سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یه روز چند ساعتی شیوا رو تو خونه تنها گذاشتیم ( 4 تا 8 شب ) شیوا : من به هیولاها گفتم دیگه منو نترسونن ! گفتم : اونا چی گفتن ؟ گفت : اونا گفتن باشه !
^ 94/12/12 - تغییر : [مادر هما] 94/12/12
- نوسازی - نظر

+ برای شیوا شامپو تیله ای گلرنگ خریدیم . شیوا : مامان ! چه جوری تو شامپو تیله میذارن ؟ از کجا درست می کنن ؟ براش توضیح داد . شیوا که عجله داشت زودتر به تیله ها برسه گفت : خوب چرا یه چیزی نمیذارن که اول تیله ها بالا باشه ؟!!
^ 94/12/8 - تغییر : [Reza safari] 94/12/12
- نوسازی - نظر
خدا حفظش کنه - 2-تمهید

نظر

+ شیوا از مدرسه که اومد حدیث روزشو می خوند : لا عیش لحسود . لا عیش لحسود . حسود خوشی نداره ... خوشی یعنی چی ؟ مادر : حسود همیشه ناراحته . خوشحال نیست . شیوا : چرا ؟

+ شیوا : بیا ( بریم تو کوچه ) بازی کنیم " بالا بلندی - دختر قندی " . گفتم : کجا بریم ؟ بلندی نداریم . شیوا : روی ماشین !

+ شیوا : من هر کی رو دست می زنم . من هر کی - مورچه ای رو دست می زنم بدو بدو میره سمت خونه اش !


+ شیوا خیلی آروم کارهاشو می کنه و آماده میشه . خانمم گفت : عجله کن . چقدر دلش گنده است . شیوا : خودت دلت گنده ای !!! من به معلمم میگم تو منو ناراحت کردی . میگم مامانم همیشه منو ناراحت می کنه !!!

^ 94/9/11 - تغییر : [یاسیدالکریم] 94/11/15
- نوسازی - نظر
تو مسیر رفتن به پیش دبستانی از بازارچه ای رد می شدیم . هر روز پیرزنی لاغر و گوژپشت رو که نشسته بود و جوراب و ... می فروخت می دیدیم . شیوا : باز این زن خوشگله اومد . کاشکی من همیشه این زن خوشگله رو می دیدم . مثل مجسمه وای می ایسته . انگار از آدما می ترسه . گفتم : نه . گفت : پس چرا دستشو تکون نمیده ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

 

تو خیابون باریک و پر تردد در حالی که دست شیوا رو داشتم گفتم : تو سمت دیوار قرار بگیر چون ممکنه ماشین بیاد . گفت : ماشین به دیوار می خوره ؟ اگه یه وقتی پلیس ببینه جریمه می کنه ؟!!  -

نوشته شده در  چهارشنبه 94/12/19ساعت  10:30 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : بابا جان ! میخوای یه گنج بهت نشون بدم ؟ رفت و 3 تا تیله اش رو آورد و گفت : 3 تا دوقلو ها !!!

+ شیوا اومد پیشم زیر پتو و گفت : وای چقدر سردمه . چقدر لرزش دارم . آقای دکتر ! چی کار کنم ؟ لرزش دارم !

+ شیوا آیاتی رو که تو پیش دبستانی یاد گرفته تو خونه بصورت آهنگین تکرار می کنه . گاهی هم بازی گوشی می کنه . شیوا : و من - یعمل - مثقال شیوا - مثقال شیوا - مثقال شیوا !!!
شیوا : مثقال یعنی چی ؟ مثقال ذره یعنی چی ؟ - شما (ویرایش | حذف)

و من : . اگه می دونستیم معنی مثقال ذره را امت اسلام الان جور دیگری زندگی می کرد . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا از دختر همسایه یه سال کوچکتره . شیوا : مثل من و سهیلا - تو و بابای سهیلا هم همینطورین ؟ تو از اون کوچیکتری ؟ گفتم : آره . گفت : نخیر . تو از همه بزرگتری ... بزرگتر باشی بهتره . چون همه به بزرگتر محبت می کنن . همه به اون احترام می کنن !

+ شیوا : فضولی کار بدیه ؟ من تو کیف خودم فضولی کردم ! اشکال داره ؟ گفتم: چه جوری ؟ گفت : کله مو کردم تو کیف خودم !

