شیوا سنش به پیش دبستانی رسیده . کنار خونه ما هم یه دارالقرانه . شیوا : من نمیرم دارالقران . اسم منو بنویس " جزیره دلقک ها " !!! اونجا به آدما آب نبات میدن . دوستم ( 1 سال بزرگتره ) اجازه داده . اون گفته قبلا می رفته مدرسه دلقک ها . معلمش یه دلقک بود به بچه ها آب نبات می داد - کوچولوها و بزرگارو راه میدن . باشه مامان ؟؟؟
^ دیروز 11:2 صبح - تغییر : [majid57] 44 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
 
شیوا : یه مدرسه است . هر کی که چیز یاد بگیره بهش بستنی میدن . از اون آب نباتی ها !!! ( امان از تبلیغات تلویزیون ... تبلیغات جزیره کیش بود با چاشنی توهم بچگانه ) - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : من خواب دیدم مامان اسممو دارالقران نوشته . امروز تعطیل بودم فرداش رفتم اونجا دیدم مدرسه اش یه جور دیگه بود !!!
^ دیروز 11:12 صبح - تغییر : [majid57] 45 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
2 سال پیش هم شیوا فقط چند روز تو مهد کودک طاقت آورد . شیوا : اون مدرسه که خاله نرگس داشت فقط یه مدیر داشت در بچه ها رو قفل می کرد نمیذاشت کسی بره بیرون . بعد من می ترسیدم گریه می کردم همش دلم برا مامان تنگ می شد !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ صدای دسته جمعی قورباغه ها بلند شد . شیوا : قو ... قو ... قو ... قو ... صدا در میارم که قورباغه ها فکر کنن من مادرشونم !!!
^ 94/2/26 - تغییر : [majid57] 45 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر

احیانن دخترتون چه بانکمه!!!!!!!!خداحفظش کنه - 2-بهشت من



+ شیوا : ما دو تا دخترخاله می خوریم گوشت و کباب می پریم رو رختخواب ... اینجوری نبود . من فقط دخترخالشو بلدم . بقیه شو بلد نیستم !
^ 94/2/26 - تغییر : [sajede] 9:6 صبح
- نوسازی - نظر
شیوا شالیزار رو دید و پرسید : چرا گندما توی آبه . گفتم : برنجه . گفت : چرا برنجا رو توی آب می کارن ؟ چرا اذیتشون می کنن ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : چرا مردا روسری سر نمی کنن ؟ گفتم : چونکه مردا موی خوشگل ندارن . گفت : مگه زنا دارن ؟؟؟ مدتی گذشت پرسید : موی پسرا خوشگل نیست ؟ موی دخترا چی ؟ گفتم : چرا . هست ولی بچه ها هنوز به محرم نامحرمی نرسیدن .
^ 94/2/26 - تغییر : [sajede] 9:6 صبح
- نوسازی - نظر
تو این سن خیلی سخته متوجه کردن بچه ها، ان شاء الله که بزرگ شد خودش میفهمه - عقیل صالح

نظر

+ خانمم داشت قران می خوند و شیوا هم کنارش بود . خانم : آفرین . وضو هم داری . شیوا : اگه نداشتم نمیذاشتی دست به قران بزنم ؟ می رفتم جهنم ؟
^ دیروز 10:58 صبح - تغییر : [sajede] 9:4 صبح
- نوسازی - نظر
شیوا : بابا ! صبح زود بیدار شدم فقط خوابیدم . صبونه خوردم بعد خوابیدم . بابا ! اجازه میدی یه دونه برنامه کودک ببینم بعد بازی کنم ؟ گفتم : آره . گفت : آخ جون . بابا اجازه داده یه دونه برنامه کودک ببینم !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ خانمم گفت: بچه ها هر کی غذاشو بخوره بهش یه بسته آدامس میدم . شیوا : آخ جان ! دوست شیوا : من بستنی میخوام آدامس نمیخوام . خانم : باشه برات بستنی می خرم . دوست شیوا : 2 تا . هم کیم بخر هم اون قهویه ایه - نونی و کاکائویی و با ... من 3 تا میخوام !!!

^ دیروز 10:53 صبح - تغییر : [sajede] 9:3 صبح
- نوسازی - نظر
شیوا : بابا ! تو نبودی من و دوستام ادا در آوردیم مامان ازمون عکس گرفت . - شما (ویرایش | حذف)

 

پرسیدم : کجا رفتین ؟ شیوا : بازار . پرسیدم : چی خریدین ؟ شیوا : نمیخوایم به تو بگیم چون تو ما رو دعوا می کنی ... ما اسباب بازی نخریدیم !!!

