سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا همیشه به مورچه ها غذا می داد . یه روزم شروع کرد مورچه ها رو کشتن . گفتیم : گناه داره . گفت : هم می کشم هم غذا میدم !
^ 95/10/21 - تغییر : [من.تو.خدا] 95/10/22
- نوسازی - نظر

+ شیوا : مامان ! گناه داره آدم مورچه ی یه جایی رو ببره یه جای دیگه ؟ مثلا مورچه ی برزک رو ببره قم ؟

+ شیوا : من دیگه دوستتون ندارم . شما صحبت می کنین چشمم درد گرفت. ( خوابش می اومد و نمی تونست بخوابه )
^ 95/10/20 - تغییر : [من.تو.خدا] 95/10/21
- نوسازی - نظر
مادر شیوا : منو شفاعت می کنی ؟ ( تو سیدی ) شیوا : شفات بدم ؟! - شما (ویرایش | حذف)

مادر شیوا : بابا از من راضی نیست . شیوا : اشکال نداره . من از تو راضیم ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا از مدرسه که اومد با ذوق و شوق تعریف کرد : مامان ! یه دونه هلال احمر داریم با یه دونه ماشین آتش نشانی . نه - یه دونه آمبولانس . نه ... مادر : اورژانس ؟ شیوا : آره . یه دونه اورژانس با یه دونه هلال احمر .
^ 95/10/20 - تغییر : [*.*.*.*] 95/10/20
- نوسازی - نظر
یه روز از مدرسه اومد و گفت : بابا هر 2 تاش " ه " داره : قیمه - قرمه . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : مامان یه کلاس اولیه لیوانمو دهنی کرد . منم به خانوم گفتم بعد خانوم دعواش کرد .
^ 95/10/20 - تغییر : [*.*.*.*] 95/10/20
- نوسازی - نظر

+ شیوا : خانوممون گفته جمعه میخواد بره ( سفر اربعین ) . گفت براتون جایزه می خرم . اگه گریه نکنیم 2 تا جایزه می خره .
^ 95/10/20 - تغییر : [*.*.*.*] 95/10/20
- نوسازی - نظر

+ شیوا بازیگوشی می کرد و مشقاشو نمی نوشت . گفتم : امسال سال آخرش باشه . دیگه مدرسه نره . شیوا با بیان مخالف گفت : پارسالم میرم . پس پارسال هم میرم . همه پارسال ها رو میرم !
^ 95/10/20 - تغییر : [*.*.*.*] 95/10/20
- نوسازی - نظر

+ خانمم گفت : فردا گوشت شترمرغ بخر درست کنم . شیوا: من شترمرغ نمی خورم . مادرش پرسید : مگه می دونی چیه ؟ شیوا : نه ! ( پس چرا مخالفی ؟؟؟ )
^ 95/10/20 - تغییر : [*.*.*.*] 95/10/20
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  پنج شنبه 95/10/30ساعت  11:29 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]