سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا : من دوست دارم یه چیزی بدونم . دوست دارم بدونم کدوم حیوونا نجسن . خرگوش نجس نیست ؟ یه نفر خرگوش می گرفت نجس نیست ؟ گفتم : نه . گفت : دستشوییش ؟ گفتم : همه حیوونای حرام گوشت مدفوعشون نجسه . گفت : پرنده چی ؟
^ 95/1/21 - تغییر : [عارفانه های یک دوست] دیروز 2:12 عصر
- نوسازی - نظر


+ شیوا : این سوره چشم هم چشمی کی تموم میشه ؟ ( درسش تو پیش دبستانی کی تموم میشه ؟ ) اینقدر سخته . گفتم : کدوم سوره ؟ گفت : تکاثر .شروع کردم به خوندن که با من بخونه . گفت : فقط تو بخون . تا اونجایی که کی تموم میشه ! شیوا : " تعلمون " 3 با اومده ؟ ... " عین الیقین " یعنی کارای بد ؟
^ 95/1/21 - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 12:57 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : خانوممون گفته اونی که روزیش زیاد باشه سنگینه اونی که نباشه سنگین نیست . اونی که ترازوش سنگین باشه یعنی کارای خوب . اونی که سبک باشه یعنی کارای بد .
^ 95/1/21 - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 12:56 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا ! برادرای یوسف اول خوب بودن ؟ گفتم : آره . گفت : چونکه پدرشون اصلا یه بار هم دعواشون نکرد بی ادب شدن ؟ گفتم : نه . به خاطر حسادت . گفت : چرا وقتی یوسف بزرگ شد حسودی کردن قبلا نکردن ؟
^ 95/1/19 - تغییر : [Reza the lightning] دیروز 11:49 صبح
- نوسازی - نظر
بابا بیا . من یه چیزی رو نفهمیدم . یعنی چی یوسف خوابید یه روز بیدار شد - پتوشو انداخت بیدار شد دید بزرگه ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : این دو قسمت حضرت یوسف ( انداختن یوسف در چاه و کتک زدنش ) گریه ام در اومد . چرا این قسمت ها رو درست کردن مردم ناراحت باشن ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : چرا یوسف بزرگ هم بود می ترسید ؟ بچه که بود تو تنور رفت - در رو بست تاریک شد چرا اونجا نترسید حالا ( توی چاه ) می ترسه ؟ - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : چرا برادرای یوسف عصا دارن ؟ اونا که پیر نیستن ؟ - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : ایشالله که زلیخا نذاره ( که یوسف برگرده به خانواده اش ) . چونکه یوسف کشته میشه . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : نفسم نمیذاره نفس بکشم . دماغم کیپه . چرا دماغم بسته است ؟ ها ؟ ها ؟ ای کاش مریض نمی شدم . گلوم نمیذاره بخوابم . می سوزه .
^ 95/1/19 - تغییر : [Reza the lightning] دیروز 11:49 صبح
- نوسازی - نظر
خواستم براش قطره بینی کلرورسدیم بریزم . نمی گذاشت و می گفت : قلقلکم میده ! به زور ریختم . گریه اش در اومد و گفت : گلومو درد آورد . گلوم خوب شده بود دوباره درد اومد . کاشکی ما اصلا دارو نداشتیم ! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : تازه دیشب خوب شده بودم دوباره قطره ریختی شور بود رفت تو گلوم سوخت . ایشالله قطره خراب شه ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : چرا چند مدل شیطان داریم : آدم - توی آتش - مثل غول تو ابرها نشسته - با شنل و چشم های ترسناک ؟

+ شیوا : چرا ما دو تا 5 داریم - یکی اینجوریه یکی اینجوریه ؟ ( فارسی و لاتین ) . توی الفبای انگلیسی ... کدومش واسه قمی هاست - ایرانیه ؟

+ شیوا : بابا اون دنیا رفتیم عرق می کنیم ؟ خدا لباسمونو می شوره ؟ مامانمون میشه ؟!!
وقتی مردیم دوباره زندگی شروع میشه . خدا واسمون شیشه شیر درست می کنه !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ چند روزیه که صبح میرم سر کار و 6 عصر میام خونه . شیوا با شعف گفت : بابا شبکار نباش . روزکار باش . خوب ؟ روزکار خیلی خوبه .بعد با احساس فریاد زد : وای . میگم باباجون - باباجون .