+ شیوا : بابا ! چرا خدا دزدو آفرید ؟ آدم بدا رو آفرید که اماما رو بکشن ؟ گفتم : نه . گفت : که ما رو بکشن ؟

+ کشک خشک خریدم آوردم خونه . بصورت گوله ای بود . شیوا خیلی دوست داشت . شیوا : چرا مزه آخرش گوساله است ؟ مگه از گوساله درست شده ؟از ببیی درست نشده ؟

+ شیوا : چرا همیشه ( تو تلویزیون ) میگه شمسی ؟ گفتم : شمسی یعنی مربوط به خورشید . شمس یعنی خورشید . شیوا : شمس فامیلیه خورشیده ؟ بارون فامیلیش چیه ؟ گفتم : شمسی و قمری یعنی سال طبق خورشید یا ماه حساب بشه . گفت : با ماه باشه که همیشه شبه ! ... نمیشه خورشید به اونا که میرن سر کار بگه یه هفته من باشم - من و ابر - روز باشه - یه هفته ماه باشه - شب باشه ؟!!

+ شیوا : چرا ( خدا ) سکسکه رو آفرید ؟ ( آدم ) می پره بالا .
^ 94/12/12 - تغییر : [* شمیم دوست *] 94/12/12
- نوسازی - نظر

+ برای شیوا دو تا دفتر نقاشی خریدم که روی جلدش نقاشی بچگونه داشت . شیوا : چقدر خوبه آدم بابا داشته باشه . واسش دو تا دفتر می خره .
^ 94/12/12 - تغییر : [* شمیم دوست *] 94/12/12
- نوسازی - نظر

+ شیوا بصورت آهنگین می خوند : زیتون پرونده - پرونده - پرونده !
^ 94/12/12 - تغییر : [Reza the lightning] 94/12/12
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  چهارشنبه 94/12/19ساعت  10:25 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

پنجشنبه رفتیم برای آزمایش . از دست شیوا خون گرفتن . شیوا میخواست به بچه ها نشون بده . صبح شنبه تو خونه موند و مدرسه نرفت . شیوا : خاک بر سرم . کاشکی امروز می رفتم مدرسه . رنگش داره میره . می خواستم این نقطه ( کبودی اثر سوزن ) رو به بچه ها نشون بدم !
^ 94/12/16 - تغییر : [2-عارف] 94/12/16
- نوسازی - نظر


+ شیوا : چرا فقط مردا اینجور میشن وقتی عرق می کنن لباسشون زرد میشه ؟

+ شیوا : توی حشرات بگم چی رو دوست دارم ؟ ... کفشدوزک . چون خیلی خوشگله . قبلا می رفتم کفشدوزک می گرفتم . یادش به خیر .

+ شیوا سرفه های شدیدی داشت . شیوا : من دلم یه چیزی میشه بعد می فهمم میخواد سرفه بیاد . بعد به من گفت : بیا پیشم بخواب دلم خوب بشه .
^ 94/12/16 - تغییر : [شما] 94/12/16
- نوسازی - نظر
شیوا : بابا ! تو کدوم مریضیا رو دوست داری ؟ استفاغ یا سرفه یا آبریزش ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : دلم واسه آزاده رها کیمیا پیمان شهریار آرش سحر تنگ شد . کیمیا و هایدی عشقمه . چقدر بد شد ریرا تموم شد . ریرا عاشق منه !

+ شیوا رو به خواهرش : می دونی من چرا اینقدر باهوشم ؟ ( چون ) معلم بازی می کنم همه چی یاد می گیرم !
^ 94/12/14 - تغییر : [شما] 94/12/16
- نوسازی - نظر
شیوا : من از همه باهوش ترم . هر جا میرم خاطره شو یادمه . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : من خیلی باهوشم چون یکی از دوستام " اتل متل کوچوله " رو به من یاد داد من زود یاد گرفتم . بچه ها یاد نگرفتن . فقط من و اسماء یاد گرفتیم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ بعد از ظهر بود . شیوا دراز کشیده بود . شیوا : من خواستم دراز بکشم نخواستم بخوابم . چون اگه بخوابم روز تموم میشه . من روزو دوست دارم . ولی باید شبم دوست داشته باشم چون میرم زیر پتو . گرمه ... خوابای خوب می بینم .


+ ناهار ماهی بود . من نبودم . خانمم برای شیوا ماهی رو پاک کرد . وقتی اومدم پرسیدم : شیوا ماهی شو خورد ؟ خانمم گفت : امروز من نقش تو رو بازی کردم و براش پاک کردم . شیوا : بلد نبود . چند تا تیغ داشت . خانم : من دیگه برات پاک نمی کنم . شیوا رو به مادرش : بلد بودی . فقط تیغاشو نگرفته بودی !
^ 94/12/14 - تغییر : [sajede] 94/12/14
- نوسازی - نظر

+ شیوا با صدای بلند حرف می زد . گفتیم : جیغ نزن صدات کلفت میشه . بعد از دقایقی دوباره جیغ کشید . بعد گفت : مامان ! یادم رفت دوباره جیغم گرفت - گلوم درد گرفت .