نوشته شده در  پنج شنبه 94/2/31ساعت  10:19 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


+ شیوا داشت برای خودش می خوند : خانه ما کوچک است اما یه جای کوچک ... 3 با تکرار کرد . بعد گفت : من دارم اتاقمو مرتب می کنم زرافه کوچولو هم داره به من کمک می کنه . بیا زرافه کوچولو با هم کارامونو بکنیم !!!
^ 94/2/27 - تغییر : [امید هستم!] دیروز 7:58 عصر
- نوسازی - نظر


+ فاطمه ( دختر بزرگم ) : وسط غذا حرف نزن . اگه سال دیگه مدرسه بری وسط غذا حرف بزنی معلم نمره تو کم می کنه . شیوا : بکنه . میرم یه مدرسه دیگه !!! 
^ 94/2/27 - تغییر : [اسپایکا] دیروز 4:16 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا تو گوشی یه بازی رو آورد و گفت : اسکلت پا رو ( نگاه کن ) . اسکلت پا همینجوریه ... انگشت کوچیک .. انگشت بزرگ !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا در باره فاطمه : مامان ! همین الان بیرونش کن . جهیزیه اش تموم شده !!! مادرش گفت : تو دلت براش تنگ نمیشه ؟ شیوا : خوب میرم خونه شون با بچه اش بازی می کنم !!! ( فکر می کنه بچه یه روزه بوجود میاد ) - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ یه سوسک داشت روی سقف راه می رفت . شیوا : نمی افته برعکسیه ؟ چرا ما برعکسی میشیم راه بریم می افتیم ؟؟؟ اون خیلی قویه . من نمی تونم برم . اون قویه . همه آدما رو می گزه !!!خانمم گفت : برو برعکس بشو . شیوا : من نمی تونم . خدا آدما رو جوری درست کرده که بیفتن !!!
^ 94/2/27 - تغییر : [اسپایکا] دیروز 4:15 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا داشت برنامه کودک " لیون " رو می دید . پرسید : غذای شیر چیه ؟ گفتم : گوشت . گفت : گوشت خالی ؟؟؟ گفتم : آره دیگه . پس میخواستی با چی بخوره ؟ گفت : با نون و پنیر - برنامه کودکی !!! ( یعنی تو عالم خیال )
^ 94/2/27 - تغییر : [*:.نرگس بانو.:*] دیروز 3:26 عصر
- نوسازی - نظر

 


+ رفتیم خونه شمال . دیدیم که دزد زده بود بهش . شیوا : مامان ! حرفای دزد نزنین من بتونم برم دستشویی . بابا ! حرفای دزد نزن . مامان ! بیا تو ( توی دستشویی ) من نترسم !!!
^ 94/2/26 - تغییر : [امید هستم!] 94/2/26
- نوسازی - نظر
شیوا : کاشکی رد پای دزد بود با کفشاش . بعد از رد پاش می رفتیم با ذره بین می رفتیم تا برسیم به خونه اش . بعد خودمونو شبیه دزدا می کردیم در می زدیم . بعد چیزایی که دزدیده بود می گرفتیم . فهمیدی ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : دزدا چقدر زرنگن ... دزدا چقدر قوین ... دزد چقدر شیطون بود !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : دزدا چطوری از دیوار می تونن برن بالا ؟ مادرش گفت : چون ورزش می کنن . شیوا هم شروع کرد به ورزش کردن و گفت : میخوام قوی بشم ! - شما (ویرایش | حذف)

یه چاقوی کوچیک ضامن دار توی خونه مون پیدا شد . شیوا : چاقوی دزدا رو دیدم . تا حالا نمی دونستم چاقوی دزدا چه شکلیه . الان فهمیدم . خانمم گفت : معلوم نیست مال اون باشه . شیوا : خدا کنه که چاقوی دزدا باشه !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا چن تا لاک ناخن رنگ و وارنگ داره . شیوا : مامان ! این لاکا ضرر داره ( سمیه ؟ ) . مادرش گفت : نمی دونم . شاید . شیوا : منم اصلا نمی اندازمشون دور !!!
^ 94/2/26 - تغییر : [امید هستم!] 94/2/26
- نوسازی - نظر
شیوا برنامه " اکیو سان " رو دید و پرسید : مامان ! چرا ما فکرمون صدادار نیست ؟!! - شما (ویرایش | حذف)



نظر

 


+ خانمم داشت دعای روز 27 رجب رو می خوند : یا من عفی و تجاوز ! اعف عنی و تجاوز یا کریم . شیوا : چرا انگلیسی حرف می زنی ؟!!
^ 94/2/26 - تغییر : [امید هستم!] 94/2/26
- نوسازی - نظر

+ رفتیم مغازه های بیرون شهر آمل - توی جاده . انواع ترشی و مربا و صنایع دستی و جارو و ...داشت . شیوا کلوچه رو گذاشت و می خواست به جاش یه اسباب بازی بخره . من موافقت نکردم . شب که شد شیوا موقع خواب به ما پشت کرد و با قهر گفت : شما همه تون فاطمه رو از بچگی بیشتر ( از من ) دوست داشتین . گفتم : چرا ؟ گفت : چونکه تو واسه من جوجه تیغی ( یو یو ) نخریدی .
^ 94/2/26 - تغییر : [امید هستم!] 94/2/26
- نوسازی - نظر
چند جای دستش رو پشه زده . شیوا : آخ میخاره . خوب نمیشه . آی کمک . چیکار کنم ؟ آی . هوء هوء . میخاره . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوای 5.5 ساله : مامان ! 2 به 3 چند می شود ؟ مادرش گفت : دو سوم . شیوا : اوهو . مادر : بعلاوه رو میگی ؟ میشه 5 . شیوا : 6 به 9 چند می شود ؟ بعلاوه چند می شود ؟!!

