شیوا : از مار می ترسی ؟
گفتم : آره .
گفت : منم . مامان ! از مار می ترسی یا خر ؟!!
مادرش گفت : مار .
شیوا : از آهو می ترسی یا شیر ؟
  مادرش گفت : شیر . شیوا : از ... از ... کدومشون قشنگه ؟!!
^ 93/3/16  

هسته ی زردآلو رو به من داد و گفت : این توش بادومه . بادومشم خوشمزه است !!!


شیوا : بابا ! قلب کجاست ؟
 بعد دست به شکمم زد و گفت : این چیه ؟
گفتم : شکم . گفت : ( به شکمت ) می زنم آهنگ می زنه !!!
 کاغذ برداشتم که بنویسم
گفت : اینا رو میخوای به دوستات بگی آبروی منو ببری . می دونم !!!


شیوا : چرا اداشو درآوردی ؟ میری جهنم .
فاطمه : دیگه ادای خرگوش برنامه کودکو در بیارن که نمیرن جهنم . 


شیوا : فاطمه تو این یه عالمه درس چیکار می کنه ؟ هی میره پایین ( طبقه پایین ) هی میره بالا . هی میره پایین !!!
نظر

شیوا رو به مادرش : من عاشق تو ام ها . خیلی دوست دارما . اندازه ی یه نردبون گنده . اندازه ی یه پول گنده !!!
^ 93/3/16 

شیوا : استخونم داره نرم میشه !!! استخون نرم شدن خیلی خوبه . میدونی ؟
استخونم داره نرم میشه تو تشک . کاشکی یه تخت داشتم !!!

 قصه ی شیوا : یه روزی بود روزگاری بود . یه روز آفتاب بود گل ها بسته بودن .
بعد خورشید رفت دوباره آمد . رفت دوباره آمد . رفت دوباره آمد .
شب شد گل باز شد .
بعد روزگاری اومد به گل آب داد !!!
گفتم : کی ؟؟؟
گفت : روزگار .
یه دفعه بزرگ بزرگ بزرگ شد . تیغ تیغی شد . بعد آدما نمی تونستن گل بکنن . گل تیغ بود .
قصه ی ما تموم شد خاله ریزه نتونست بره خونه شون !!!
قصه ام قشنگ بود ؟!!

شیوا : چرا ریشات سفیده ؟ مامان ! چرا ریش بابا سفیده ؟
 بعد رو به من ادامه داد : باید حنا بزنی سیاه بشه !!! وااااای
^ 93/3/16  

شیوا رو به من : بیا بغلم بخواب ... مامان ! بابا بداخلاقه !
 گفتم : چرا ؟؟؟
گفت : آخه نمیایی با هم بخوابیم !!!


_______________________________
شیوا به مادرش که دراز کشیده بود گفت : چرا بعضی وقتا میخوابی اخم میاد ؟ چرا می خوابی اخم می کنی ؟؟؟
اگه اخم کنی مثل بابا اخمالو میشی . بخند .
اگه بخندی خواب های قشنگ می بینی !!!
من یه روزی خواب بابابزرگ دیدم . بابابزرگ منو تو رو ترسوند . گفت " دالی " !!!
________________________________

شیوا : یادش به خیر . یادش به خیر کوچیک بودم فاطمه منو دوست داشت !!! 

شیوا : مامان ! چرا تو بالایی من کوچیکم ؟ یه کم بیا پایین ( تشکت رو بیار همردیف تشک من ) من پیش تو باشم .
خیلی عاشق توام .اصلا ولت نمی کنم هر جا بخوای بری منم میام . من مامانی ام !!! 

شیوا : آی دندونم .
گفتم : من که 2 هفته پیش گفتم همه بیایین با هم بریم .
شیوا : کجا ؟؟؟
گفتم : دندون پزشکی .
شیوا : دندون من درد نمی کنه . الکی بهت گفتم . شوخی باهات کردم !!! وااااای

معلومه چی داری میگی؟ والا من که نفهمیدم - 2-خنده بازار


 از سلمونی اومدم .
شیوا : چقدر عوض شدی . چقدر عوض شدی . کی تو رو عوض کرد ؟
 داشتم می رفتم حموم .
شیوا : حموم نرو موهات خراب میشه آراشگاه کردی !!! من نمیذارم بری حموم .
^ 93/3/15 


فاطمه از غذا ایراد گرفت و شیوا هم بهانه گیری کرد .
گفتم : میندازمتون طویله .
 فاطمه : بیا با مامان و بابا قهر باشیم .
شیوا ( که باورش شده بود ) گفت : کاشکی بابا منو نمی انداخت طویله !!!


