شیوا گفت : زهم مار ( زهر مار ) . مادرش گفت : هر کی حرف بد بزنه میندازمش آقا گرگه . به شیوا گفتم : تو گفتی ؟ گفت : نه . فاطمه گفته !!!( فاطمه خواهر بزرگشه )
^ پنج شنبه 19/11/91 9:11 عصر - آخرین تغییر : [sajede] جمعه 20/11/91 4:41 عصر
یه روز خوب میاد....، DARYAEI، sajedeوستا، اقاقیا، *رضا* ♥ صادق S&N 0511، * هاتف *، بهترین هابرا&
شیوا منو 3-2 با صدا زد . متوجه نشدم . به مادرش گفت : بابا صدای منو نشببید !!! - خاطرات دکتر بالتازار
سلام بر شما . از دختر اولم هم یه دفتر پر کردم . - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا چند بار آب خواست . منم که مشغول بودم ( پشت کامپیوتر ) . لیوانشو آورد و گفت : کوچولو به من آب ندادی . کوچولو به من آب ندادی ... بابا به من آب ندادی !!!
تو پیامرسانم هست . تو پیامای قبلی . - خاطرات دکتر بالتازار
یخچال صداش در اومد . یه چیزی شبیه خرخر . شیوا : بابا یخچال هاله ( ناله ) کرد !!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : بابا تو از کجا اومدی ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا داد می زد : صلوات . صلوات . مثل اجتماعات در مسجد که کسی با صدای بلند از مردم میخواد صلوات بفرستن . شیوا : بابا بگو صلوات . و ادامه داد : اللهم مر فرجهن . صلوات اللهم ود فرجهن !!!
شیوا به مادر بزرگش گفت : تو کلاغ منی . تو جوک جوک منی . تو طابوس منی . تو گنجشک منی . تو پرنده منی !!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : بابا تو دوست نداری بری سرسره ؟ گفتم : نه . گفت : من سرسره دوست دارم . سرسره . الاکنک !!! -خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : بابا ( به ) مامان بگو مربا درست کنه من بخورم . گفتم : با چی ؟ گفت : با نون . ( یعنی با نون بخورم ) گفتم : نه . با چی مربا درست کنه ؟ گفت : با عسل !!!!!!!!!!!!!!!!!
^ سه شنبه 17/11/91 10:58 عصر - آخرین تغییر : [محب الزهراء] چهارشنبه 18/11/91 6:42 صبح
کشتی نجات ما، *محمد عابدینی*، محب الزهراء2-خلــــوتــــــ مــ، *محمد عابدینی*عرفان وادب DARYAEI، وستا، 2-طراح عکس، ثانیه ها...*آدینه *، عرفان وادب
نازی. چ بانمک. - یه روز خوب میاد....
شما بهش نگفتی: مربا بده بابا؟ - .:راشد خدایی:.
شیوا : شب به خیر بابا ... بابا به من نگفتی شب به خیر عزیزم !!! ( حرفای قلمبه سلمبه ) گفتم : شب به خیر غزیزم . گفت : شب به خیر بابام !!!
سلام: ) - DARYAEI
سلام - جاده
سلام بابای شیوا خانم - وستا
شیوا : بابا صدای گلبل بگو . اینجوری !!! و شروع کرد به چهچه زدن مثل بلبل . - خاطرات دکتر بالتازار
سلام - 2-طراح عکس
رفتم کلید برقو خاموش کنم اشتباهی یه کلید دیگه رو زدم لامپ های وسط اتاقم روشن شد . گفتم : اه . پس کدوم بود ؟ شیوا به کلید درست اشاره کرد و گفت : اون . اون کدوم !!! - خاطرات دکتر بالتازار
سلام - غزل صداقت
شیوا خسته بود و حوصله ی قصه نداشت . گفت : بابا دیگه برام قصه نگیا . خروس نگیا . سگم نگو . گاوم نگو !!! -خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : مامان . فاطمه ( خواهر بزرگترش ) بره حموم موهاش کثیفه . بوی شامپو نمیده . عرقه . عرق !!! -خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : فاطمه آب حمومو نخوریا . کثیفه . آب حموم نخور . لیز نخوریا . بابا به فاطمه بگو " لیز نخور " . به فاطمه گفتم . شیوا گفت : آفرین گفتی !!! - خاطرات دکتر بالتازار
سلام - *.*سروش*.*
شیوا : من تپلو بودم مامانم می برید . من تپلو بودم مامانم می برید ... می برید حموم . شامپو میزد !!! -خاطرات دکتر بالتازار
سلام - اقاشیر حفاظ
رفتیم خونه ی یکی از دوستامون که تازه بچه دار شده بود . شیوا رو هم بردیم . وقتی برگشتیم خواهرش ازش پرسید : نی نی دیدی ؟ خوشگل بود ؟ شیوا : آره . از دنیا بود . دنیا اومده بود . چشم واقعی داشت !!!!!!!!!!