^ 94/2/26 - تغییر : [امید هستم!] 94/2/26
- نوسازی - نظر
شیوا : نگاش کنید نگاش کنید به پاهاش نگاش کنید !!!

نوشته شده در  سه شنبه 94/2/29ساعت  2:32 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : بابا ! مگه اینجا بیرونه اینقدر سرده ؟؟؟ ما گداییم - توی بیرون زندگی می کنیم !!! ( کولر روشن بود و اتاق سرد شده بود )
^ 10:52 صبح - تغییر : [shamsozalam] 1:10 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : گلوم چرک داره . گفتم : نخوریا . گفت : می خورم . خوب چرا خوشمزه است ؟!!
^ 10:58 صبح - تغییر : [shamsozalam] 1:10 عصر
- نوسازی - نظر

+ یه جدول برنامه درسی به دست شیوا رسید . به من نشون داد و گفت : نوشته می تونیم اسم شیواها رو بنویسیم توی مدرسه هاش - این مدرسه - اون مدرسه !!!
^ 10:59 صبح - تغییر : [shamsozalam] 1:10 عصر
- نوسازی - نظر

+ داشتم نماز می خوندم . آستینم بالا بود . شیوا آستینمو می کشید پایین و اون و دوستش می خندیدن . بعد از نماز گفت : بابا ! تو داشتی نماز می خوندی من آستینتو کشیدم پایین . نمازت غلط شد !!!
^ دیروز 11:46 عصر - تغییر : [محدثه خانوم] دیروز 4:3 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا تو بازار اسباب بازی جدیدی دید و اونو می خواست . گفتم : حرص داره . این همه اسباب بازی . از 100 تا اسباب بازیی که داره 90 تاشو باید داد بیرون . شیوا اخماشو تو هم کرد و گفت : من نمیذارم اسباب بازی هامو بدی بیرون .
^ دیروز 11:48 عصر - تغییر : [محدثه خانوم] دیروز 4:3 عصر
- نوسازی - نظر

+ دوغ درست کردم . گفتم : دوغ می خوری ؟ شیوا : نه . من ماست می خورم . ماست خوشمزه تره . من عاشق ماست شدم با شیر . من عاشق دوغ شمال هم شدم !!! ( دوغ آبعلی که تو سفر شمال خریدیم )
^ دیروز 11:50 عصر - تغییر : [محدثه خانوم] دیروز 4:3 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا خواهر بزرگشو اذیت می کرد . فاطمه : دمار از روزگارت در میارم . شیوا گریه رو سر داد و گفت : میخواد دماغ منو در بیاره !!!
^ دیروز 11:51 عصر - تغییر : [*کوثر ولایت*] دیروز 2:21 عصر
- نوسازی - نظر

شیوا وسایلش رو جابه جا کرد و گفت : بابا نگاه ! چیز بزرگامو که یه ذره کوچولوئن اینجا گذاشتم چیز کوچیکامو اینجا گذاشتم . - شما (ویرایش | حذف)


نظر

+ شیوا : ماست آدمو تپل می کنه . فاطمه : سفید می کنه . شیوا : نه . تپل می کنه !!!
^ دیروز 11:53 عصر - تغییر : [*کوثر ولایت*] دیروز 2:21 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا و دوستش داشتن بازی می کردن . شیوا رفته بود پشت مبل و گفت : اینجا ما گردو قایم می کنیم . ما سنجابیم !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا از خودش صدا در می آورد : فانگ فانگ فانگ فانگ . گفتم : یعنی چی ؟؟؟ گفت : منم نمی دونم !!!
^ دیروز 11:54 عصر - تغییر : [*کوثر ولایت*] دیروز 2:21 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : من مامانو از مردا بیشتر دوست دارم . گفتم : چرا ؟ گفت : چون مامان همه چیز برای من می خره بابا هیچی نمی خره . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : بابا ! خلال دندون از چی درست میشه ؟ از گندم ؟!! خلال دندون از درخت درست میشه یا گندم ؟
^ دیروز 11:58 عصر - تغییر : [*کوثر ولایت*] دیروز 2:21 عصر
- نوسازی - نظر
عسل با موم خریدیم . شیوا : مامان ! کندو عسل کجاست ؟ پیداش کرد و تکه ای از اونو برداشت و گفت : این آدامسه ... چقدر کندو عسلش خوشمزه است . به به !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ دست شیوا رو پشه زده بود . براش کرم زدم . شیوا : بابا ! دوباره به دستم کرم بزن . خیلی کیف داشت !!! بابا ! میشه از صبح تا شب کرم بزنم کرمت تموم بشه ؟!! گفتم : نه . گفت : چرا ؟
^ دیروز 12:0 صبح - تغییر : [*کوثر ولایت*] دیروز 2:20 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا ! تو خیلی بدی . واسه من سوت و جوجه تیغی ( یو یو ) نخریدی . همه ش مامان واسه من چیزی می خره . گفتم : پولش زیاد بود . گفت : به من چه ؟ تو پول زیاد داری باید بخری . یه دونه تو بخر یه دونه مامان . یعنی چی همه چی رو مامان بخره همه خوراکی اسباب بازی و لباس منو !!!