+ برای ناهار یه آشی درست کردم با سبزی نامناسب که خودمم با اغماض تونستم بخورمش . هر چی اصرار می کردم شیوا حاضر نمی شد بیاد ناهار بخوره . شیوا : من دلم گرسنه نیست . مگه زوره ؟ خوب شب می خورم !
شیوا : خوش به حال حیوانات از این غذاها ندارن ! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : بوی باقلا میده . کاشکی بابا می دونست من باقلا دوست ندارم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا کلی اصرار کرد که ببرمش کوچه آفتاب بخوره . گفتم : بذار یه چرت بزنم بعد . شیوا : تو هیچ وقت منو نمی بری آفتاب بازی !

نوشته شده در  چهارشنبه 94/12/19ساعت  10:17 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : میخوام عروس بکشم . نقاشی کشید و گفت : بابا عروسم زشت شد ؟ گفتم : نه . گفت : مثل لوسا شد .
^ 94/11/30 - تغییر : [مادر هما] 94/11/30
- نوسازی - نظر
شیوا : من غبغب دارم . غبغب دارم . هیچکی غبغب نداره . تو گردنم استخون غبغب دارم ! ( به حلقوم می گفت ) - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : بابا چرا مردا 4 تا مو دارن ؟ اینجا اینجا اینجا اینجا ( مو - ابرو - ریش - زیر گلو ) - شما (ویرایش | حذف)

دراز کشیده بودم . شیوا : بابا تو غبغب داری . گفتم : این غبغب نیست که . دنده است . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شعرخوانی شیوا : تویی که ستاره ها رو بیرون میاری . از تو مشکرم . شب میشه . صبح میشه . روز میشه آفتابه . روز میشه مفیده . شب میشه مفید نیست . بابا ! یه شب ... خدا تو رو آفریده . من ازت مشکرم . شب میشه روز میشه . روز مفیده شب مفید نیست .

+ شیوا از یه سفر ده روزه اومد خونه . شیوا به من گفت : من دلم واسه برنامه کودک تنگ شد با تو با آجی با داداش جان .
^ 94/11/30 - تغییر : [شما] 94/11/30
- نوسازی - نظر
شیوا : چقدر بابا رو دوست دارم . یه عالمه . اندازه نون هم بیشتر . اندازه آسمون دوست دارم ...اندازه یه بسته دوست دارم . اندازه آسمون بابا رو دوست دارم با داداشی با آجی . اندازه آسمون بابا رو دوست دارم و مامان رو . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : بابا بگم تو سفر چی گفتم ؟ یه روزی گفتم که " اونی که بهم می گفت تو خوشگل بابا - دلم واسه اون تنگ شد " . بعد دیشب گفتم که حالا دیگه فردا اونو می بینم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا لواشکش رو خورد و گفت : چقدر لواشک دردناکی !
^ 94/11/30 - تغییر : [شما] 94/11/30
- نوسازی - نظر
شیوا : من اول بیدار شدم . من داشتم خواب می دیدم . خواب صبکی ! گفتم : صبکی ؟ صبح ؟ فکر می کردی واقعیه ؟ گفت : آره . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا دلش درد می کرد . شکمش رو با شال بستم . شیوا : من بند رو باز کردم . شکمو ! هی دلم خوب میشه هی درد می گیره .

^ 94/11/30 - تغییر : [شما] 94/11/30
- نوسازی - نظر
شیوا رو بردیم درمانگاه آمپول زد . شیوا : چقدر خوب شد خون نیومد زنه آمپول زد . مگه نه بابا ؟ و گرنه بیچاره بودیم .

نوشته شده در  سه شنبه 94/12/11ساعت  8:17 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : خانوممون گفته " از این به بعد هر کی چیپس و پفک بخوره من از چشماش می خونم " بعد ( به چشمای من ) نگاه کرد و گفت " تو نخوردی ولی من از چشمای فلانی خوندم "( که خورده ) !

+ توی دفتر روزنگار پیش دبستانی شیوا نمونه امضا دادم . شیوا : هه . بابای اسماء هم همین خط خطی کرد ! ... دکتر سر کوچه مون هم بلد نیست بنویسه خط خطی می کنه !


