سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارون شدیدی گرفته بود . شیوا : مامان ! بابا امروز سرکار نمیره ؟ خانمم گفت : نه . به علت بارندگی داروخونه ( شبانه روزی ) تعطیله . مردمم نمیرن داروخونه . شیوا : آخ جون آخ جون آخ جون . منت خیلی خوشحالم . بابا ! مامان راست میگه ؟ گفتم : نه . گفت : راست میگه !
^ دیروز 12:38 عصر - تغییر : [||علیرضا خان||] دیروز 3:12 عصر
- نوسازی - نظر
دوست شیوا مهر نظام پزشکی منو برداشت و همه جای دیوار رو مهر زد ( روی سنگ مرمر ) . شیوا : بابا ! دوستم همه مهرای تو رو اسراف کرد !!! - شما (ویرایش | حذف)

مهرای تو رو اسراف کرد - ? HanIyeH


نظر

+ شیوا : بابا ! من دارم قابلمه بازی م کنم . یه بار لاک بازی کردم یه بارم قابلمه بازی . یه بار کیف بازی . خط کش بازی هم بلدم !!! ( همه اشیاء در نظر بچه ها حیات دارن )
^ دیروز 12:27 عصر - تغییر : [||علیرضا خان||] دیروز 3:10 عصر
- نوسازی - نظر

+ من و پدرخانمم داشتیم نماز می خوندیم . یه مهر به شیوا دادم و گفتم : بیا تو هم بخون . مهر رو جلوتر از ما گذاشت و گفت : میخوام اینجا بخونم . گفتم : نمیشه . رفت و زرافه شو آورد و جلوی ما حالت نماز خوندن بهش داد و گفت : این آقائه داره نماز می خونه . اینا پشت سرش می خونن !!!
^ دیروز 12:25 عصر - تغییر : [سعید عبدلی] دیروز 2:52 عصر
- نوسازی - نظر

+ چند روز قبل تو گلدون چند تا دانه لوبیا و ماش کاشته بودن . سبز شد . شیوا : وای چقدر بزرگ شدن . ماششاءالله . بابا ! تخمشو بخوریم ( محصولشو ) اینا رو باید بندازیم آشغالدون ؟ گفتم : تخم نمیده . چرا شایدم بده . اگه ببریم هر روز نیم ساعت آفتاب بدیم و الا خراب میشه . شیوا : من حوصله ندارم . حوصله ام سر میره . یکیتون ببره آفتاب بده .
^ دیروز 12:32 عصر - تغییر : [سعید عبدلی] دیروز 2:51 عصر
- نوسازی - نظر

+ دستگاه خرد کن " پلین " رو برداشت و گفت : مامان ! بگم این واسه چیه ؟ بیا بهت یاد بدم !!! این برای خیاره . اینو اینجوری می کنی . نگاه . تیزه . فهمیدی ؟ مامان ! اونا خیلی تیزنا .
^ دیروز 12:34 عصر - تغییر : [سعید عبدلی] دیروز 2:51 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا: آی . آی شکمم . آی شکمم . چند ثانیه بعد گفت : خوب شدم . گفتم : خوب شدی ؟؟؟ گفت : آره . داد زدم شکمم خوب شد !!!

^ دیروز 12:2 صبح - تغییر : [? HanIyeH] دیروز 1:59 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : مگس بی مصرف - منو اذیت می کنه . مادرش گفت : بچه اش می شنوه ناراحت میشه !شیوا : خوب . مادرش میاد رو صورتم می خوابه !!! - شما (ویرایش | حذف)



نوشته شده در  سه شنبه 94/2/22ساعت  11:36 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]