سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ماهی یه دونه کپسول ویتامین د می خوریم به خاطر جبران کمبود آفتاب . شیوا داروشو خورد و گفت : الان قرص با شکمم قاطی شد !!! هه هه .
^ 94/5/10 - تغییر : [محسن.] 94/5/12
- نوسازی - نظر
شیوا رو به من : سلام آقای @ دکتر خان !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ داشتم برای شیوا قصه تعریف می کردم : پیامبر برای حضرت علی پیغام فرستاد که نمیخوای زنت رو ببری ؟ جواب اومد که پولی ندارم . پیامبر گفت بیا تا با هم صحبت کنیم . حضرت علی گفت یه شتر دارم که باهاش آب می کشم و مزارع رو آب میدم . یه شمشیر دارم که با دشمنان می جنگم و یه زره . پیامبر گفت زره رو بفروش . فروختن و 700 سکه پول آوردن . بخشی از اون پول رو دادن برای جهیزیه .
^ 94/5/10 - تغییر : [عرشیا تکN] 94/5/12
- نوسازی - نظر
بخشی رو هم برای عطر و لباس و حنا و ... شیوا : حنا مثل پیرزنا میشه که ... ناخون مصنوعی بخر !!! - شما (ویرایش | حذف)

جهیزیه رو با پول حضرت علی (ع) خریدن؟ .. پس چرا الان به عهده دختره؟   - Elahe


این نظر منه که هر مردی باید یه بار جهیزیه تهیه کنه و شروع زندگی باید با قناعت باشه . بعد ها که فرزند وارد زندگی شد و خانواده گسترش پیدا کرد متناسب با نیاز به خونه اش وسعت بده . با این طرح دیگه هیچ مردی نگران این نیست که 5 تا دختر یا پسر داشته باشه . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ خانمم گفت : کندر بخور تو تست هوش نمره ات خوب بشه . شیوا : من نمیام تست هوش . می ترسم . من تست هوش می ترسم . خانم گفت : تست هوش چیه ؟؟؟ شیوا : تست انگل !!! 

+ شیوا : من با خمیر نون بلدم یه دونه مار درست کنم . بچه هم بلدم درست کنم . تشکشم بلدم درست کنم .
^ 94/5/7 - تغییر : [شمس الظلام] 94/5/7
- نوسازی - نظر

+ دختر بزرگم گفت : دارم از گرما می میرم . شیوا : خوب بمیر فاطمه . به درک . هی میگی گرممه-مرگمه !!!
^ 94/5/7 - تغییر : [شمس الظلام] 94/5/7
- نوسازی - نظر
شیوا : من به خاطر اخبار با تو نمی تونم بازی کنم که . به خاطر پام !!! گفتم : پات چی شده ؟ گفت : پام درد می کنه . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : مامان ! بابا از سوسک می ترسه . تو چی ؟ مادر : نه !!! شیوا : مگه من بلد نیستم بکشم ؟ من که ازش می ترسم !!!
^ 94/5/7 - تغییر : [شمس الظلام] 94/5/7
- نوسازی - نظر

+ تلویزیون داشت آهنگ غمگینی رو می خوند : این همه جمعه فرج خوندیم برگرد ... شیوا و دوستش داشتن گریه می کردن . گفتم : چیکار دارین می کنیین ؟ دوست شیوا : برای مامان بزرگامون گریه می کنیم . گفتم : مگه برای مامان بزرگا می خونه ؟ شیوا : نخیرم . اگه آهنگ خوشحال کننده هم بود گریه می کردیم !!!