^ دیروز 12:13 صبح - تغییر : [*کوثر ولایت*] دیروز 2:19 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : مامان ! تو به بابا گفتی ما رو ببره پارک بابا گفت نه دوستم گفت " بابات چقدر تنبله " !!! - شما (ویرایش | حذف)

خب راست میگه بچه - محدثه خانوم

نوشته شده در  سه شنبه 94/2/29ساعت  2:26 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

از کوه می اومدیم پایین . رسیدیم به یه بوته گون . شیوا : تیغ به من نخوره !!! گفتم : مواظب باش تو به تیغ نخوری . اون که سر جاش نشسته .
^ 94/2/21 - تغییر : [نت بانو] 94/2/21
- نوسازی - نظر
یه مارمولک دیدیم . شیوا داد زد : مارمولک . مارمولک . دلتون بسوزه ما مارمولک دیدیم !!! - شما (ویرایش | حذف)

دست شیوا رو گرفتم و کمی تند پایین می اومدیم . شیوا : چرا اینجوریه ؟ همه آدما لیز می خورن تو لیز نمی خوری ؟ من لیز می خورم تو لیز نمی خوری ؟ - شما (ویرایش | حذف)

2 تا پروانه دیدیم . گفت : چقدر خوشگلن . دستشو به سمت پروانه دراز کزد و گفت : بیا رو دستم بشین !!! پروانه پرید . شیوا : ای بابا . می ترسه .بعد داد زد : بیا فاطمه . چه پروانه خوشگلی . - شما (ویرایش | حذف)

همراهان ما به ما رسیدن . شیوا : کاشکی ما عقب می زدیم ( منظورش : جلو می زدیم ) اینا عقب می افتادن !!! - شما (ویرایش | حذف)

بعد از کلی پیاده روی خسته شد و نق نق می کرد و می گفت : کی میریم خونه ؟ از حرص گل ها رو لگدمال می کرد . شیوا : من همه گل ها رو خراب می کنم . گفتم : نه . چرا ؟ گفت : دوست دارم !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ به شیوا گفتم : بیا نماز بخون ( نماز اول وقت ) . با اسباب بازی پلاستیکیش داشت بازی می کرد . گفت : دارم غذا درست می کنتم . گفتم : الان وقت غذاست یا نماز ؟؟؟ گفت : وقت غذا !

^ 94/2/20 - تغییر : [امید هستم!] 94/2/21
- نوسازی - نظر
نماز رو خوندم و دراز کشیدم . گفتم : تنم چرا سست شده ؟ گفت : مگه سوسیس کالباسه ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

غذا ی روح ... - * گل نرگس *

شیوا داشت وسایلشو مرتب می کرد . یه پاکت نامه پیدا کرد . شیوا : بابا ! توی چیزام یه پاکت نامه بود برای بزرگتراست من نمیخوام . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا سر سفره لواشک آورده بود و می خواست بخوره . بهش گفتن : با ماست نمی سازه . نخور . چند دقیقه ای گذشت . شیوا : جذب شد ؟ غذا جذب شد لواشک بخورم ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

خداحفظشون کنه....بچه ها خییییلی شیرینن - همرنگ دریا

نوشته شده در  چهارشنبه 94/2/23ساعت  11:56 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

بارون شدیدی گرفته بود . شیوا : مامان ! بابا امروز سرکار نمیره ؟ خانمم گفت : نه . به علت بارندگی داروخونه ( شبانه روزی ) تعطیله . مردمم نمیرن داروخونه . شیوا : آخ جون آخ جون آخ جون . منت خیلی خوشحالم . بابا ! مامان راست میگه ؟ گفتم : نه . گفت : راست میگه !
^ دیروز 12:38 عصر - تغییر : [||علیرضا خان||] دیروز 3:12 عصر
- نوسازی - نظر
دوست شیوا مهر نظام پزشکی منو برداشت و همه جای دیوار رو مهر زد ( روی سنگ مرمر ) . شیوا : بابا ! دوستم همه مهرای تو رو اسراف کرد !!! - شما (ویرایش | حذف)