+ شیوا : چرا پای من خال داره - پای تو داره ؟ چرا من و مامان گردنمون خال داره ؟ ها ؟ چرا ؟
شیوا : چرا بعضی مردا موهاشون بلنده می تونن ببندن بعضی مردا موهاشون چسبیده است ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : اول دندون شیری بعدش دندون دائمی بعدش دندون مصنوعی . اول چشم شیری بعد چشم دائمی بعدش چشم عینکی بعد چشم مصنوعی !!! اول زبون شیری بعد دائمی بعد زبون درازی !!!

+ شیوا : وقتی رفتیم بهشت از خدا چیزی می خوایم اونو می بینیم ؟ گفتم : نه . گفت : اماما چی ؟ اونا رو می بینیم ؟

نوشته شده در  دوشنبه 95/1/23ساعت  11:43 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : روی همه تون یه شیطان نشسته . اسماء ( هم شاگردی پسش دبستانی ) به من همه چی یاد میده . ( اگه خورشید نباشه ما نیستیم ... رو دوش همه ما یه فرشته است یه شیطان این طرف یه فرشته و یه شیطان اون طرف ) چرا شما به من هیچی یاد نمی دین ؟ همه چی رو اسماء باید به من یاد بده ؟؟؟
^ 95/1/6 - تغییر : [شما] 3 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
اسماء همکلاسی شیوا تو پیش دبستانیه . - شما (ویرایش | حذف)

نظر


+ با شیوا و خانم رفتیم مشهد . موقع ورود به حرم خادم پلاستیک دست شیوا رو بررسی کرد و پفیلای داخلش رو باز کرد و توشو دید ! شیوا : چقدر خادما بد بودن . پفیلای منو فضولی کردن !!!
^ دیروز 9:33 عصر - تغییر : [* گل نرگس *] دیروز 11:7 عصر
- نوسازی - نظر

+ با شیوا رفتیم راه پیمایی 22 بهمن . هلی کوپتری بالای سر ما می چرخید . شیوا : این هلی کوپتر امامه بابا ؟!!
^ 95/1/6 - تغییر : [Elahe] 95/1/7
- نوسازی - نظر


+ عید نوروز 95 : شیوا : بابا به من 4 تا عیدی داد . بابا به من چند تا سکه داد و یه پول بزرگ !
^ 95/1/6 - تغییر : [2-دختر بهار] 95/1/7
- نوسازی - نظر
شیوا : مامان ! من سوره آیه الکرسی رو یاد گرفتم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا رو به مادرش : تو چقدر قورقور می کنی بی تربیت ! قورقور نکن . اه . مادر : شکم قورقور می کنه دیگه .
^ 95/1/6 - تغییر : [2-دختر بهار] 95/1/7
- نوسازی - نظر

+ من و شیوا بازی می کردیم . بازی شغل ها . پرسیدم : کی لباس می دوزه ؟ گفت : خیاط . گفتم : کی موها رو اصلاح می کنه ؟ گفت : آرایشگر . گفتم : کی لوله مون می ترکه درست می کنه ؟ گفت : لوله ترک !!!
^ 95/1/6 - تغییر : [2-دختر بهار] 95/1/7
- نوسازی - نظر

+ شیوا موقع پوشیدن شلوار بیرون : مامانی ! آستین شلوارم . آستین شلوارم رفت . بیا ( کمکم کن )
^ 95/1/6 - تغییر : [2-دختر بهار] 95/1/7
- نوسازی - نظر