+ داشتم بادام می شکستم . شیوا : بابا ! سنجابا بادوم می خورن ؟ گفتم : آره . گفت : پس چند تا بادوم بردارم برای سنجاب بازی . من یه بار تنهایی سنجاب بازی کردم . بعد صدای شکارچی در می آورم فرار می کردم می رفتم تو صندلی سیاه قایم می شدم !!!
دوست شیوا : بیا خرگوش بازی کنیم . شیوا : نه . ماکه هویج نداریم !!! بابا ! خرگوش دیگه چی می خوره ؟ گفتم : کلم . کاهو ... حتما که نباید هویج راستی باشه . شیوا : الکی هم میشه ؟ گفتم : آره . - شما (ویرایش | حذف)

نظر


+ تلویزیون خبر حمله انتحاری در مسجد شیعیان کویت رو پخش کرد . شیوا : مامان ! اون آدم بده که بمب میندازه به خودشم می خوره ؟؟؟ خودشم کشته میشه ؟

^ 94/4/8 - تغییر : [هما بانو] 94/5/6
- نوسازی - نظر
آدم بده . - شما (ویرایش | حذف)

 

آدم بدا فطرتشون در حجاب قرار گرفته . - شما (ویرایش | حذف)

 

در آیه ای از قران اومده " مبادا به کسی که اظهار اسلام کرده بگین تو مسلمان نیستی تا اموال او را تصاحب کنین " . کشتن مسلمان های روزه دار در ماه خدا چه مبنای شرعی داره ؟؟؟ - شما (ویرایش | حذف)

 

یا ایها الذین امنوا اذا ضربتم فی سبیل الله فتبینوا ولا تقولوا لمن القى الیکم السلام لست مؤمنا تبتغون عرض الحیاة الدنیا فعند الله مغانم کثیرة کذلک کنتم من قبل فمن الله علیکم فتبینوا ان الله کان بما تعملون خبیرا ( النساء : 94 ) - شما (ویرایش | حذف)

 

آل سعود با یک پیوند سیاسی نامشروع با محمد بن عبد الوهاب دست به غارت قبایل حجاز و غیر حجاز زدن و در زمان کوتاهی تونستن ثروت عظیمی گردآوری کنن . اساس تشکیل حکومتشون با دزدی و قتل و تجاوز به نوامیس مومنین همراه بود .

نوشته شده در  جمعه 94/5/23ساعت  4:2 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا ساعت 1 شب تو بستر بود و نخوابیده بود . شیوا : تشنمه . مادرش هم اظهار تشنگی کرد . شیوا رو به مادرش : کدوممون بریم آب بیاریم ؟!! مادر : خودت بیار . من دیگه حال ندارم .
^ دیروز 1:5 عصر - تغییر : [*:.نرگس بانو.:*] دیروز 3:17 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا ! تو هم میای استخر ؟ دختر بزرگم : بابا که لباس نداره . شیوا : با همین لباس خونه بیاد . دختر بزرگم : نمیشه که . شیوا : با این لباس غرق میشه ؟!!
^ دیروز 12:28 عصر - تغییر : [شما] دیروز 1:1 عصر
- نوسازی - نظر
تو استخر بچه هایی رو دید که بینی خود رو با وسیله مخصوصی گرفته بودن . شیوا : مامان ! اینا چی جوری نفس می کشن ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : آخ جون من میخوام برم مدرسه ( پیش دبستانی ) . بعدش میرم اول بعد دوم بعد سوم بعد چهارم بعد پنجم - شیشم - هفتم - نوزدهم - بیستم - بیست و یکم !!! همه اینا رو میرم !!!
^ دیروز 12:25 عصر - تغییر : [*:.نرگس بانو.:*] دیروز 12:57 عصر
- نوسازی - نظر

+ خانمم گفت : دیروز که با دخترا رفتیم بیرون یه خانوم از دختر بزرگم خواستگاری کرد . شیوا که حرفشو شنید گفت : خانوما مگه خواستگاری می کنن ؟!!
^ دیروز 12:33 عصر - تغییر : [در آغوش بهار] دیروز 12:50 عصر
- نوسازی - نظر


