سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مادر شیوا بهش گفت : من برای کارورزی میخوام بیام پیش دبستانی تو . شیوا : نیا . جای دیگه برو . مادر : چرا ؟ مگه منو دوست نداری ؟ شیوا : من تو رو دوست دارم که . خجالت می کشم از بچه ها اگه بهت بگم مامان . هم نمی تونم بهت بگم خانوم !
^ دیروز 11:16 صبح - تغییر : [مادر یوسف] دیروز 10:48 عصر
- نوسازی - نظر
اگر این لطیفه رو جدی بگیرم ؛ تکلیف این فرد با خود مشخص نیست - مادر یوسف

نظر


+ شیوا از سایه پرده روی پنجره می ترسید . می گفت هیولائه . مادرش گفت : اعوذ بالله بگی دیگه ترسی نداره . شیوا : اعوذ بالله بگم هیولا و شیطان میرن ؟ مادر : آره . حالا موقع خواب میگه: اعوذ بالله من الهیولا رجیم ! اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم . وااااای
^ دیروز 10:36 صبح - تغییر : [عارفانه های یک دوست] دیروز 7:22 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : یه بار نمی دونم خواب بودم یا بیدار بودم هیولا رو من پرید . مثل یه شیر . - شما (ویرایش | حذف)

بعضی وقتها ازحرفهای دکتر چیزی نمی فهمم ولی این بار فهمیدم - عارفانه های یک دوست

نظر

+ شیوا رو بردم برای آزمایش . گریه کرد و گفت : اگه دکتر آمپول بزنه درد بیاد من بهش میگم بی ادب ! اصرار داشت که من باهاش به اتاق نمونه گیری برم . موقع خون گرفتن یه داد زد ولی گریه نکرد . بعدا گفت : چرا دکتر به من جایزه نداد ؟ من که گریه نکردم . باید جایزه می داد .
^ دیروز 2:16 صبح - تغییر : [عارفانه های یک دوست] دیروز 7:19 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : چرا دکترا بلد نیستن آمپول بزنن ؟ گفتم : چرا ؟ گفت : چرا همه دکترا هیچی بلد نیستن ؟ فرو می کنن تو . بعضی خوابیده میذارن بعضی ها ایستاده ( سرنگ افقی یا عمودی برای تزریق عضلانی یا وریدی ) . چرا بعضی ها فرو می کنن تا ته ؟ آها اینطوری خون می گیره . - شما (ویرایش | حذف)

اون موقع که گریه می کرد و از خون گیری می ترسید گفتم : تو اندازه یه پارچ خون داری . گفت : من یه ذره از خونم رو هم به اونا نمیدم . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : برای چی خون داریم ؟ گفتم : خون به همه سلول ها غذا میده .گفت : غذای چی ؟ غذای سلول های بدن ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر


+ شیوا : بابا چرا تو دکتر نشدی . گفتم : شدم . گفت : نشدی . پس چرا عمل نمی کنی ؟ فقط دارو میدی !
^ دیروز 2:26 صبح - تغییر : [سیدمحمدرضا فخری] دیروز 3:56 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : چرا بعضی دکترا نمیذارن - مثلا مادرجون عمل داشت مامانو نذاشتن بره پیشش . خوب شد دکتر تو رو گذاشت بیای پیشم وگرنه آدم دق می کرد . مثلا پامو ماشین زده بود می تونستم مامان - بابا رو نبینم ؟ یه روزم نمی تونستم . چون دق می کردم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ یه بار داشتیم پیاده روی می کردیم . یه گربه خاک ها رو کنار زد و داشت دفع انجام می داد . شیوا : من تا حالا ندیده بودم گربه چه جوری دستشویی می کنه . دفعه بعد ( که پیاده روی می کنیم ) سگ ببینیم !
^ دیروز 10:25 صبح - تغییر : [*:.نرگس بانو.:*] دیروز 2:41 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : مارها که چیزی ندارن دستشویی کنن . دستشویی شونو نگه می دارن ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا نسخه رو دید و گفت : وای مرده چقدر خط خطی کرده . انگلیسی نوشته ؟ تو چی جوری می خوانی خط خطی رو ؟
^ دیروز 11:12 صبح - تغییر : [*:.نرگس بانو.:*] دیروز 2:40 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا رو به مادرش : چرا شما آجی رو زود شوهر دادین ؟ خوی میذاشتی اندازه تو بشه ( 45 ساله ) بعد شوهر کنه !
^ دیروز 11:2 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 2:24 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا اون چیه که همیشه بعد از غذا یه کمی صبر می کنیم یه ترشکی تو گلومون میاد ؟ شماهام دارین ؟ گفتم: نه . گفت : من قبلا می خواستم بهت بگم یادم رفت . گفتم : همیشه اینطور میشه ؟ گفت : الان و همیشه و بعضی موقع ها !!! مامان تو هم اینطوری ؟ ترشک میاد تو گلوت ؟
^ دیروز 2:10 صبح - تغییر : [**انتظار**] دیروز 1:49 عصر
- نوسازی - نظر

+ گفتم : خدایا سلامتی بده . شیوا : به کی ؟ گفتم : به دخترم . به همه مریضا . گفت : نگو به دخترم . منو جدا نکن . گفتم : چرا ؟ گفت : خوب من دوست دارم به اونا هم ربط داشته باشه . ( یعنی دعای دسته جمعی بکن ) . بعد گفت : چرا برای خودت دعا نکردی ؟ چون مریضی من شدیدتره ؟
^ دیروز 2:13 صبح - تغییر : [Reza the lightning] دیروز 12:17 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : بابا چرا چرکهام یه بار ترشه یه بار شیرین یه بار معمولی یه بار تلخ ؟ چرا ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : بابا و مامان برای بچه روزین . گفتم : یعنی چی ؟ گفت : یعنی اینکه به بچه ها روزی میدن .
^ دیروز 2:31 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 10:43 صبح
- نوسازی - نظر
شیوا : این اسمو همه یاد گرفتن " بمیرم بمیرم بمیرم بمیرم " . گفتم : کی میگه ؟ گفت : مامان و عمه مریم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا مکرر می خوند : ای خدای برگزیده !!! گفتم : یعنی چی ؟ خودشم نمی دونست چی داره میگه .
^ دیروز 2:33 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 10:43 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا چرا من آقاجون ندارم ؟ گفتم : داری دیگه . همون باباجونی . بعضی ها میگن بابابزرگ بعضی ها میگن آقابزرگ و ...
^ دیروز 2:36 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 10:43 صبح
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  شنبه 94/12/1ساعت  10:44 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]