مهرای تو رو اسراف کرد - ? HanIyeH


نظر

+ شیوا : بابا ! من دارم قابلمه بازی م کنم . یه بار لاک بازی کردم یه بارم قابلمه بازی . یه بار کیف بازی . خط کش بازی هم بلدم !!! ( همه اشیاء در نظر بچه ها حیات دارن )
^ دیروز 12:27 عصر - تغییر : [||علیرضا خان||] دیروز 3:10 عصر
- نوسازی - نظر

+ من و پدرخانمم داشتیم نماز می خوندیم . یه مهر به شیوا دادم و گفتم : بیا تو هم بخون . مهر رو جلوتر از ما گذاشت و گفت : میخوام اینجا بخونم . گفتم : نمیشه . رفت و زرافه شو آورد و جلوی ما حالت نماز خوندن بهش داد و گفت : این آقائه داره نماز می خونه . اینا پشت سرش می خونن !!!
^ دیروز 12:25 عصر - تغییر : [سعید عبدلی] دیروز 2:52 عصر
- نوسازی - نظر

+ چند روز قبل تو گلدون چند تا دانه لوبیا و ماش کاشته بودن . سبز شد . شیوا : وای چقدر بزرگ شدن . ماششاءالله . بابا ! تخمشو بخوریم ( محصولشو ) اینا رو باید بندازیم آشغالدون ؟ گفتم : تخم نمیده . چرا شایدم بده . اگه ببریم هر روز نیم ساعت آفتاب بدیم و الا خراب میشه . شیوا : من حوصله ندارم . حوصله ام سر میره . یکیتون ببره آفتاب بده .
^ دیروز 12:32 عصر - تغییر : [سعید عبدلی] دیروز 2:51 عصر
- نوسازی - نظر

+ دستگاه خرد کن " پلین " رو برداشت و گفت : مامان ! بگم این واسه چیه ؟ بیا بهت یاد بدم !!! این برای خیاره . اینو اینجوری می کنی . نگاه . تیزه . فهمیدی ؟ مامان ! اونا خیلی تیزنا .
^ دیروز 12:34 عصر - تغییر : [سعید عبدلی] دیروز 2:51 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا: آی . آی شکمم . آی شکمم . چند ثانیه بعد گفت : خوب شدم . گفتم : خوب شدی ؟؟؟ گفت : آره . داد زدم شکمم خوب شد !!!

^ دیروز 12:2 صبح - تغییر : [? HanIyeH] دیروز 1:59 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : مگس بی مصرف - منو اذیت می کنه . مادرش گفت : بچه اش می شنوه ناراحت میشه !شیوا : خوب . مادرش میاد رو صورتم می خوابه !!! - شما (ویرایش | حذف)



نوشته شده در  سه شنبه 94/2/22ساعت  11:36 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

من و شیوا رفتیم باغ . شیوا : چه گلهای قشنگی . یه گل بنفش چید . کمی جلوتر زنبوری رو دید و ایستاد . شیوا : زنبور . زنبور داره گل رو نیش می زنه . گفتم : داره شیره شو می خوره . برا همین نباید بچینیم چون غذای زنبوراست . شیوا : مگه گرسنه ان ؟
^ دیروز 2:1 عصر - تغییر : [شما] 35 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
شیوا : بابا ! شاپرک . بیا برام شاپرک بچین !!! گفتم : قاصدک نه شاپرک . - شما (ویرایش | حذف)

بعد یه مورچه درشت دید و گفت : بابا ! این زنبور زشته رو کنار بزن . - شما (ویرایش | حذف)

زنبور زشته   - ? HanIyeH

عالی بود - ||علیرضا خان||

شتره ( حشره ) . - شما (ویرایش | حذف)

داشتیم بر می گشتیم . شیوا یه مورچه درشت دید و اونو چند بار زیر پاش قرار داد و گفت : هر چی پا می زتم خراص نمیشه این مگس !!! ... مگه مورچه نیست ؟ مورچه ( مورچه خونگی شهری ) رو یه دست می زدم خراص می شد !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوایه کاغذ دستش بود . گفت : نگاه ! چه بوی خوبی میده . گفتم : بوی چی میده ؟ گفت : بوی از اون داروهای سمی !!!
^ 94/2/16 - تغییر : [نگارستان خیال] 94/2/16
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا ! چرا توت فرنگی اولش " فرنگی " داره گوجه فرنگی هم اولش " فرنگی " داره ؟؟؟
^ 94/2/16 - تغییر : [* گل نرگس *] 94/2/16
- نوسازی - نظر


+ شیوا خرسش رو دست گرفت و کنارش ایستاد و پرسید : بابا ! کی قد بلندتره ؟ گفتم : تو دیگه . گفت : این نیست ؟ چرا ؟!!
^ 94/2/16 - تغییر : [امید هستم!] 94/2/16
- نوسازی - نظر
صدای جز و جز روغن بلند شده بود . شیوا رفت آشپزخونه و گفت : غذا چیه که اینقدر بوی روغنش خوش بوئه ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر



