+ خانمم گفت: بچه ها هر کی غذاشو بخوره بهش یه بسته آدامس میدم . شیوا : آخ جان ! دوست شیوا : من بستنی میخوام آدامس نمیخوام . خانم : باشه برات بستنی می خرم . دوست شیوا : 2 تا . هم کیم بخر هم اون قهویه ایه - نونی و کاکائویی و با ... من 3 تا میخوام !!!
+ شیوای 5.5 ساله : مامان ! 2 به 3 چند می شود ؟ مادرش گفت : دو سوم . شیوا : اوهو . مادر : بعلاوه رو میگی ؟ میشه 5 . شیوا : 6 به 9 چند می شود ؟ بعلاوه چند می شود ؟!!
+ شیوا : بابا ! تو خیلی بدی . واسه من سوت و جوجه تیغی ( یو یو ) نخریدی . همه ش مامان واسه من چیزی می خره . گفتم : پولش زیاد بود . گفت : به من چه ؟ تو پول زیاد داری باید بخری . یه دونه تو بخر یه دونه مامان . یعنی چی همه چی رو مامان بخره همه خوراکی اسباب بازی و لباس منو !!!
+ به شیوا گفتم : بیا نماز بخون ( نماز اول وقت ) . با اسباب بازی پلاستیکیش داشت بازی می کرد . گفت : دارم غذا درست می کنتم . گفتم : الان وقت غذاست یا نماز ؟؟؟ گفت : وقت غذا !
+ شیوا: آی . آی شکمم . آی شکمم . چند ثانیه بعد گفت : خوب شدم . گفتم : خوب شدی ؟؟؟ گفت : آره . داد زدم شکمم خوب شد !!!
+ با خانواده داشتیم می رفتیم خونه فامیلا عید دیدنی . شیوا : خونه دایی میریم ؟ گفتم : آره . گفت : زن دایی چی ؟!!
گفتم : آدم باید آفتاب بخوره .
شیوا : آجی گفته آفتاب پوست آدمو سیاه می کنه .
دوست شیوا : ولی استخونا رو محکم می کنه .
( روزی نیم ساعت آفتاب لازمه . در ساعاتی که ملایمه . )
شیوا تو حیاط زمین خورد و 2 تا از دندوناش لق شد .
دندونا تو لبش فرو رفته بود .
نمی تونست غذا رو بجوه .
چیزای آبکی می خورد .
گفتم : الان میخوام برم مغازه برات خوراکی بخرم .
شیوا : بابا ! اون چیزی که می خری من نمی تونم بخورم . برو مغازه دکتری یه چیز بخر !!!