+ کولر رو خاموش کردم . شیوا : اگه تو اینو خاموش کنی تو بدنم گرماست ... به من قرص خنکی میدی ؟!!
^ 94/5/12 - تغییر : [یاسیدالکریم] 94/5/13
- نوسازی - نظر
به شیوا عرق یونجه دادم . اون روز خیلی گرمش بود . گفتم : بیا یه کم خرفه بخور که خنکیه . شیوا : تو یه چیز گرم به من میدی یه چیز سرد . یه بار گرم میدی یه بار سرد - برا همینه عرق می زنم ؟؟؟ - شما (ویرایش | حذف)

خدا حفظشون کنه - محدثه خانوم

آقای دکتر لطفا عکس دختر شیرین زبونتون رو هم بذارید اگه ممکنه. - ? باران ?

عکسش تو وبلاگ شیوا بالتازار هست . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ داشت با اردک بادکنکیش بازی می کرد . گفت : بابا نگاه کن . از همه ما خوشگل تره چون مژه هاش کوچیک و بزرگه . برا همین خوشگله !!!
^ 94/5/10 - تغییر : [Elahe] 94/5/12
- نوسازی - نظر

+ پشت کامپیوتر بودم و داشتم مطلب می نوشتم . شیوا اومد رو پام نشست و می گفت : پیتکو پیتکو پیتکو ... هه هه . دستتو خط دادم . گفتم : نکن . گفت : تو اسب منی !!!
^ 94/5/12 - تغییر : [مکاشفه مسیح] 94/5/12
- نوسازی - نظر

+ شیوا : خورشید بعضی وقتا سفیده بعضی وقتا زرده . گفتم : به خورشید نباید نگاه کرد . گفت : من اگه به خورشید هم نگاه نکنم می فهمم کی زرده کی سفید !!! گفتم : از کجا می فهمی ؟ گفت : چون نورش رو زمین می افته !!!
^ 94/5/12 - تغییر : [مکاشفه مسیح] 94/5/12
- نوسازی - نظر
شیوا : چرا بعضی جاهای هلو قرمزه بعضی جاهاش سفیدتره ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : شیکه ی سیماه . گفتم : یعنی چی ؟ گفت : همیشه تو تلویزون میگن شبکه ی سیماه !!!
^ 94/5/12 - تغییر : [سعید عبدلی] 94/5/12
- نوسازی - نظر
ذره بین گرفت دستشو داشت منو می دید . گفت : بابا ! من عکس تو رو تو این ذروبین می بینم !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر



+ شیوا : اون داستانو که برام تعریف کردی بلدم . اونو تو دلم نوشتم - یادگاری !!!
^ 94/5/10 - تغییر : [محسن.] 94/5/12
- نوسازی - نظر

+ قصه : پیامبر هر وقت از اون کوچه رد می شد یه یهودی بود که سر پیامبر آشغال می ریخت . چند روزی بود که اون مرده نیومد رو پشت بوم . پیامبر از یارانش پرسید چرا چند وقتیه اون مرده رو نمی بینم . ( شیوا : پیامبر خوشحال بود که سرش آشغال می ریخت ؟!! گفتم : نه . گفت : چرا بهش نمی گفت که چرا سرم آشغال می ریزی ؟!! )... گفتن مریض شده و تو بستر افتاده . پیامبر گفت بریم عیادتش .
^ 94/5/10 - تغییر : [محسن.] 94/5/12
- نوسازی - نظر
وقتی وارد خونه شدن مرد از خجالت خودشو زیر پتو پنهان کرد و در نهایت ایمان آورد . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ رفته بودیم یه باغ بیرون شهر . شیوا کارتهای شناسایی رو از جیبم در آورد و داشت باهاش بازی می کرد . گفتم : نکن . مگه اینا اسباب بازیه ؟ بهتر بود از خونه اسباب بازی می آوردیم . دفعه بعد اسباب بازیهاتو میاریم . گفت : نه . اسباب بازی هام گم میشه . خدا کنه اسباب بازی نیاریم !!!
^ 94/5/10 - تغییر : [محسن.] 94/5/12
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  جمعه 94/5/23ساعت  3:45 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