+ شیوا کاغذ و خودکار برداشت و عکس قلب می کشید . گفت : من تازه قلب یاد گرفتم .گفتم : از کی ؟گفت : از خودم !!!
^ 94/2/16 - تغییر : [DARYAEI] 94/2/16
- نوسازی - نظر
شیوا دامادمون رو اذیت می کرد . داماد : نکن . شیوا : دارم با تو بازی می کنم .داماد : مگه من اسباب بازی ام ؟؟؟ شیوا : تو داداش منی . - شما (ویرایش | حذف)

ساعت 1 شب بود . شیوا هی پله ها رو می اومد پایین ( طبقه پایین ) . هی بالا و پایین می کرد می اومد پیشم . گفتم : چرا نمی خوابی ؟ گفت : دوست ندارم !!! تو چرا نمی خوابی ؟ گفتم : بچه ها قد می کشن ما که قد نمی کشیم . شیوا : چرا ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ با خانواده داشتیم می رفتیم خونه فامیلا عید دیدنی . شیوا : خونه دایی میریم ؟ گفتم : آره . گفت : زن دایی چی ؟!!

^ 94/2/1 - تغییر : [محدثه خانوم] 94/2/15
- نوسازی - نظر

میگفتید ان شاء دفه بعد - محدثه خانوم

نوشته شده در  یکشنبه 94/2/20ساعت  11:8 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

میلاد امام جواد یه سفره کوچیک انداختیم و شیرینی و آجیل و ... آخرش هم به همه یه 10 تومنی عیدی دادم . شیوا تا پولش رو گرفت گفت : آخ جون با این پول می تونم برای روز پدر برای بابا یه چیزی بخرم . آخ جون آخ جون . مامان ! این پولا رو نگه دار برای بابا پیرن بخریم با گل دسته . وقتی پولمون زیاد شد برای داداشی ( دامادم ) جوراب بخریم با گل دسته !!!
^ 94/2/10 - تغییر : [شما] 94/2/11
- نوسازی - نظر
گل دسته ( دسته گل ) - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ بعد از ظهر بود . ما هم تو زیر زمین زندگی می کردیم . خانمم گفت : چرا همه لامپ ها رو خاموش کردین و تو تاریکی هستین ؟ شیوا : چشمم درد می کنه . از نور آفتاب استفاده کنیم . شب از لامپا استفاده کنیم . میخوام برم طرف آفتاب چشمم نور بخوره . رفت و به نور خورشید نگاه انداخت و گفت : اه . چشمم نمی تونه نور بخوره !!!
^ 94/2/10 - تغییر : [محدثه خانوم] 94/2/11
- نوسازی - نظر
واقعا این نورهای مصنوعی برای چشم ما ضرر داره . کاش زندگی هامون و سبک زندگیمون اینقدر عوض نمی شد . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا آخر شب به مادرش گفت : مامان ! نماز صبح ( یعنی صبح زود ) صبونه به من بده . من عاشق صبونه ام . نون و پنیر و پسته ... " نون و پنیر و چایی مزه داره تو دهن !!! " " نون و پنیر و گردو مزه داره توی دهن " !!! اولی بهتر بود !!!
^ 94/2/10 - تغییر : [محدثه خانوم] 94/2/11
- نوسازی - نظر
کفشم مدت زیادی بود واکس نخورده بود . شیوا : دارم میرم کفش بابا رو واکسن بزنم !!! - شما (ویرایش | حذف)

ذره بین جان ! طبع شعر دخترم چطوره ؟ - شما (ویرایش | حذف)


خوبه.. خدا حفظش کنه. - یکی هست؟

نظر

+ فاطمه داشت می گفت : اللهم صل علی فاطمه و ابیها ... منم شروع کردم به این صلوات . شیوا : اه . ادای فاطمه رو در نیار !!!
^ 94/2/10 - تغییر : [تک اندیش] 94/2/11
- نوسازی - نظر
شب موقع خواب داشتم " چهارقل " رو می خوندم . رسیدم به سوره ناس که شیوا داشت حفظ می کرد . شیوا : قران منو نخون ... قران منو نخون !!! - شما (ویرایش | حذف)

قران منو - ? HanIyeH

نظر

+ حرف دوست داشتن شد و اینکه خانمم شیوا رو بیشتر دوست داره یا دختر بزرگمو . خانم رو به دوست شیوا : تو داداشتو بیشتر دوست داری یا خواهرتو ؟ دوست شیوا : همه شونو ... به تو چه اصلا ؟!!