خانمم یه سری وسایل ساده پزشکی که پلاستیکی بود برای شیوا خرید .
شیوا خیلی خوشحال بود .
اومد با پنس سنگ کلیه منو در آورد .
شیوا : من دوست دارم یکی بگه " خانوم دکتر ! منو خوب می کنی ؟ " .
و ادامه داد : مامان ! همه ی وسایل دکتری رو برام بخر .


شیوا : سنگه بیفته بمیره . سنگه له بشه دیگه نیاد .
سنگ احمق ! از شکم بابای مهربون من بیا بیرون . من به سنگه گفتم " احمق " .
بعد رو به مادرش دامه داد : تو هم به سنگه بگو احمق . زود باش !!!


شیوا ( با 5 انگشتش ) : بابا نگاه ! گنجشکه رفت آب بخوره . این کشتش این خوردش .
وقتی به انگشت آخر رسید گفت : این پختش اینو نمی دونم !!!


داشت خیارسرکه می خورد .
گفت : داره گلوم می سوزه . بابا ! داره گلوم می ترشه !!!

خداحفظشون کنه - ?حرف دل


داشت شام می خورد .
گفت : من شکمم این همه رو جا نمیشه . شکمم پر شد .


3-2 ساعت مونده بود مهمون بیاد چادر سرش کرد و گفت : بابا نگاه ! مهمونا اومدن من چادر سرم باشه !!!
اما بعد از ساعتی رفت و دامن کوتاهشو روی شلوار پوشید و چادرو گذاشت کنار .
( طبیعت دخترا خودنماییه )

شعر شیوا : قصه ما تموم شد - بازی ما شروع شد - می خندیم و بخندیم - شادی ما شروع شد !!!

^ 93/3/15  


وبلاگ جدیدم اینه : shiva88.parsiblog.com مطالب دخترمه . لطفا درخواست دوستی بدین
من باهاش دوستم - ||علیرضا خان||
تو که معتادی .
حالا نمیشه شیوا یه عموی معتاد داشته باشه ؟؟ :| - ||علیرضا خان||

نوشته شده در  یکشنبه 93/3/18ساعت  10:52 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

خانمم پرسید : حرم حضرت معصومه تا صبح بازه ؟؟؟
گفتم : شاید شب های میلاد باز باشه .
شیوا : حضرت معصومه تا صبح میخوابه . بعد امام حسین میگه " پاشو دیگه چقدر می خوابی ؟ الان مهمونا میان .
         شیوا و مادرش و پدرش میان . پاشو یه آبی بخور الان مهمونا میان " !!!
^ 93/3/11  



شیوا : آجی حرف بد میزنه خدا میندازه اونو تو قابلمه !!!


شیوا : میدونستی شیر آدمو مقوی می کنه ؟!! استخون آدمو پوک نمی کنه ؟ پنیر استخون آدمو پوک نمی کنه ؟


گفتم : بیا صبحانه بخور .
گفت : من حوصله صبونه ندارم . حوصله ی قیمه دارم !!!


رفتیم روستای نویس .
شیوا توی باغ زمین خورد و زانوش زخم شد .
گفتم : کی تو رو انداخت ؟
گفت : خودم بدو بدو کردم انداخنه شدم !!!
پسر همسایه هم که یه سال کوچکتره گفت : منم یواش تر رفتم انداخته نشدم !!!

 ساعت 10:30 صبح بود .

شیوا تازه بلند شده بود .

شیوا : مامان ! چرا آفتاب نیامد ؟ چرا آفتاب کم اومد ؟!!

مادرش گفت : چون یه ماشین اومده جلوی پنجره های خونه ( زیرزمین ) پارک کرده .

^ 93/3/7  


شیوا از سوپریه که اومد گفت : بابا ! " محسن " ( صاحب سوپر ) گفت من پول ندارم برا منم بستنی بخر .
گفتم : خریدی ؟؟؟
گفت : نه . از مغازه ی خودش بخره . مگه من مامانشم براش بخرم ؟!!

