سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا سنش به پیش دبستانی رسیده . کنار خونه ما هم یه دارالقرانه . شیوا : من نمیرم دارالقران . اسم منو بنویس " جزیره دلقک ها " !!! اونجا به آدما آب نبات میدن . دوستم ( 1 سال بزرگتره ) اجازه داده . اون گفته قبلا می رفته مدرسه دلقک ها . معلمش یه دلقک بود به بچه ها آب نبات می داد - کوچولوها و بزرگارو راه میدن . باشه مامان ؟؟؟
^ دیروز 11:2 صبح - تغییر : [majid57] 44 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
 
شیوا : یه مدرسه است . هر کی که چیز یاد بگیره بهش بستنی میدن . از اون آب نباتی ها !!! ( امان از تبلیغات تلویزیون ... تبلیغات جزیره کیش بود با چاشنی توهم بچگانه ) - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : من خواب دیدم مامان اسممو دارالقران نوشته . امروز تعطیل بودم فرداش رفتم اونجا دیدم مدرسه اش یه جور دیگه بود !!!
^ دیروز 11:12 صبح - تغییر : [majid57] 45 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
2 سال پیش هم شیوا فقط چند روز تو مهد کودک طاقت آورد . شیوا : اون مدرسه که خاله نرگس داشت فقط یه مدیر داشت در بچه ها رو قفل می کرد نمیذاشت کسی بره بیرون . بعد من می ترسیدم گریه می کردم همش دلم برا مامان تنگ می شد !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ صدای دسته جمعی قورباغه ها بلند شد . شیوا : قو ... قو ... قو ... قو ... صدا در میارم که قورباغه ها فکر کنن من مادرشونم !!!
^ 94/2/26 - تغییر : [majid57] 45 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر

احیانن دخترتون چه بانکمه!!!!!!!!خداحفظش کنه - 2-بهشت من



+ شیوا : ما دو تا دخترخاله می خوریم گوشت و کباب می پریم رو رختخواب ... اینجوری نبود . من فقط دخترخالشو بلدم . بقیه شو بلد نیستم !
^ 94/2/26 - تغییر : [sajede] 9:6 صبح
- نوسازی - نظر
شیوا شالیزار رو دید و پرسید : چرا گندما توی آبه . گفتم : برنجه . گفت : چرا برنجا رو توی آب می کارن ؟ چرا اذیتشون می کنن ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : چرا مردا روسری سر نمی کنن ؟ گفتم : چونکه مردا موی خوشگل ندارن . گفت : مگه زنا دارن ؟؟؟ مدتی گذشت پرسید : موی پسرا خوشگل نیست ؟ موی دخترا چی ؟ گفتم : چرا . هست ولی بچه ها هنوز به محرم نامحرمی نرسیدن .
^ 94/2/26 - تغییر : [sajede] 9:6 صبح
- نوسازی - نظر
تو این سن خیلی سخته متوجه کردن بچه ها، ان شاء الله که بزرگ شد خودش میفهمه - عقیل صالح

نظر

+ خانمم داشت قران می خوند و شیوا هم کنارش بود . خانم : آفرین . وضو هم داری . شیوا : اگه نداشتم نمیذاشتی دست به قران بزنم ؟ می رفتم جهنم ؟
^ دیروز 10:58 صبح - تغییر : [sajede] 9:4 صبح
- نوسازی - نظر
شیوا : بابا ! صبح زود بیدار شدم فقط خوابیدم . صبونه خوردم بعد خوابیدم . بابا ! اجازه میدی یه دونه برنامه کودک ببینم بعد بازی کنم ؟ گفتم : آره . گفت : آخ جون . بابا اجازه داده یه دونه برنامه کودک ببینم !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ خانمم گفت: بچه ها هر کی غذاشو بخوره بهش یه بسته آدامس میدم . شیوا : آخ جان ! دوست شیوا : من بستنی میخوام آدامس نمیخوام . خانم : باشه برات بستنی می خرم . دوست شیوا : 2 تا . هم کیم بخر هم اون قهویه ایه - نونی و کاکائویی و با ... من 3 تا میخوام !!!

^ دیروز 10:53 صبح - تغییر : [sajede] 9:3 صبح
- نوسازی - نظر
شیوا : بابا ! تو نبودی من و دوستام ادا در آوردیم مامان ازمون عکس گرفت . - شما (ویرایش | حذف)

 

پرسیدم : کجا رفتین ؟ شیوا : بازار . پرسیدم : چی خریدین ؟ شیوا : نمیخوایم به تو بگیم چون تو ما رو دعوا می کنی ... ما اسباب بازی نخریدیم !!!

نوشته شده در  پنج شنبه 94/2/31ساعت  10:19 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]