+ شیوا حدیثی در باره اثر مفید " سویق " شنیده بود . می خوند : السویق ینبت اللحم - سویق آدمو چاق می کنه . بعد ادامه داد : الباباء ینبت اللحم - بابا آدمو چاق می کنه . المامان ینبت اللحم - مامان آدمو چاق می کنه !!!

+ شیوا از پیش دبستانی اومد . لقمه اش رو نخورده بود . شیوا : از این به بعد تو اجازه نداری که به مامان بگی برا من لقمه درست کنه . اون لقمه ی بزرگ درست می کنه ( من نمی تونم بجوم ) خوب . لقمه های کوچیک خودت درست کن !

+ شیوا در مورد دوستای پیش دبستانیش گفت : خوش به حال معصومه . بابا مامانش دعواش نمی کنن . تا شب تلویزیون می بینه . منصوره هم همینطور !

+ شیوا سوره اقرا رو یاد گرفته بود . وقتی اومد خونه اونو می خوند . شیوا : بابا ! چرا " اقرا " 2 بار تکرار شده ؟
میگن حرف راستو بچه میگه اینه ها ! در حالیکه بزرگترا گویا براشون مسئله نیست که : چرا "اقرا" 2 بار ؟ - خانواده ی ... ؟

نظر

+ سر سفره نشسته بودیم که شیوا داد زد : نخور نخور . دستاشو شست و اومد سر سفره و دستاشو به دعا بلند کرد و گفت : اللهم ارزقنا رزقا حلالا طیبا . اول غذا بسم الله اخر غذا شکرا لله . حالا شروع کنین .

+ شیوا : کاشکی ما مثل همه کارگر داشتیم . می خوابیدیم همش اون به جامون سر کار می رفت ! مثل مصریا . یه روز می رفت خونه شمالو تمیز می کرد تا شب تا نصف شب . یه روز می اومد اینجا رو تمیز می کرد . گفتم : بعد ما تنبلی می کردیم ؟ گفت ( آخه ) تو میری سر کار ناراحت میشی ! ( خسته میشی )
ادامه : ما بهش غذا هم نمی دادیم . غذا رو خودمون می خوردیم ! گفتم : چرا ؟ گفت : خوب مصریا هم همین کارو می کردن ! - شما (ویرایش | حذف)

گفت : یه روز غذا - یه روز کار - یه روز خواب - یه روز لباسشو عوض می کنه - یه روزم میره حموم ! ( چه افکاری دارن بچه ها ) - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ موقع نماز عشا بود . شیوا چادرشو سرش کرد و به مادرش گفت : عجله کن . بابا نباید برنده بشه ! نمازو خوند و گفت : میخوام تسبیح بزنم . از کجا شروع کنم ؟ مادر : از اولش . شیوا : چی بگم ؟ مادر : بگو " الله اکبر " بعد " الحمد لله " بعد " سبحان الله " .
تسبیح حضرت فاطمه " ذکر کثیره " که در قران آمده و امر به یاد فراوان خداوند شده . - شما (ویرایش | حذف)

نظر


+ خانمم داشت کمد داروهای گیاهی رو زیر و رو می کرد . یه بسته دید . از من پرسید : چای چوپان چیه ؟ شیوا حرفشو شنید و گفت : چوپان دروغگو ؟ ... مامان ! چایی کاپیتانو خوردی ؟ یعنی وقتی اون چایی رو بخوریم کاپیتان میشیم ؟!! ( اثر تبلیغات تلویزیون )

نوشته شده در  سه شنبه 94/12/11ساعت  7:47 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا: هر موقع مریض شدین به من بگین . من یه عالمه دوا دارم . قرص پلی سیلین شربت پلی سیلین آمپول پلی سیلین . بعد رو به من گفت : تو همیشه مریضی . از اون موقع که من دنیا اومدم مریضی ! بیا بهت آمپول بزنم . بعد آمپول رو تو گلوم زد !
^ دیروز 1:30 عصر - تغییر : [majid57] دیروز 2:10 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : مامان ! چقدر خوبه ما ( تو مدرسه ) میز داریم . میریم زیر میز کار خوب یا بد می کنیم ! اسباب بازی هامونو به هم نشون میدیم ! ( معلمشون گفته اسباب بازی نیارن )
^ دیروز 1:27 عصر - تغییر : [majid57] دیروز 2:10 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : مگه شکم ما بو میده که دکتر میخواد عمل کنه ماسک می زنه ؟ با ابرو گفتم : نه . گفت : که مریض نشه ؟ بعد با اخم ادامه داد : میکروبای ما به دکتر نخوره میکروبای دکتر به ما بخوره ؟! لباسای دکترا هم میکروب داره . همه لباسا میکروب داره !
^ دیروز 1:32 عصر - تغییر : [*یاس*] دیروز 2:7 عصر
- نوسازی - نظر