 

شیوا : بابا ! کنترلو گم کردم ( جا دادم ) .
گفتم : چرا ؟
گفت : آخه نمیخوام تو خاموش کنی . میخوام ببینم .

 

آخر شب بود .
شیوا برای خواب غر می زد .
گفتم : بخواب ( روی فرش ) .
گفت : نه . اینجا سرم کثیف میشه . سرم شوره های مویی می گیره !!!

 

سفره ی کوچیکی انداختیم برای مبعث .
چند تا کلوچه و پفیلا و ... .
شیوا : جشن کی شروع میشه . بریم بخوریم دیگه جشنو !!! ( خوراکی ها رو )

 

استخون بالای چشم شیوا ورم کرده بود .
شیوا : داشتم می دویدم حواسم نبود اینجام خورد به یه نیله !!! ( میله )

 

شیوا بادوم داد به خواهرش و گفت : بپوس . چرا نپوستی ؟!!

 

ایلاس = گیلاس ...
نقر = نقل

 

خانمم به شیوا گفت : خودتو برهنه نکن . شیطون بهت نگاه می کنه .
شیوا : میگه آفرین که کار بدی کردی ؟!!

 

شیوا اومد کنار مادرش که داشت کتاب دعا می خوند
و گفت : دعا نخون . بعدا شیطان میاد میگه " آفرین که دعا نخوندی " !!! آخه هیشکی با من بازی نمی کنه .

نوشته شده در  پنج شنبه 93/3/15ساعت  8:28 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

گفتم : دهنت بوی چی میده ؟ سیر خوردی ؟ مگه مسواک نزدی ؟ چرا بوی خوب نمیده ؟ شیوا : بوی خوباشو قورت دادم . برم دوباره مسواک بزنم ؟!! 
^ 93/3/11 - آخرین تغییر : [208787-دختر بهار] 93/3/12
- نوسازی - نظر

شیوا : کاشکی پله نداشتیم . هی مجبورم این پله ها رو برم بالا . میخوایم بریم مغازه باید پله برم . هی پله هی پله . خسته شدم . اه . این خونه رو بفروشیم بریم یه خونه دیگه بخریم بدون پله . همش باید برم از این پله ها بالا بالا بالا بالا . اصلا میرم شمال دیگه نمیام ایم خونه . اه !!! - شما (ویرایش | حذف)

سنگ کلیه گرفتم . به قول یه دوست " کارخونه سنگ دارم " . به شیوا گفتم : دعا کن خوب بشم . شیوا دعا کرد . بعد گفت : سنگ بی ادب ! برو دیگه از شکم بابای مهربون من !!! - شما (ویرایش | حذف)

یه شیشه عرق خارشتر گذاشتم رو تاقچه و مشغول شدم . شیوا : اگه داروت تموم بشه خوب میشی ؟ مامان ! اگه این آبیه رو بخوره خوب شده است ؟!! - شما (ویرایش | حذف)


خانمم گفت : یه لیزر بکن راحت . بدون بیهوشی . چرا می ترسی ؟ چرا خودتو زجر میدی ؟ شیوا : مگه بابا بچه ئه بترسه ؟ بابا شجاهه از تاریکی نمی ترسه !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : هنوز دندون دردت درد می کنه ؟!!   گفتم : نه . گفت : آی و وای می کردی می گفتی دندونم !!! - شما (ویرایش | حذف)

خدا حفظش کنه - نسیم صبح سعادت

ندیده چشم می زنیم این شیرین زبونو  خدا در پناه امام زمان روحی فداه حفظش کنه انشالله - نارنجک
_______________________
+ شیوا : مامان ! از این به بعد تو مامان بابا باش !!! مامان منم باش . مامان آجی هم باش . مامان همه باش . مادرجونم ( مادر مادر ) مامان تو باشه . مامان من باشه ... مادربزرگ ( مادر پدر ) هم مامان تو باشه . مامان بابا باشه . مامان من باشه ... این جوری خوب تره . ما همه رو داریم . فکر خوبی کردم ؟!!
^ 93/3/11 - آخرین تغییر : [رهبر یار کوچک] 93/3/12
- نوسازی - نظر

+ شیوا قطعات اسباب بازیش رو ریخت رو زمین و گفت : این یه بازی جدیده . تو بلد نیستی . من بلدم . کوچیک بودم فاطمه به من یاد داد . بیا نگاه کن یاد بگیری . وقتی یاد گرفتی میدم تو هم بازی کنی . خیلی بازیش قشنگه . مامان ! اگه اینو گم کردم بازم برام بخر !!! بعدا اومد به فاطمه گفت : من به بابا یه بازی یاد دادم !!! 