نوشته شده در  سه شنبه 94/2/15ساعت  12:8 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

                                     یا طاهر

شیوا : آقا فلانی برای من خربزه خرید - خمیر دندون خربزه . اینقدر خوشمزه است که من میخوام همه رو تو یه روز بخورم !!! وااااای
 
 
خداوندا؛ مرا حمایت فرما تا با روحیه‌ای مثبت بر امور شخصی خود تمرکز کنم و با حسی عالی، قدرشناس نعمات تو باشم. یاور من؛ با انرژی مثبت و اندیشه‌ای خوب به محیط اطرافم نگاه می‌کنم و با شور و شوق برای تغییر امور زندگی‌ام در تلاشم. هدفم را با توکلی خالصانه، و در آرامش به سوی راهی مناسب و درست پیش می‌برم. "الهی به امید تو" - سعید عبدلی


 شیوا با یه لیوان آب داشت وضو می گرفت .
پرسید : دست راست کدومه ؟
  بهش گفتم .
ادامه داد : دوستم گفته " دست چپ شیطان پرستیه " !!!

 


 گفتم : یه پیام بده بنویسم .
شیوا : بگو ... بمیس که ... به دوستات ؟
گفتم : آره .
گفت : بمیس که تولدتون مبارک ( عیدتون مبارک ) . بمیس سلام .
  و ادامه داد : حالا عکس بیار من بزنم دکمه شو .
آوردم .
این گل رو انتخاب کرد :  گل تقدیم شما
 94/2/12  


روز میلاد امیرالمومنین بر مومنان مبارک

سلام و عید و روزتان مبارک... - علیرضا احسانی نیا

بمیس - ? HanIyeH

 


شیوا : رفتیم پارک . من " پارک بازی " کردم !!! وااااای


 داشتم می رفتم نماز .
گفتم : دخترم ! تو هم نماز بخون .
شیوا : من لاک دارم .
گفتم : اشکال نداره . با لاک بخون .
گفت : خوب نماز با لاک باطله !!! گیج شدم

وقتی رفتم بیرون در توی آیفون یه جوری حرف می زد که من توی کوچه بشنوم .
می گفت  : بابا ! من نماز نمی خونم . من نماز نمی خونم !!! وااااای

 
شیوا و دوستش با پشتی 2 تا خونه کنار هم درست کرده بودن و هر کدوم تو یکی از خونه ها دراز کشیده بودن و هر یک یه دفتر و خودکار دستشون بود .
خانمم گفت : چه جالب . اینا هر کدوم تو اتاق خودشون هستن .
  شیوا : این آقای منه تو اتاق خودش درس می خونه . منم خانوم اونم تو اتاق خودم درس می خونم !!! تبسم
94/2/10 
دو تاشونم دخترن .

  
شیوا : کاشکی بابا بیکار بود با من بازی می کرد . تو کی بیکار ( بازنشست ) میشی ؟
گفتم : بیکار خوب نیست .
گفت : ( بیکار بیکار که نه ) می رفتی کامپیوتر .

ساعت از 2 نیمه شب گذشته بود .
یه خروس از دوردست صدایش به گوشمون رسید .
شیوا : چرا خروسه این موقع شب سر و صدا می کنه ؟؟؟
خانمم گفت : داره یا سبوح و یا قدوس میگه . تا صبح میگه .
 شیوا : چرا ؟ مگه نمی دونه ما خسته ایم ؟ خوب فردا پس فردا بگه . نمیذاره ما بخوابیم !!!
         ما یه عالمه وقت داریم . صبح می تونه بگه . ظهر می تونه بگه . بعد از ظهر می تونه بگه ولی شب نگه !!!
 94/2/11  
خروس مگه نمی فهمه ؟!!

گفتم : نمی خوابیدن ؟
یه لحظه رفته بودن بیرون اتاق .
منم در رو روشون قفل کردم و گفتم : بیرون اتاق بخوابین .
خواهش کردن تا در رو باز کردم .
اومدن تو .
شیوا : مگه این خونه فقط برا توئه ؟ حسابش واسه توئه ؟ انگار خونه ما نیست !!!


شیوا : من جلوی در می خوابم . من مریض شدم به من هیچ ربطی نداره !!!
         من بدون پتو می خوابم . بابا ! من بغل در می خوابم مریض شدم به من هیچ ربطی نداره شما باید منه خوب کنین .
         من مریض شدم بابا باید منه خوب کنه !!!
 94/2/11  
دکتر بشید و مداوا کنید - ‍‍‍‍* راوندی *

دوباره دکتر بشیم ؟

دکتر کودکان اونم بااین وضعیت باید خاص باشه - ‍‍‍‍* راوندی *

نوشته شده در  سه شنبه 94/2/15ساعت  12:2 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

                                           یا رب

ساعت خواب گذشته بود و من تو اینترنت بودم .
شیوا : بابا چرا نمی خوابه ؟ مگه قدکوتاه نمیشه ؟!!
 94/2/1  

دیر خوابیدن بچه ها و کم تحرکی و عدم احساس گرسنگی ( به خاطر خوردن هله هوله و شکلات و ... ) باعث کوتاهی قد میشه .

ضمنا اتاق خواب باید تاریک باشه . بچه ها باید سرشب بخوابن تا رشدشون مختل نشه .