وقتی از فروشگاه اومدن گفت : بابا ! ما یه چیزایی خریدیم " گوشت ... ماهی ... " دلت حتما میخواد .
^ 94/5/19 - تغییر : [آناهیتا] دیروز 4:57 عصر
- نوسازی - نظر

+ خانم : مگه نباید وارد اتاقی میشی در بزنی ؟ شیوا : اینجا که اتاق نیست آشپزخونه است .
^ 94/5/19 - تغییر : [آناهیتا] دیروز 4:57 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا به دندون جلوش دست می زد . می گفت : دندونم تکون می خوره . دوستم گفت" تو زشتی من خوشگلم که دندونم افتاده " . منم میخوام دندونم بیفته خوشگل بشم !!!
^ 94/5/19 - تغییر : [آناهیتا] دیروز 4:57 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بزرگا باید به حرف بچه ها گوش کنن نه اینکه بچه ها به حرف بزرگا گوش کنن . دیگه عوض شده !!! مگه تو نمی دونی ؟
^ 94/5/19 - تغییر : [آناهیتا] دیروز 4:57 عصر
- نوسازی - نظر
راست میگه   - سرزمین رویا

نظر



+ شیوا : چرا ( شبکه پویا ) صبح ها فیلم های پسرونه میده ؟ تلویزیون داشت فیلم هیجانی نشون می داد . گفتم : دخترم ! خاموش کن . گفت : خب چرا صبح ها فیلم های بد میده ؟
^ 94/5/19 - تغییر : [سرزمین رویا] دیروز 4:53 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا رو دعوا کردم . خیلی بهش برخورد . توقع نداشت . گفت : من از این به بعد زود شوهر می کنم . همیت الان !!!
^ 94/5/19 - تغییر : [سرزمین رویا] دیروز 4:53 عصر
- نوسازی - نظر

+ میخواستیم صبح فردا بریم سفر . شیوا : تو برو ساکتو ببند . واقعا که . زنا باید اینقدر کار کنن مرد نباید کار کنه ؟؟؟
^ 94/5/19 - تغییر : [سرزمین رویا] دیروز 4:53 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : هر کسی چشاش برزقی باشه به اون میگن برزق . می دونستی ؟ آره بابا ؟ می دونستی ؟ گفتم : نه . گفت : مگه کسی تا حالا بهت نگفته بود ؟!!
^ 94/5/19 - تغییر : [سرزمین رویا] دیروز 4:53 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا با کنترل تلویزیون رو خاموش کرد تا حواسم کامل به اون باشه . گفت : اخبار اصلا تو دنیا خوب نیست . من اخبارم بهتر از اخبار تلویزونه !!!
^ 94/5/19 - تغییر : [سرزمین رویا] دیروز 4:52 عصر
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  پنج شنبه 94/5/22ساعت  11:16 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : خوش می گذره مدرسه . مدرسه از خونه خوش می گذره .
^ 94/5/7 - تغییر : [علیرضا احسانی نیا] دیروز 2:56 عصر
- نوسازی - نظر
خانمم به شیوا گفت : یوسف . تو مثل حضرت یوسف نماز می خونی . شیوا : زمان حضرت یوسف که مهر نبود !!! - شما (ویرایش | حذف)

