سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا از مدرسه که اومد یه آب نبات چوبی دستش بود . تمام زبونش قرمز شده بود . گفت : راننده سرویس به ما جایزه داده . ( به خاطر آموختن اصول دین ) گفتم : رنگ خالصه . میگم دیگه شکلات نده . شیوا : چرا ؟ جایزمه . زحمت کشیدم . دیگه زودتر می خورم دلت آب نشه . راننده گفته بود زود بخورین باباهاتون دلش نخواد !
^ 95/9/20 - تغییر : [شما] دیروز 8:10 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بی بی ( مادربزرگ پدر ) و مامان بزرگ تو منو دوست نداشتن . منو بغل نکردن . خانمم گفت : اونا مرده بودن . تو بعدا دنیا اومدی . شیوا : خوب می خواستن بگن " من بچه اینو ( بچه دکتر بالتازار ) ببینم ! " می موندن منو بغل کنن ! به خدا می گفتن " ما میخوایم اینو ببینیم " !
^ 95/9/20 - تغییر : [شما] دیروز 7:40 عصر
- نوسازی - نظر

+ خانم گفت : پوست پیاز نباید شب تو خونه بمونه . پوست پیاز و تخم مرغ و استخون . شیوا : چرا ؟ خانم : خواب بد می بینیم . شیوا : خواب بد ؟ مامان نخوابیم ! من بد خواب بد ببینم می ترسم . گریه می کنم .
^ 95/9/20 - تغییر : [2-انتظار] 95/9/20
- نوسازی - نظر
به نظرتون به جای نخوابیدن یه راه حل راحت تر نبود ؟ " بردن آشغال ها به بیرون از منزل " - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : من بزرگ شدم میخوام معلم بشم . خونه تو همین خیابون می گیرم و طبقه 2 می شینم . ازدواج هم می کنم .خانم : تو که می گفتی من ازدواج نمی کنم و پیش شما می مونم . شیوا : عمه گفته ازدواج نکردن بده . خانم : یعنی اینقدر حرف عمه برات مهمه ؟ شیوا : به شوهرم میگم پیش شما زندگی کنه . اگه از شما جدام کنه می کشمش . من نمیخوام از شما جدا بشم .
^ 95/9/20 - تغییر : [2-انتظار] 95/9/20
- نوسازی - نظر
خانم : میشه ازدواج نکنی ؟ شیوا : آره . خیلی هم میشه . خیلی هم میشه ... پس تو چرا ازدواج کردی ؟ خانم : من نمی دونستم که از مادرم جدا میشم و گرنه ازدواج نمی کردم . شیوا : نه . تو باید ازدواج می کردی وگرنه من دنیا نمی اومدم ... من اسم شما رو تو اون دنیا خط زدم . اسم تو و بابا رو ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : مامان می خواستم اخراج شم . مادر : چرا ؟ شیوا : چون مشقامو ننوشته بودم . به خاطر تو ! مادر : کدوم ؟ شیوا : املا . خواهر : شدی تنبل کلاس ؟ شیوا : نخیر . مامان بلد نبود بنویسه !
^ 95/9/20 - تغییر : [وزنه سیاسی] 95/9/20
- نوسازی - نظر

+ به خانوم گفتم : فردا یادآوری کن سیرابی بخرم . شیوا : وای . دوباره سیرابی . مامان ! یادت بره ها !
^ 95/9/15 - تغییر : [Hunter] 95/9/16
- نوسازی - نظر
سیرابی به چه دردی میخوره ؟اینهمه غذاهای خوشمزه - 2-هفت آسمان (پاسخ)

صبح که از خرید اومدم و دستم سیرابی رو ندید گفت : خدارو شکر . مامان یادش نیاریا . گفتم : سیرابی رو میگی ؟ یادم نرفته . سیرابی نداشتن . شیوا : خدا رو شکر . - شما (ویرایش | حذف)

در حدیث اومده که معده رو دباغی می کنه . پس خیلی مفیده . البته پره های نازک انار هم خوبه . - شما (ویرایش | حذف)

+خاطرات دکتر بالتازار خداراشکر ک نداشتند. وییییییی من فقط از دور دیدم. انگار حوله است - 2-هفت آسمان (پاسخ)

سلام سیرابی غذایی بس مطبوع است - عمو آیینه سکندر (پاسخ)

نظر

+ شیوا تب و لرز کرده بود . رفته بود زیر پتو . از سر کار که اومدم ازش پرسیدم : لرزت خوب شد ؟ گفت : نه . گفتم : کو ؟ پس چرا نمی لرزی ؟ گفت : حتما باید بلرزم ؟!

^ 95/9/15 - تغییر : [*ترخون بانو*] 95/9/15
- نوسازی - نظر
ای جانم چه بامزه - قلمدون (پاسخ)

 

نوشته شده در  سه شنبه 95/9/23ساعت  6:24 صبح  توسط دکتر بالتازار 


نوشته شده در  سه شنبه 95/12/3ساعت  2:11 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]