پوریا*
چ دختر بلایی داریداااا - ساقی رضوان
بهش بگین اگه دروغ بگه میره جهندم - ××بلای آسمونی××
ما که خودمون هم هنوز درک نکردیمجهندم رو خودمون درست می کنیم . عمل خودمونه . به اون طفلی چی بگیم ؟؟؟ -خاطرات دکتر بالتازار
خو بگین میاد لولو میخوردتبا درکت بیشتر سازگاری داره و پای خودمون گیر نیست این وسط - ××بلای آسمونی××
لولو خوب نیست . همیشه تو ناخوداگاهش می ترسه . - خاطرات دکتر بالتازار
پس چی بگیم که دروغ نگه؟ - ××بلای آسمونی××
اینی که آقا مهدی هم میگن خوبه - ××بلای آسمونی××
جهندم لولوی بزرگتراست بچه ها ازش نمی ترسند ... - کافر به طاغوت
بچه فرق دروغ و راستو نمیدونه . باید بگیم : " این اشتباهه . درست نیست . درستش اینه" - خاطرات دکتر بالتازار
توی اتاق داشت مسواک میزد ( بدون خمیر ) . گفت :من از اینا دوست ندارم مسکاکم بزنی ( خمیر دندون کودکان ) . اه . بدم میاد از اینا . بوی بد میده این . گفتم : تو بلدی مسکاک بزنی ؟ گفت : آره .
^ 356 روز و 2 ساعت قبل - آخرین تغییر : [مجاور آقا] 356 روز و 0 ساعت قبل
طیبه♥علی، «سیدمرتضی»، ... 2 فرد دیگر ... sajede، مجاور آقا
آره خمیر دندون کودک با طعم توت فرنگی واقعا طعم و عطرش افتضاحه .... - کافر به طاغوت
داشتم تن شیوا رو ماساژمی دادم .گفتم :گفتن تن بچه کوچولو ها ره ماساژ بدین چاق میشن ( بچه های نارس ) شیوا : ها ؟ کیا ؟ اینجوری می کنن شاق میشن ؟!!
^ 355 روز و 23 ساعت قبل - آخرین تغییر : [*پوریا*] 355 روز و 18 ساعت قبل
||علیرضا خان ||، ××بلای آسمونی××، شهر خدا، *پوریا*
آخه شیوا نارس به دنیا اومد - خاطرات دکتر بالتازار
ههههههههههههههههههههههه - *پوریا*
از سلمونی اومدم خونه . شیوا : باباجون بروآینه نگاه کن قشنگ شدی . برو نگاه کن
^ 356 روز و 0 ساعت قبل - آخرین تغییر : [زهرا -شاپرک] 355 روز و 11 ساعت قبل
ساعت 2 و 15 دقیقه ی شب بود . گفتم : تو نمی خوابی ؟ شیوا گفت : می خوابم گفتم :کی ؟ گفت : 2 بار !!! -خاطرات دکتر بالتازار
کاغذ و خودکار آوردم . شیوا : یه گربه بکیش . کشیدم . گفت : یه آدم بکیش . کشیدم براش . گفت :این گربه از آدمه می ترسه !!! - خاطرات دکتر بالتازار
عصر بود . گفتم : یه کم بخوابم برم سرکار .شیوا : منم میام سرکار . گفتم : سرکار که جای تو نیست . جای کاره . گفت : اونجا دوره ؟ گفتم : آره . گفت : توپ داره داروخونه ؟ گفتم : توپ ؟!! گفت : بابا به به اسمارتیز می خری ؟
^ 355 روز و 2 ساعت قبل - آخرین تغییر : [ثانیه ها...] 355 روز و 0 ساعت قبل
دکتر جان خواهشا فید بدون عکس نزن! یه جوربه!! - .:راشد خدایی:.
بیا دستیارم بشو . قول میدم دگرگون بشه !!! - خاطرات دکتر بالتازار
چند پول دستیار میدی؟ - .:راشد خدایی:.
هر چی در آمد وبلاگم بود نصف نصف - خاطرات دکتر بالتازار
ضرر میکنی دکتر! - .:راشد خدایی:.
نمی کنم . اصلا همه ی لایک هام ( فارسی را پاس بداریم . یعنی چه ؟؟؟ ) مال شما - خاطرات دکتر بالتازار
لایک=علاقه مندی - .:راشد خدایی:.
لایک=علاقه مندی - .:راشد خدایی:.چیییییییییییییییییییییی میگی ؟!! - خاطرات دکتر بالتازار
چیو چی میگم؟ - .:راشد خدایی:.
خانومم میگه :دیگه برگزیده نشدی ؟ چرا ؟ باهات بد شدن ؟!! منم میگم : به زور که نمیشه از دبیرا بخوای برگزیدت کنن - خاطرات دکتر بالتازار
ای بابا! دل ِ دکتر را نشکنید! برگزیده کنید دیگه! دبیــــــــــــــــــران گرامی! با شومام - .:راشد خدایی:.
داشتم می رفتم سوپری سر کوچه . شیوا :بابا جون بیا بریم "آ نیکخواه "تخمه بخریم . از این تخمه ها بچه ها می خورن . بابا بریم گه ( بریم دیگه )
^ 356 روز و 0 ساعت قبل - آخرین تغییر : [غزل صداقت] 354 روز و 14 ساعت قبل
××بلای آسمونی××، طیبه♥علی، ... 1 فرد دیگر ... زهرا -شاپرک، غزل صداقت
یه مدت بود صبح ها که می خواستم برم سر کار شیوا می گفت : با هم بریم آقا نیکخواه سلام کنیم . بغلش می کردم و می رفتم تا سوپری سر کوچه . تا چشمش می افتاد به پاستیل " شیبا " دستشو به طرف اون دراز می کرد . گفتم : تو اومدی به آقا نیکخواه سلام کنی یا به " پاستیل شیبا " - خاطرات دکتر بالتازار
خوب بچه های عزیز . قبول باشه نماز هاتون . ادامه می دیم آموزش زبان اسپانیولی رو : شیوا : شنگال دارم . شنگال دارم . بابا من شنگال دارم .
^ 355 روز و 0 ساعت قبل - آخرین تغییر : [.:راشد خدایی:.] 355 روز و 0 ساعت قبل
بادمجون به لهجه ی غلیظ میشه : بوبوجون - خاطرات دکتر بالتازار
به دکتر بالتازار چی میگه؟ - .:راشد خدایی:.
شیوا :مامان بیا . آجی بیا . بابا بیا دد بریم . ماما بیا . آجی فاطمی بیا . این بابائه ( کفش بابائه ) دست نزنیا دعوا می کنه !!! - خاطرات دکتر بالتازار
به دکتر بالتازار چی میگه؟ - .:راشد خدایی:. میگه دکدو بادوبا . گفتم : تو خودتو لوس می کنی ؟ گفت : آده - خاطرات دکتر بالتازار
عجب! - .:راشد خدایی:.