+ شیوا : چرا من غذا می خورم سنگین میشم ؟ غذاها کجا میره ؟ گفتم : هضم میشه . خوباش به سلول ها می رسه بدهاش دفع میشه . گفت : به سلول ها برسه به من نرسه ؟!! سلول ها بخورن من نخورم ؟!!
^ 95/1/6 - تغییر : [2-دختر بهار] 95/1/7
- نوسازی - نظر
بعد ادامه داد : مگه غذای ما بد داره ( جزء بد داره ) ؟ - شما (ویرایش | حذف)

سلام...خاطراتتون حس خوبی ب من میده نمیدونم چرا   خیلی سادن ولی قشنگن. موفق باشین - 2-دختر بهار

نظر

+ شیوا : چرا زیر زبون آدم سیاهه ؟ گفتم : ما دو جور رگ داریم . سرخ رگ و سیاه رگ . گفت : سبزرگ هم داریم مثل دست ها !!! ( اشاره داشت به رگ های جلوی ساعد )
^ 95/1/6 - تغییر : [*ری را] 95/1/6
- نوسازی - نظر

+ مادر شیوا : یه شب تب داشتی همه گناهات بخشیده شده .شیوا : حتی فحش های بچگیم ؟

^ 95/1/6 - تغییر : [* گل نرگس *] 95/1/6
- نوسازی - نظر
به شیوا گفتم : اگه هرچی من میگم بخوری هرچی میگم نخوری زود خوب میشی اما تو حرف گوش نمیدی . شیوا : برای اینکه تو زور میگی . آب شور ( ا ار اس ) به من میدی من خوشم نمیاد . - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا موقع دادن دارو : زورگوها ! چه پدر یا مادر زوری دارم ! - شما (ویرایش | حذف)

 

مادرش گفت : کاشکی از اول می بردیمش بیمارستان خرمی . بستری می شد سرم می زد زودتر خوب می شد . شیوا : بیمارستان خوب نیست وقت آدم تلف میشه !!! مادر : مگه تو بیمارستان بودی ؟ گفت : آره . به خاطر پام ( تصادف ) مادر : خوب اینجوری طول می کشه مریضیت . شیوا : طول بکشه . من از وقت تلفی بدم میاد !!! ( چه حرفا )

نوشته شده در  پنج شنبه 95/1/19ساعت  8:41 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

( مشهد مقدس ) شیوا : کاشکی من امام بودم . دوست داشتم امام باشم همه به من احترام داشته باشن !
^ دیروز 9:37 عصر - تغییر : [farhang.1435] 4:38 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : چون که ما سیدیم امام رضا عمومه . آره ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شب رسیدیم مشهد . خسته بودیم . دوازده ساعت تو راه بودیم . وارد منزل شدیم . چای گذاشتیم و سفره انداختیم برای شام . شیوا : مگه قرار نبود بریم مشهد ؟ ما که اومدیم اینجا خونه خریدیم ! پس کی میریم مشهد ؟!!
^ دیروز 9:35 عصر - تغییر : [farhang.1435] 4:38 عصر
- نوسازی - نظر

+ خانمم به شیوا گفت : موهاتو سنجاق بزن . شیوا : سنجاق دوست ندارم ! خوش به حال مردها که موهاشون بهشون چسبیده است !
^ دیروز 10:35 عصر - تغییر : [ذره بین زنده] 4:36 عصر
- نوسازی - نظر

+ تخیلات شیوا : خدا اول آدم بود کار خوب کرد خدا شد !!!
^ دیروز 10:27 عصر - تغییر : [پارسی نامه] 1:35 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : فرشته ها هم اول آدم بودن کار خوب کردن فرشته شدن !!! ( عین اعتقاد به تناسخ در هندوستان ) - شما (ویرایش | حذف)