^ 93/3/11 - آخرین تغییر : [رهبر یار کوچک] 93/3/12
- نوسازی - نظر
شیوا : چایی داغه عمو چاقه - چایی داغه عمو چاقه !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : اگه هر کس ( از ) هر جا بیاد دستشو نشوره - دستش میکروبه - میروبای رنگابارنگ !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : فاطمه ! کتابت خورد به چشمم . فاطمه : حقته . شیوا : خودت حقته !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

فاطمه : مامان ! دارم می میرم . شیوا : چه جوری داری می میری ؟!! مامان ! فاطمه داره چه جوری می میره ؟ مادرش گفت : از خستگی . - شما (ویرایش | حذف)

 

 

مورچه بالدار تو خونه پر شده بود . شیوا : از دست این مورچه های اخمخ . مورچه های اخمخ . مورچه های اخمخ . برم بهشون اخم کنم !!! گفتم : نه . گفت : دوست دارم بهشون اخم کنم !!! مورچه های زشت ( 3 بار تکرار کرد ) من دوست دارم به مورچه ها حرف بد بزنم . آخه مورچه ها خیلی بی ادبن !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : من بزرگ شدم میرم کربلا زندگی کنم . فاطمه : چرا ؟؟؟ شیوا : آخه کربلا رو بیشتر از اینجا دوست دارم . کربلا پشه نداره !!! گفتم : پشه نداره ؟ داره . گفت : نداره . چی خیال کردی ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا کتاب داستانشو آورد و برام خوند و آخر سر گفت : قصه ما تموم شد مرغه نتونست بره خونه شون !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا دست می زد و می خوند : بابا مهربونه . بابا جان منه . بابا جان همه ئه . بابا همه چی یاد میده !!!

نوشته شده در  پنج شنبه 93/3/15ساعت  8:24 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

دیشب پشت کامپیوتر بودم . شیوا هی غرغر می کرد و می گفت بیا بخواب . شیوا : بابا نمیاد بغلش بخوابم . گفتم : مگه مامانت نیست ؟ گفت : من تو رو دوست دارم . من بغل تو رو دوست دارم . تو مامان منی . من دو تا مامان دارم !!! بریم اونجا بخوابیم من قلب تو رو بخورم !!!
^ 93/3/8 - آخرین تغییر : [آقاشیر] 93/3/9
- نوسازی - نظر
شیوا : کاشکی اینجا نبودیم . یه جای دور بودیم پشه ها نبودن . همه ی پشه ها از یه جای دور میان اینجا . اه !!! - شما (ویرایش | حذف)

به دست و پای شیوا دافع حشرات زدم . مادرم گفت : به من نزن من از بویش بدم میاد . شیوا : تو دلت میخواد پشه تو رو بخوره ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

چه دنیایی داره شیوا خانوم آخی - شمیم دوست

شیوا : این خونه رو بفروشیم بریم خونه کربلایی ( کربلا ) . زود باش آماده شو !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : مامان ! من این خونه رو دوست ندارم . آخه هی سوسک داره . هی مورچه داره . این خونه رو بفروشیم . من باهاش حرف نمی زنم . هر جا رو می بینم یه حیوونی داره . اعصابم خورد میشه . یه بار این خونه رو بفروشیم بریم یه خونه دیگه !!! - شما (ویرایش | حذف)


شیوا : کی ( تو سر کارت ) غذا درست می کنه می خوری ؟ غذا می خوری میری می خوابی ؟ من دیگه نمیذارم بری سر کار . آخه دوست دارم !!! - شما (ویرایش | حذف)

خان ! دو سه شب پیش خوابتو دیدم . یه جوون چهارشونه قد بلند و جلوی سرت ژل زده بود . سر سفره غذا بودی که اومدم خونه تون ... - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : کاشکی همیشه تعطیل بود ( 4 بار تکرار کرد ) یه عالمه تعطیل بود . یه عالمه جمعه بود بابا نمی رفت سر کار !!! - شما (ویرایش | حذف)