+ شیوا : کاشکی ما اصلا نمی دونستیم پیتزا و اینا سمیه . می خوردیم !
^ 94/12/5 - تغییر : [گلبانگ سربلندی] دیروز 11:59 صبح
- نوسازی - نظر
شیوا : چرا ماکارونی درست نمی کنی ؟ من ماکارونی رو از همه غذاها بیشتر دوست دارم . مادرش گفت : اونایی که ضرر داره دوست داره . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا داد می زد : غذا ... غذا ... من صبر نمیخوام - غذا میخوام بازی - خواب میخوام - برنامه کودک میخوام - 4 تا میخوام ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : بابا ! مامان میگه از مدرسه میارمت بیرون . دیگه مدرسه نمیرم . تو خونه می مونم بازی می کنم . بابا اگه برا من معلم بگیرین من معلم اون میشم ! چون دوست ندارم کسی معلم من باشه !
^ 94/12/5 - تغییر : [* گل نرگس *] دیروز 11:59 صبح
- نوسازی - نظر

+ گلوی شیوا گرفته بود . براش قرص مکیدنی آوردم . شیوا : بابا دلم نمیاد اینارو بخورم . میخوام نگهش دارم . چقدر خوشمزه است . چقدر شیرینه چقدر تلخ ! بابا اینا قرصه یا آب نبات ؟ بابا چرا آخرش تلخ میشه ؟ گفتم : چون اکالیپتوس داره . گفت : یعنی چی ؟ آها . یه داروی دیگه هست اسمش اکالیس توله ؟! قرصو مکید و گفت : گلوم تمیز شد . آره ؟
^ 94/12/5 - تغییر : [گلبانگ سربلندی] دیروز 11:59 صبح
- نوسازی - نظر

+ تلویزیون داشت روغن رو تبلیغ می کرد . شیوا : بابا چرا اینا غذاهای خوشمزه نشون میدن ؟ میخوان ما رو گول بزنن ؟ گول بزنن روغن بخوریم ؟ گفتم : آره . گفت : همه گول می خورن - ما گول نمی خوریم !
^ 94/12/5 - تغییر : [گلبانگ سربلندی] دیروز 11:58 صبح
- نوسازی - نظر


+ شیوا : مردا دماغشون گنده تر از زنائه ... مامان و بابا دماغشون بزرگه من و آجی دماغمون کوچیکه .
^ 94/12/1 - تغییر : [شمس الظلام] 94/12/1
- نوسازی - نظر
به کشف بزرگی دست یافتند آفرین  - در انتظار آفتاب

نظر

+ شیوا یه شکلات رو نیم خورده کرد و گفت : نمی خورم . بعد از مدتی گفت : بابا ! کاشکی اون شکلاته رو نمی انداختی دور . برم بیارم ؟ اون شکلات خوشمزه صورتی ؟! ... کاشکی از اول می خوردم .
^ 94/12/1 - تغییر : [شمس الظلام] 94/12/1
- نوسازی - نظر

+ شیوا : آبگوشت خوب نیست . چون گوجه اش له و لوهه !
^ 94/12/1 - تغییر : [شمس الظلام] 94/12/1
- نوسازی - نظر
آبشو دوست دارم . سیب زمینی و ماش و ایناشو دوست ندارم ! نخود لوبیا تو آش و سوپ باشه دوست دارم . آبگوشت فقط آبشو دوست دارم . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : آدم باید غذاهای مفید بخوره مثل پیتزا ! من پیتزا رو از همه چیزا بیشتر دوست دارم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : من هر جایی که رفتم تا حالا یادمه . مثلا یادمه که با آقا بابایی رفتیم رستوران . مثلا یادمه که با مامان بزرگ رفتیم عروسی عمو . اینا برای من یه خاطره است . یه خاطره خوب .
^ 94/11/30 - تغییر : [شمس الظلام] 94/11/30
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  جمعه 94/12/7ساعت  2:47 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : چطور میشه آدم خیامرز می کنه ؟ ( خمیازه )
^ دیروز 10:35 صبح - تغییر : [majid57] دیروز 12:25 عصر
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر

    + شیوا که بیماری تنفسی گرفته بود . او که سابقه چندین بار غیبت از کلای های پیش دبستانی رو در پرونده اش داشت گفت : مریضی خوبه آدم غایب می کنه !
    ^ 94/11/30 - تغییر : [شما] دیروز 10:33 صبح
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر
    شیوا : دعا کن معصومه نیاد مدرسه به من آبله مرغون بده . برا چی میگن آبله مرغون ؟ آها . اول از مرغا شروع میشه ؟ اول مرغا می گیرن بعد آدما ؟ - شما (ویرایش | حذف)