تعجب می کنم از خانواده هایی که به مسائل مهم بالا اهمیت نمیدن ولی میلیونی هزینه می کنن برای آمپول هورمون رشد !!! ( البته بیشتر بر دولت هزینه تحمیل می کنن ) 

دکتر جان با اجازه شما پیامهای پزشکیتونو جای دیگه استفاده کردم - majid57

ممنونم از نشر مطالبم . هر کی تبلیغ کنه در ثوابش شریک باشه انشاء الله .


 داشتم نماز می خوندم .
شیوا یه شاخه گل رو می آورد جلوی بینی ام .
هر چی با دست کنارش می زدم بازم به کارش ادامه می داد .
بعد از مدتی دامادم اومد و گفت : بابات نمازو حفظی می خونه ؟؟؟
شیوا : اه . به بابای من کار نداشته باش !!!
( یعنی مزاحمش نشو . حواسشو پرت نکن )


 گفتم : بیا یه بازی بکنیم . هر کدوم یه شغل بگیم ... نونوایی - نونوا
دوست شیوا : جوجه بازی !
شیوا : مرغ بازی !
گفتم : لوله کش .
دوست شیوا : مثلا دکتر بازی - دکتر دندونا .
شیوا : مثلا میزبازی !
گفتم : سیم کشی .
دوست شیوا : اوهو . اینم فکر خوبیه ... مثلا نماز بازی ! الکی نماز بخونیم !
 شیوا : بالش بازی !
دوست شیوا : بالش بازی هم شد شغل ؟؟؟
                  حلقه بازی - من توخونه مون حلقه دارم ...
                  خاله بازی
 94/2/7  
شیوا : بابا بازی !!!

شیوا 5.5 ساله و دوستش 6.5 ساله است .


گفتم : آدم باید آفتاب بخوره .

شیوا : آجی گفته آفتاب پوست آدمو سیاه می کنه .

دوست شیوا : ولی استخونا رو محکم می کنه .

( روزی نیم ساعت آفتاب لازمه . در ساعاتی که ملایمه . )

 94/2/7  

گفتم : آب رو توی ظرف شیشه ای ( یا سفالی ) بذارین یخچال . به مامانت بگو .
دوست شیوا : خانوممون گفته تو بطری می تونیم آب بریزیم ( قمقمه - برای مدرسه ) .
گفتم : باید زود بخوریم نذاریم یه هفته بمونه .
گفت : من همه آبمو تموم می کنم ... بمونه خراب میشه .

آمار فقر " ویتامین دی " در کشور ما 85 در صده . با این وضع ببین که چقدر بعضی ها هزینه می کنن برای ضدآفتاب !!!


نوشته شده در  پنج شنبه 94/2/10ساعت  11:24 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

                                           یا رب

شیوا توی رختخواب با صدای آروم با خودش حرف می زد : بابا و مامانم .
گفتم : چی گفتی ؟
  نمی گفت .
با اصرارم گفت : گفتم " مامان بزرگ و بابا بزرگ برا من مهمن با بابا مامانم " .

شیوا : مامان ! پول دستت رسید برام زنجیر بخر .
  بعد ادامه داد : مامان واسه گرده بندم میخواد زنجیر بخره !!!
فاطمه : پلاک . میگه " گرده بند " . هه هه هه .
 
فاطمه : گردن بند نه گرده بند .
شیوا : نه . گرده بند . من درست میگم . تو دروغ میگی !!!

شیوا : بابا ! اون فیلم که هر روز می بینی - دامپزشکان - ( سریال در حاشیه ) چه خنده دار بود اون مرده .
         2 تا دست داشت ( دو جفت دست ) . چرا ما دو تا دست نداریم ؟!!

 شیوا نفس عمیقی کشید و گفت : مامان ! بوی تو پیچیده . من داشتم می خوابیدم که بوی تو رو فهمیدم .
 
شیوا رو به من : چرا بوی عرق نمیدی . من عاشق بوی عرقم !!!

گفتم : برای خواب اول به دوش چپ و بعد از مدتی به دوش چپ بخوابین .
شیوا به این دستور عمل کرد ولی خوابش نبرد
و گفت : من چپ و راست نمی خوابم خوشم نمیاد . هر طرف بخوابم دردم میاد . من به کمر ... به پشت می خوابم !!!
 
شیوا : کاشکی من بزرگ بودم می رفتین روی کمرم . مامان کمرم درد می کنه . مامان کمرم درد می کنه .

گفتم : بخواب . چرا نمی خوابی ؟ دیر وقته . گفت : چون تو صبح با من بازی نمی کنی .

شیوا تو حیاط زمین خورد و 2 تا از دندوناش لق شد .

دندونا تو لبش فرو رفته بود .

نمی تونست غذا رو بجوه .

چیزای آبکی می خورد .

گفتم : الان میخوام برم مغازه برات خوراکی بخرم .

  شیوا : بابا ! اون چیزی که می خری من نمی تونم بخورم . برو مغازه دکتری یه چیز بخر !!!

 94/2/4  

نوشته شده در  دوشنبه 94/2/7ساعت  8:52 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]