نظر

+ گفتم : امام باقر علیه السلام به یکی از یارانش گفت " هر کی در باره خدا فکری می کنه و اونو تو ذهنش تصور می کنه اون خدا نیست ساخته خودشه . مثلا مورچه ها فکر می کنن که خدا یه مورچه بزرگه با شاخکهای بزرگ " شیوا خنده اش گرفت . گفتم : تو هم فکر می کنی خدا آدمه ؟ گفت : من فکر می کنم خدا یه ابره !!!
^ دیروز 10:32 عصر - تغییر : [پارسی نامه] 1:35 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا باز یه حرف نادرست زد و گفت : شوخی کردم . باور کردی ؟ شوخی می کنم تو باور می کنی . من اخلاق شوخم !
^ دیروز 9:50 عصر - تغییر : [مادر هما] 12:56 صبح
- نوسازی - نظر

+ شب میلاد حضرت فاطمه بود . شیوا : چرا من میلاد ندارم فقط اونا میلاد دارن ؟ فردا میلادم باشه ؟!!
^ دیروز 9:39 عصر - تغییر : [2-عاشقانه ای برای تو] 12:2 صبح
- نوسازی - نظر

+ خانمم داشت در باره کوچیکی های دختر اولم می گفت و اینکه پدربزرگ اونو می برد پارک و ... شیوا : اون باباجونی رو پیر کرد که دیگه نمی تونه بره بیرون ؟ خانم : چه جوری ؟ شیوا : هی گفت بریم اینجا بریم اونجا ! خانم : نه . شیوا : پس کی پیر کرد ؟ تو پیر کردی ؟ کی پیرش کرد ؟
^ دیروز 9:45 عصر - تغییر : [2-عاشقانه ای برای تو] 12:2 صبح
- نوسازی - نظر

+ صحبت در مورد شانه زدن به موها بود . گفتم : هر کی مو داره باید به موهاش برسه . شیوا : نرسه چی ؟ گفتم : بده . شیوا : آدم باید خودشو زشت کنه ! گفتم : چرا ؟ گفت : چونکه نامحرم نبیندش !!!
^ دیروز 9:48 عصر - تغییر : [2-عاشقانه ای برای تو] 12:2 صبح
- نوسازی - نظر


+ شیوا : بابا ! چرا فیل ها اینقدر تنبلن ؟ گفتم : چه جوری ؟ گفت : با خرطوم چیزی رو ور می دارن . گفتم : پس چیکار کنن ؟ گفت : با دهن بردارن ! تازه خنگ هم هستن . میرن حموم رو خودشون خاک می ریزن ! ... بعد از درنگی گفت : ( این کا رو می کنن ) که خشک بشن ؟
^ دیروز 9:55 عصر - تغییر : [2-عاشقانه ای برای تو] 12:2 صبح
- نوسازی - نظر

+ تلویزیون رو خاموش کردم و به شیوا گفتم : بیا پیشم بخواب . گفت : خواب ندارم . گفتم : پس برام قران بخون . گفت : قرانم ندارم ... بازی هم ندارم ... فقط یه چیز دارم . اونم ... اونم ... گفتم : بگو . گفت : برنامه کودک دارم .
^ دیروز 9:57 عصر - تغییر : [2-عاشقانه ای برای تو] 12:2 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا : اسم دزدا چیه ؟ دزد اصلا چیه ؟ چرا خدا دزد آفرید ؟!! اگه دزد نبود چی می شد ؟
^ دیروز 10:21 عصر - تغییر : [2-عاشقانه ای برای تو] 12:1 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا توی رختخواب حرف زدنش می گیره . شیوا : چرا شب کیف میده ؟ چرا شب ها جون میده حرف زدن ؟ به من جون میده .
^ دیروز 10:22 عصر - تغییر : [2-عاشقانه ای برای تو] 12:1 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا : چرا بانک ها ( اینقدر توی تلویزیون ) تبلیغ می کنه ؟ که مردم پولاشونو بذارن توش ؟ که اونا خرج کنن - ما نداشته باشیم ؟ ... میدن به فقیر ؟!!
^ دیروز 10:25 عصر - تغییر : [2-عاشقانه ای برای تو] 12:1 صبح
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  پنج شنبه 95/1/19ساعت  8:32 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