رفته بودیم حرم . یه پیرمرد جلوی ما تعادلش به هم خورد و افتاد زمین . شیوا اون شب تو رختخواب می گفت : خوابم نمی بره . چون دلم برای همه ی پیرمردا می سوزه .باباجونی که مریض نیست - مادرجون مریضه با اون مرده که افتاد - با عمو امین که دندون درد داشت - دلم برا بابا می سوزه !!! - شما (ویرایش | حذف)

رفتیم حرم براش یه چادر خریدیم . شیوا : فاطمه ! چادر من خاکیه . من بهش همیشه اشتباهی پا می زنم !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ ته کاسه ی پفیلای کچاپ رو دست می کشید و می خورد . شیوا : نمک توش ریختن ؟ گفتم : اونا رو نخور . گفت : دوست دارم . شیرینه !!!
^ 93/3/8 - آخرین تغییر : [اسپایکا] 93/3/9
- نوسازی - نظر
شیوا : من لاغر مردنی هستم ؟ فاطمه میگه . من گوشت ندارم ؟ مادرش گفت : نه . شیوا : من زیاد گوشت می خورم گوشت به من نمی خوره ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

ساعت 5:45 صبح بود . شیوا : چرا صبح شد ؟ چرا ظهر شد ؟ مگه دیگه شب نمیشه ؟ چرا هوا آبی شد ؟ میخوام بخوابم . چرا صبح نمیشه ؟ ظهر شده ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

من اخر نفهمیدم اینا یعنی چی //// - Hunter

اینا حرفای یه بچه ی 4.5 ساله است ( شیوا سادات ) . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : بابا ! مامان تلزونو ( تلویزیونو ) درست کرد . دیگه نمیره کالان دیگه - کالان دیگه !!! - شما (ویرایش | حذف)

مریض بودم خانومم سوپ درست کرد . شیوا : بوی آش بابا میاد . چقدر بوش خوشمزه است . مامانی ! مامانی ! توهو با بابا و من بخوریم آش !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : خوابم نمی بره . بیا بغل من نرم بشی . تو هیچ وقت بغل من نمی خوابی !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : بالش من قشنگه ؟ دوست داری بالش منو داشته باشی ؟ گفتم : آره . شیوا : مامان ! بابا دوست داره بالش منو داشته باشه . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : بابا ! چه جوری پول در میاری ؟!!

^ 93/3/8 - آخرین تغییر : [208787-دختر بهار] 93/3/8
- نوسازی - نظر
هانتر ؟؟؟ - شما (ویرایش | حذف)

بله ؟ - Hunter

من اخر نفهمیدم اینا یعنی چی //// - Hunter - شما (ویرایش | حذف)

خب والا اخرش نفهمیدم - Hunter

پس چرا لایک ؟؟؟ - شما (ویرایش | حذف)

قشنگه - Hunter

شیوا : دستم . آی دستم . مامان ! داروی خار نمی زنی ؟!! ( پماد برای خارش ) - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : دوست دارم برم کربلا . برم کربلا همه ی عروسکاشو - نخرم - ببینم !!! همه مغازه های کربلا برم همه جا رو ببینم . من امام حسین رو خیلی دوست دارم . - شما (ویرایش | حذف)

خدا نگهشون داره جناب بالتازار. - 2-شبستان

نوشته شده در  یکشنبه 93/3/11ساعت  10:57 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

یه ماهیه که شیوا داره میگه هندونه بخر تا اینکه امروز خریدم . شیوا بغلم کرد و گفت : آخ جونمی . تو چقد مهربونی . هندونه خریدی !!!