    شیوا : بابا چی میشه آدم آبله مرغون می گیره ؟ تب مب کنه ؟ گفتم : آره . گفت : خارش داره ؟ گفتم : آره . گفت : از بینی اش دماغ میاد ؟ گفتم : آره .گفت : دستمال خیس میندازه پیشانیش ؟ گفتم : آره . گفت : پاشو تو آب می کنه ؟ گفتم : آره . گفت : چقدر خوبه آبله مرغون . ازش خوشم اومد ! - شما (ویرایش | حذف)

    نظر

    + مادر شیوا چون دید که شیوا دکتر بازی می کنه بهش گفت : بزرگ شدی دکتر بشو . شیوا : من میخوام آرایشگر بشم . من از دکتر بدم میاد چونکه تو شکم آدمو می بینن . اه . من آرایشگرو معلم میشم . کدومشون بهتره ؟
    ^ 94/12/2 - تغییر : [مادر هما] دیروز 12:36 صبح
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر

    + شیوا : از خدا نمی ترسی ؟ مادرش گفت : نه . شیوا : از شیطان می ترسی ؟ مادر : آره . چون شیطون به خدا گفته من همه ی بنده هاتو گول می زنم می برم جهنم . شیوا : بعد اونم قبول کرد ؟!
    ^ 94/12/2 - تغییر : [مادر هما] دیروز 12:36 صبح
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر

    + شیوا : خدا شیطانو آفرید یا خودش دنیا اومده ؟!
    ^ 94/12/2 - تغییر : [2-انتظار] دیروز 2:3 عصر
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر
    چرا بعضی ها بت می پرستن ؟ خودشون درست می کنن و بعد می پرستن ؟ مگه نمی دونن خدا داریم ؟ - شما (ویرایش | حذف)

    شیطان با غول دوسته با آدمای بد ؟ اونا شیطان می پرستن ؟ کی به شیطان کار بد یاد داده ؟ از خودش در آورده ؟؟؟ - شما (ویرایش | حذف)

    نظر

    + شیوا صبح با کسالت بیدار شد . گفت : خوابم میاد . مادرش گفت : امروز و فردا که بری مدرسه 2 روز تعطیلی ( پنجشنبه و جمعه ) . شیوا : فقط 2 روز ؟ کاشکی 5 روز بود !
    ^ 94/12/2 - تغییر : [2-انتظار] دیروز 2:3 عصر
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر
    شیوا : من مدرسه رو دوست ندارم . مادر : چرا ؟ شیوا : چونکه عروسکم رو نمی بینم . ( عروسک جدیدی بود که تازه براش خریده بودن 9 - شما (ویرایش | حذف)

    نظر

    + شیوا : بابا امروز تعطیلی ؟ گفتم : نه . شیوا : پس چرا من خواب دیدم تو گفتی فردا تعطیلم ؟!گفتم : خوابه دیگه . گفت : پس چرا مامان خواب می بینه بچه فلانی فلانه درست میشه ؟؟؟
    ^ 94/12/2 - تغییر : [2-انتظار] دیروز 2:3 عصر
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر

    + شیوا : اصول دین چندتاست ؟ 5 تاست : اول توحید دوم عدر سوم نبوت چهارم امامت پنجم معاله روز قیامت !
    ^ 94/12/2 - تغییر : [2-انتظار] دیروز 2:3 عصر
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر

    + داشتم داستان می گفتم : یه روز سلمان رفت خونه حضرت فاطمه . دید که داره گندم آرد می کنه و دستاش پینه بسته بود . حسنین هم گریه می کردن و اونا رو هم باید آروم می کرد . سلمان گفت " دختر پادشاهان ایران و روم چه زندگیی دارن اون وقت شما اینطور ؟ " بعد با گریه رفت . شیوا : قهر کرد ؟ گفتم : نه . ناراحت شد .گفت : از دست اون ؟ گفتم : نه . از این ناراحت شد که چرا دختر پیامبر زندگی سختی داره .
    ^ 94/12/1 - تغییر : [مادر یوسف] 94/12/1
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر
    همه ما می دونیم ، انسان توی سختی که رشد می کنه ؛ با تمام وجودم می گم امیدوارم من هم بیشتر از هر روز دیگه ای معنای این حرف رو درک و عاقبت به خیری را در پرونده اعمالم ثبت کنم . - مادر یوسف