پیش دبستانی برای شیوا آزمایش انگل خواستن . شیوا : من نمیخوام آزمایش انگل . می ترسم !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا و دوستش به بطری آّب داخل یخچال دهن زدن . منعشون کردم . شیوا : تو اول آب خوردی بعد من . دوست شیوا : نخیرم . تو اول خوردی دروغگو شیوا : من شوخی کردم !!!
^ 94/5/7 - تغییر : [اسپایکا] دیروز 2:46 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : سرده - بخاری بخاری . اومد بغلم و گفت : خدا رو شکر . یه بخاری آفریده . یه بخاری ماساج دار !!!
^ 94/5/7 - تغییر : [اسپایکا] دیروز 2:45 عصر
- نوسازی - نظر
دفتر رو 90 درجه چرخوند و گفت : چرا این وری نقاشی جا میشه اون وری جا نمیشه ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : من میگم یه جام خارش می گیره بقیه جاهام خارش نمی گیره . یه دونه یه دونه خارش می گیره . یه دونه اش خارش می گیره بعد یه دونه دیگه . مثلا پام خارش می گیره اون پام خارش نمی گیره ... همینطور داشت می گفت . بعد رو به من گفت : وسط حرفای من حرف نزن !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : نرو ( سر کار ) من کسی رو ندارم با من بازی کنه . فقط تو رو دارم آها - آهاها - مامان با من بازی نمی کنه . فقط تو هم بازی منی !!! هیچکی با من بازی نمی کنه .
^ 94/5/7 - تغییر : [2-تنها] دیروز 3:30 عصر
- نوسازی - نظر

+ رفتیم خونه برادرم که مادرم اواخر عمرشو تو منزل ایشون بود . شیوا : چرا اومدیم اینجا ؟ من به یاد مامان بزرگ افتادم .
^ 94/5/7 - تغییر : [DARYAEI] 94/5/7
- نوسازی - نظر

+ شیوا : لیوانم کو ؟ لیوان مصرفم کو ؟!! ( یکبار مصرف )
^ 94/5/7 - تغییر : [Elahe] 94/5/7
- نوسازی - نظر
شیوا رو به من : چقدر دهنت خوشبوئه . چی خوردی ؟ سیاه بادوم ؟!! ( مغز هسته زردآلو ) - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : دارم بازی می کنم . بازی آتش نشان . اینجوریه که هر کدوم آتیش می گیره می زنه به یه کدوم دیگه . اول این آتیش گرفت بعد زد به این ( تسبیح به موچین ) بعد زد به این ( برس ) بعد به این ( چسب ) به کاغذ به کنترل تلویزیون بعد این که آتیشش خاموش شد اینم میره به عروسک می زنه !!!
^ 94/5/7 - تغییر : [شمس الظلام] 94/5/7
- نوسازی - نظر
دور اتاق می چرخید که زمین خورد . گفت : این سیمو وردار این سیم ( سیم جاروبرقی ) منو انداخت . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ ناهار نخودپلو بود . شیوا با علاقه می خورد . گفتم : نخود دوست داری ؟ خدا ! دخترم گرسنه است . شیوا : نخیرم . از اینا دوست دارم !!!
^ 94/5/7 - تغییر : [شمس الظلام] 94/5/7
- نوسازی - نظر
شیوا : باید له بشه مثل آب . دوست شیوا : آب که له نمیشه . آب اصلا له نمیشه !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا دهنش پر از نخود بود . گفت : من آسیابم . من خودم آسیابم . نمیخواد آسیاب درست کنم !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : دوست دارم .مادر : چی ؟ شیوا : نخودفلنگی !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : من بلدم پتومو جمع کنم . از بچگی بلد بودم . ببین . اینجوری . خودم یاد گرفتم .
^ 94/5/7 - تغییر : [شمس الظلام] 94/5/7
- نوسازی - نظر
شیوا : مامان ! یه خیلی مورچه اینجا جمع شده نمی تونم بشمرم چون راه میرن . باید تو خونه - اینجاها - از اون چیزا بندازی که قبلا مینداختی !!! ( پودر حشره کش ) - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : تف چرا تموم نمیشه ؟ تف چرا اصلا تموم نمیشه ؟ گفتم : تولید میشه . گفت : زبون - زبون دون دونه ازش آب تولید میشه ؟

^ 94/5/7 - تغییر : [شمس الظلام] 94/5/7
- نوسازی - نظر
شیوا : تف چسبه . تف مثل چسب می مونه . بگم چرا ؟ به صابون کاغذی ام تف زدم چسبید به کمد !!!