^ 93/2/23 - آخرین تغییر : [شما] 93/2/23
- نوسازی - نظر
آخی خداخیرتون بده  - اختصاصی پ

 

 

 

شیوا : سوسک . مامان ! سوسک . مادرش گفت : مرده . شیوا : میره جهنم ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

 

گفتم : سوسک ها تو چاه زندگی می کنن . وقتی بخوان بمیرن میان بیرون . اگه قرار بود بیان بیرون باید هزار تا سوسک تو آشپزخونه می دیدیم . شیوا : خوب خاک بخورن چرا میان بیرون ؟ ایشالا خاک بخورن . ایشالا آشغال بخورن !!!   - شما (ویرایش | حذف)

 

شب موقع خواب - شیوا : چرا به من پشت دادی ( پشت کردی ) ؟ مگه من دختر تو نیستم ؟؟؟ - شما (ویرایش | حذف)

 

چقد بازمزه است این شیوا خانوم   - حقیقتی مجازی

 

شیوا : یادت میاد شمال گفتم " شب بخیر - شب نخیر - شب بخیر - شب نخیر " ؟؟؟ گفتم : چرا ؟ گفت : نمی دونم . کوچیک بودم یه کم حرف می زدم !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : مامان ! تو دلت برا من نمی سوزه ؟ مادرش گفت : چرا ؟ گفت : چون همه جام زخمی میشه ؟؟؟ - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : مامان ! یه بار منو می بری آلایشگاه موهامو یه کم قیچی کنه نره تو چشمام ؟

نوشته شده در  جمعه 93/3/2ساعت  8:56 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : مامان ! نگاه من چه جوری رنگ می کنم . بیا یاد بگیر . مامان از من یاد بگیر . من رفتم مدرسه - بزرگتر شدم - تو بکشی !!! مامان بیا برات بکشم . بیا یه چیزی برات بکشم . نگاه !!!
^ 93/2/25 - آخرین تغییر : [شما] 55 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
خانمم گفت : چن روزیه دارم به شیوا می رسم چاق شده . گفتم : پنیر هم بهش بده . گفت : نمی خوره . از دست مادرجون می خوره . یعنی مادرجونو از من بیشتر دوست داره ؟؟؟ شیوا : نه . دوتایی تونو بیشتر دوست دارم !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا تبلیغ تصویری شبکه پویا رو دید . گفت : آها . یانگوم . من میخوام یانگوم ببینم . " یانگوم " عاشق منه !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : بابا امروز جمعه است ؟ گفتم: آره . گفت : فردا هم جمعه است ؟ گفتم : نه . گفت : کی گفته ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیواسادات : بابا! فردا میری سر کار؟ گفتم: نه . گفت : چرا؟ مگه فردا جمعه است؟ گفتم : نه. تولد امام علیه. پرسید : امام علی ؟؟؟ ... پسره یا دختر؟ گفتم: پسر ( مولود پسره ) . گفت: پس کی تولد دختره ؟ بچه ی کیه؟ نوه ی منه ؟!! چی من میشه ؟ گفتم : جد تو . گفت : من فکر کردم نوه ی منه !!!

^ 93/2/23 - آخرین تغییر : [شما] 7:45 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : آها . یادم اومد مامان بزرگ چی گفت . گفت " اگه منه زیاد اذیت کنی پیر میشم " ! ______________ شیوا رو به مادرش : تو مامانتو اذیت کردی که مادرجون پیر شده ؟؟؟ - شما (ویرایش | حذف)

 

 

آسمون قم رعد و برق داشت . شیوا : رودبرق نیا یه روز دیگه بیا رودبرق نیا یه روز دیگه بیا . حرف منو گوش کن . گفتم یه روز دیگه بیا !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

عصر بود . فاطمه گفت : میخوام مسواک بزنم . شیوا : چرا ؟ مگه شب شده ؟!! فاطمه : آدم می تونه صبح و ظهر و شب مسواک بزنه . شیوا : میخوای دوباره بخوابی ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

 

گفتم : فردا جمعه است . نمیرم سر کار . شیوا : آخ جونمی . اومد و بغلم خوابید و گفت : یه فردای دیگه هم جمعه است ؟!! گفتم : نه . گفت : فقط یه دونه است ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : بابا نگاه ! من بیرون گنده افتادم . 2 تا افتادم . استخونم زخم شده ولی خون نیومده !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

گفتم : فردا با هم میریم نمازجمعه . شیوا : من دیگه نمیام نمازجمعه . چون هی نمیذارن ما بیاییم خونه . میگن " بسم الله الرحمن ... " . گفتم : دعای ماه رجب ؟؟؟ گفت : آره . اعصابم خورد میشه . دلم برا مامانم تنگ میشه .

نوشته شده در  جمعه 93/3/2ساعت  8:53 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]