    نظر

    + شیوا در جواب مادرش که از او تقاضای آب کرده بود گفت : از یخچال آب بیارم دهن بزنیم ؟ ( یعنی کوزه آب رو بیارم . دیگه لیوان نیارم - آی تنبل )
    ^ 94/12/1 - تغییر : [دلداده 206] 94/12/1
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر

    + شیوا : چشم گربه خطیه ؟ گفتم : مردمک چشم ما گرده مال گربه یه خطه . شیوا : چرا چشم گربه خطیه ؟
    ^ 94/12/1 - تغییر : [* گل نرگس *] 94/12/1
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر

    + شیوا : بابا ! بیا یه چیز شخصی بهت بگم ( در گوشی ) . از این به بعد جوانه و شیر هر روز بخر - جوانه ماش درست کن شیر هر روز بخر بخورم موهای من زودتر بزرگ بشه .
    ^ 94/12/1 - تغییر : [* گل نرگس *] 94/12/1
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر

    + از خانم پرسیدم : امروز چندمه ؟ شیوا : جمعه . آره ؟

    ^ 94/12/1 - تغییر : [* گل نرگس *] 94/12/1
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر
    داشتیم هواشناسی رو می دیدم . شیوا : الان ( دمای هوا ) چنده ؟ گفتم : 18 درجه . گفت : یعنی چی ؟ گرمه یا سرد یا معمولی ؟

    نوشته شده در  چهارشنبه 94/12/5ساعت  10:52 صبح  توسط شیوای بابا 
      نظرات دیگران()

    مادر شیوا بهش گفت : من برای کارورزی میخوام بیام پیش دبستانی تو . شیوا : نیا . جای دیگه برو . مادر : چرا ؟ مگه منو دوست نداری ؟ شیوا : من تو رو دوست دارم که . خجالت می کشم از بچه ها اگه بهت بگم مامان . هم نمی تونم بهت بگم خانوم !
    ^ دیروز 11:16 صبح - تغییر : [مادر یوسف] دیروز 10:48 عصر
    - نوسازی - نظر
    اگر این لطیفه رو جدی بگیرم ؛ تکلیف این فرد با خود مشخص نیست - مادر یوسف

    نظر


    + شیوا از سایه پرده روی پنجره می ترسید . می گفت هیولائه . مادرش گفت : اعوذ بالله بگی دیگه ترسی نداره . شیوا : اعوذ بالله بگم هیولا و شیطان میرن ؟ مادر : آره . حالا موقع خواب میگه: اعوذ بالله من الهیولا رجیم ! اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم . وااااای
    ^ دیروز 10:36 صبح - تغییر : [عارفانه های یک دوست] دیروز 7:22 عصر
    - نوسازی - نظر
    شیوا : یه بار نمی دونم خواب بودم یا بیدار بودم هیولا رو من پرید . مثل یه شیر . - شما (ویرایش | حذف)

    بعضی وقتها ازحرفهای دکتر چیزی نمی فهمم ولی این بار فهمیدم - عارفانه های یک دوست

    نظر

    + شیوا رو بردم برای آزمایش . گریه کرد و گفت : اگه دکتر آمپول بزنه درد بیاد من بهش میگم بی ادب ! اصرار داشت که من باهاش به اتاق نمونه گیری برم . موقع خون گرفتن یه داد زد ولی گریه نکرد . بعدا گفت : چرا دکتر به من جایزه نداد ؟ من که گریه نکردم . باید جایزه می داد .
    ^ دیروز 2:16 صبح - تغییر : [عارفانه های یک دوست] دیروز 7:19 عصر
    - نوسازی - نظر
    شیوا : چرا دکترا بلد نیستن آمپول بزنن ؟ گفتم : چرا ؟ گفت : چرا همه دکترا هیچی بلد نیستن ؟ فرو می کنن تو . بعضی خوابیده میذارن بعضی ها ایستاده ( سرنگ افقی یا عمودی برای تزریق عضلانی یا وریدی ) . چرا بعضی ها فرو می کنن تا ته ؟ آها اینطوری خون می گیره . - شما (ویرایش | حذف)

    اون موقع که گریه می کرد و از خون گیری می ترسید گفتم : تو اندازه یه پارچ خون داری . گفت : من یه ذره از خونم رو هم به اونا نمیدم . - شما (ویرایش | حذف)

    شیوا : برای چی خون داریم ؟ گفتم : خون به همه سلول ها غذا میده .گفت : غذای چی ؟ غذای سلول های بدن ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