دعای شیوا قبل از خواب : اعوذ بالله من الغول رجیم . اعوذ بالله من الدزد رجیم . اعوذ بالله من الهیولا رجیم .
^ 95/1/2 - تغییر : [.: فاطمه بانو :.] 95/1/3
- نوسازی - نظر

+ شیوا : خانوممون میخواد به من عیدی بده . به نظرت چی میده ؟ اگه هر چی بده من قبول نمی کنم . اگه یه چی بده قبول می کنم - اونم پول !
^ 94/12/29 - تغییر : [شمس الظلام] 94/12/29
- نوسازی - نظر

+ شیوا : می دونستی هر وقت رفتی مهمونی باید سلام کنی و دست بدی ؟!! گفتم : آره . گفت : آخه مامان هر چی بهش میگم یاد نمی گیره !
^ 94/12/29 - تغییر : [شمس الظلام] 94/12/29
- نوسازی - نظر

+ شیوا : آی دندونم . وقتی ناراحتی رو در چهره ام دید گفت : تو خودتو ناراحت نکن به خاطر دندون من . حرص نخور به خاطر یه دندون ( بی اهمیت ) !
^ 94/12/29 - تغییر : [شمس الظلام] 94/12/29
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا زورش کمه . مامانش مرده زورش کم شده . مامانش مرده خدای نکرده ! خدای نکرده نمیره ! زورش کم شده .
^ 94/12/29 - تغییر : [شمس الظلام] 94/12/29
- نوسازی - نظر

+ خانمم به شیوا گفته بود که شبها زود بخوابه چون اگه نخوابه کوچیک می مونه . شیوا : من دیگه زود نمی خوابم که کوچیک بمونم بابا مامان پیر نشن !
^ 94/12/21 - تغییر : [* گل نرگس *] 94/12/26
- نوسازی - نظر
خانم : اگه نخوابی پیرزن کوچولو میشی . شیوا : مامان ! میشه من پیرزن شدم تو بازم به من بگی " دخترم " !!! من پیرزن دوست ندارم - من پیر ( پیر شدن ) دوست ندارم - عصا دوست ندارم ! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : بابا ! من یه پیرمرد دیدم اینقدری - اندازه بروجک بود . نزدیک بود روش پا بذارم . بعد گفت " کمک " !!! بچه بود غذا نخورده بود اندازه یه بروجک کوچیک شده بود ! - شما (ویرایش | حذف)


نظر

+ شیوا مورچه ای رو زندونی کرده بود . گفتم : اذیتش نکن گناه داره . گفت : اینا ما رو اذیت می کنن . اینا همیشه غذای ما رو می برن حالا نوبت مائه . اینا غذای ما رو می دزدن حالا نوبت مائه آدماشو بدزدیم !
^ 94/12/22 - تغییر : [??] 94/12/22
- نوسازی - نظر

+ شب بود . شیوا توی رختخواب : شب که شد بچه باید با بابا مامانش حرفای خخوصی ( خصوصی ) بزنه - حرفای شخصی بزنه . من باید همیشه شبا چیزی بگم چون فرداش یادم میره !
^ 94/12/21 - تغییر : [شما] 94/12/22
- نوسازی - نظر

داشتم آیت الکرسی می خوندم . شیوا رو به مادرش گفت : خوش به حال بابا دهن خوب داره . کاشکی منم دهن گنده داشتم . ببین چقدر خوب قران می خونه . قران واقعی می خونه ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : بابا ! ما امروز تو مدرسه سبزه کاریدیم !

^ 94/12/21 - تغییر : [#حسین عاشوری#] 94/12/21
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  پنج شنبه 95/1/5ساعت  5:21 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]