نوشته شده در  شنبه 94/5/10ساعت  10:56 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : کاشکی نماز صبح می شد ( صبح ) آسمان صورتی می شد ... قرمز کرمی آبی سیاه سفید همه رنگ ها طوسی و زرد . اینجور خوشگل تره !!!
 94/4/8 

شیوا : بابا ! فردا افطار خونه می آیی ؟
گفتم : آره .
  از دل فریاد کشید : هی ... هی ... هی . خیلی کیف میده تو خونه باشی با هم بازی کنیم .

شیوا : خدا رو می پرستم . خدای به این خوشگلی .

خانمم به شیوا گفت : شکمت مثل کاهن ( کاهن معبد آمون ) شده . خنده ام گرفت و گفتم : کاهن شدی ؟ شیوا به من پا زد و گفت : خودت کاهنی . من بدم میاد .

شیوا : جیشم ریخت . جیشم ریخت .
مادرش گفت : تازه گفته بودی که الکی بود .
 شیوا : این بار راست میگم .
  مادر : اینقدر بلند میگی که همه می فهمن . پیامبر یه جوری دستشویی می رفت که هیچکی نمی فهمید .
شیوا : خجالت می کشید بچه که بود ؟
مادر : حتی تو بزرگی . چون حیا داشت . تو جار می زنی !!!

شیوا : کاشکی خدای ما از بت ساخته شده بود !!!


شیوا : آدم لاک نزنه خوشگل تره چون ناخوناش صورتیه .
 94/4/8  
شیوا : آخ جون وقت مسواک زدنه . خیلی بد شد همش باید مسواک بزنم !!!

این شیوای معروف کیه؟ - 2-نیلوفر مرداب

دخترمه . 5.5 سالشه .

شیوا : مسواک خیلی خوبه چونکه آدم مزه های بدمزه اش میره !!!

شیوا داشت سوپ می خورد . گفت : وقتی اینو می خورم ( از ) گردنم به شکمم میره اینجام مثل بخاری گرم میشه . وای گردنم آتیش شد !!!


عصری داشت گیلاس می خورد . گفت : مامان ! اگه هسته هاشو بخورم روزه ام باطل میشه ؟!!

به دونه برداشت و لیس می زد . گفت : اگه قورت بدم روزه ام باطل میشه ؟!!

شیوا : محمد رضا ( پسر همسایه ) امروز اومد خونمون . بهش جادوگری یاد دادم بعدش راجع به گنج بهش می گفتم . تو کوچه فقط در مورد گنج صحبت می کردیم !!!

ماشالا چه زبونیم داره .خدا حفظش کنه - 2-نیلوفر مرداب

شیوا : مامان ! تو قرمه سبزی از اینا ریختی ؟ از اینا که آب داره - لیموترش ؟

 94/4/8  
شیوا و مادرش رفتن عکس بندازن برای پیش دبستانی .
تا منو دید گفت : بابا ! به مرده گفتم یه ذره ابرومو کم کنه لبمم قرمز کنه !!!
 گفتم : واه .
خانم گفت : چون عکس فوری بود باید روش کار می شد .
عکسو نشون خواهرش داد .
خواهرش گفت : چقدر زشت افتادی .
شیوا : خودت زشتی . خیلی هم خوشگل افتادم . کاشکی عکسمو به تو نشون نمی دادم . تو هم کوچیک بودی میخواستی بری مدرسه عکست زشت افتاده بود !!!

شیوا : خون آدم شبیه آب می مونه . تو فیلم دیدم . شبیه آبشار !!!

شیوا : من یه سنگ پاه دارم . میرم حمام می زنم پام سفید میشه !

شیوا و مادرش رفتن سر کوچه خرید کردن و اومدن . شیوا : ما هر جا می رفتیم ماه هم می اومد . ما رفتیم مغازه ماه هم از خونه ش اومد باسه زنش و مردش - زنش و بچه اش یه چیزی بخره !!!


نوشته شده در  پنج شنبه 94/5/1ساعت  2:30 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]