    نظر


    + شیوا : بابا چرا تو دکتر نشدی . گفتم : شدم . گفت : نشدی . پس چرا عمل نمی کنی ؟ فقط دارو میدی !
    ^ دیروز 2:26 صبح - تغییر : [سیدمحمدرضا فخری] دیروز 3:56 عصر
    - نوسازی - نظر
    شیوا : چرا بعضی دکترا نمیذارن - مثلا مادرجون عمل داشت مامانو نذاشتن بره پیشش . خوب شد دکتر تو رو گذاشت بیای پیشم وگرنه آدم دق می کرد . مثلا پامو ماشین زده بود می تونستم مامان - بابا رو نبینم ؟ یه روزم نمی تونستم . چون دق می کردم . - شما (ویرایش | حذف)

    نظر

    + یه بار داشتیم پیاده روی می کردیم . یه گربه خاک ها رو کنار زد و داشت دفع انجام می داد . شیوا : من تا حالا ندیده بودم گربه چه جوری دستشویی می کنه . دفعه بعد ( که پیاده روی می کنیم ) سگ ببینیم !
    ^ دیروز 10:25 صبح - تغییر : [*:.نرگس بانو.:*] دیروز 2:41 عصر
    - نوسازی - نظر
    شیوا : مارها که چیزی ندارن دستشویی کنن . دستشویی شونو نگه می دارن ؟ - شما (ویرایش | حذف)

    نظر

    + شیوا نسخه رو دید و گفت : وای مرده چقدر خط خطی کرده . انگلیسی نوشته ؟ تو چی جوری می خوانی خط خطی رو ؟
    ^ دیروز 11:12 صبح - تغییر : [*:.نرگس بانو.:*] دیروز 2:40 عصر
    - نوسازی - نظر

    + شیوا رو به مادرش : چرا شما آجی رو زود شوهر دادین ؟ خوی میذاشتی اندازه تو بشه ( 45 ساله ) بعد شوهر کنه !
    ^ دیروز 11:2 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 2:24 عصر
    - نوسازی - نظر

    + شیوا : بابا اون چیه که همیشه بعد از غذا یه کمی صبر می کنیم یه ترشکی تو گلومون میاد ؟ شماهام دارین ؟ گفتم: نه . گفت : من قبلا می خواستم بهت بگم یادم رفت . گفتم : همیشه اینطور میشه ؟ گفت : الان و همیشه و بعضی موقع ها !!! مامان تو هم اینطوری ؟ ترشک میاد تو گلوت ؟
    ^ دیروز 2:10 صبح - تغییر : [**انتظار**] دیروز 1:49 عصر
    - نوسازی - نظر

    + گفتم : خدایا سلامتی بده . شیوا : به کی ؟ گفتم : به دخترم . به همه مریضا . گفت : نگو به دخترم . منو جدا نکن . گفتم : چرا ؟ گفت : خوب من دوست دارم به اونا هم ربط داشته باشه . ( یعنی دعای دسته جمعی بکن ) . بعد گفت : چرا برای خودت دعا نکردی ؟ چون مریضی من شدیدتره ؟
    ^ دیروز 2:13 صبح - تغییر : [Reza the lightning] دیروز 12:17 عصر
    - نوسازی - نظر
    شیوا : بابا چرا چرکهام یه بار ترشه یه بار شیرین یه بار معمولی یه بار تلخ ؟ چرا ؟ - شما (ویرایش | حذف)

    نظر

    + شیوا : بابا و مامان برای بچه روزین . گفتم : یعنی چی ؟ گفت : یعنی اینکه به بچه ها روزی میدن .
    ^ دیروز 2:31 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 10:43 صبح
    - نوسازی - نظر
    شیوا : این اسمو همه یاد گرفتن " بمیرم بمیرم بمیرم بمیرم " . گفتم : کی میگه ؟ گفت : مامان و عمه مریم . - شما (ویرایش | حذف)

    نظر

    + شیوا مکرر می خوند : ای خدای برگزیده !!! گفتم : یعنی چی ؟ خودشم نمی دونست چی داره میگه .
    ^ دیروز 2:33 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 10:43 صبح
    - نوسازی - نظر

    + شیوا : بابا چرا من آقاجون ندارم ؟ گفتم : داری دیگه . همون باباجونی . بعضی ها میگن بابابزرگ بعضی ها میگن آقابزرگ و ...
    ^ دیروز 2:36 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 10:43 صبح
    - نوسازی - نظر

    نوشته شده در  شنبه 94/12/1ساعت  10:44 صبح  توسط شیوای بابا 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ***
    ***
    //
    *
    *
    *
    *
    ***
    *
    *
    *
    [عناوین آرشیوشده]