^ دوشنبه 16/11/91 3:16 عصر - آخرین تغییر : [cactus] دوشنبه 16/11/91 11:27 عصر
بی سر و سامان، irit، صادق S&N 0511، بهدونهتنهایی شبانه، sajede، n0ob silor
اووووووووووووووووووووکی... فکر کرده این همون عروسکه که روش آنروید ریختند حالا چشمام واقعی به نظر میرسه - cactus
آقای بالتازار حالا نوبت منه... محمد اومد دید داریم با بخاری گازی ور میریم میگه چی شده.. بابام میگه نمی دونم درست نصب شده یا گاز ازش نشد میکنه... محمد گفت بابا بزرگ من که به درد نمی خورم . شب تو این اطاق می خوابم اگر مردم یعنی گاز نشد کرده اگر نه که یعنی سالمه - cactus
شیوا ازم خواست که براش قصه بگم . گفتم : یه موش صحرا بود تو آفتاب دراز کشیده بود ... شیوا : صدای کلاغ اومد ؟ صدای خورشید میومد ؟!! صدای آفتاب ؟!! گفتم : خورشید که صدا نداره ! شیوا : چی داره ؟ گفتم : نور و گرما .
دکتر براش از قُصه بگو... بگو که یه روز یه رئیس جمهور بود.... یه روز خوب بود.... یا حد اقل یه روز ما فکر می کردیم خوبه... بعد کم کم بد شد.. یا ما کم کم فهمی دیم که بده............. بگو بهش بزار بدونه رئیس جمهور این دوره کشورش کی بوده. - cactus
شیوا و دوستش می چرخیدن و می گفتن : چرخ و فرنگ . چرخ و فرنگ !!!__________________________ مهمون داشتیم . سر سفره ی شام وقتی غذا ( املت )رو کشیدن . شیوا به رو دراز کشید کنار و سفره و پاهاشو می کوبید و می گفت: برامن زیاد ریختی ( کم ریختی )!!! . بشقابمو باهاش عوض کردم . راضی شد و اومد سر سفره .
شیوا رفت جورابشو برداره بپوشه با هم بریم کوچه خونه سازی . گفت : بابا من یه جوراب ندارم . از اینا دارم. بیا .نگه کردم دیدم یه لنگه رو پیدا کرده و لنگه دوم رو پیدا نمیکنه . گفتم: یه لنگه است ؟ گفت : آره . و ادامه داد : مامان . یه لنگه نیست - یه لنگه . من یه لنگه ندارم . یه جوراب لنگه داشتم .باهاش میرفتم اونجا - بیرون - بازی می کردم با سنگا !!!( سنگ ها )
^ یکشنبه 15/11/91 1:08 عصر - آخرین تغییر : [n0ob silor] یکشنبه 15/11/91 2:08 عصر
*رضا* ♥، sajede، n0ob silorصادق S&N 0511، *هم محله*، پرنیا خانم جون،خانوم خانه، مجنون الحسین ع، پیام نما جامع، دوستداران علی اقبالی،
- *رضا* ♥
شیوا: مامان درو ببند گرممه !!! مادرش تصحیح کرد و گفت : ( بگو ) سردمه . شیوا : سرده ._______________________________شیوا : بابا تو نیا خونه ام رو کتابم نقاشی نکش . من می کشم!!!__________________________________شیوا : مامان تاید لباسامو نریز بشور . لباسامو نشور . تمیزه !!!
عجب! - *رضا* ♥
شگرد شیوا : شب میاد پیشم و میگه : بابا قصه بگو . منم میگم : فقط یه قصه میگم . شیوا : "فقط یه موش" گندم می خورد بگو . وقتی قصه تموم شد میگه : "فقط یه موش" نگو . "فقط یه سگ" بگو !!! میگم : بسه دیگه . خوابم می پره . شیوا : نپره . نه نمی پره !!!
معلومه که خانمیه واسه خودش - خانوم خانه
خداحفظشون کنه - مجنون الحسین ع
دیشب موقع خواب شیوا سرشو گذاشته بود رو قلب مادرش و هی وول می خورد . شیوا : تکون نخور . تکون نخور . مادرش گفت : باشه . شیوا : نه . به خودم میگم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شیوا لامپو خاموش کرد و گفت : بابا . تاریکی نترسیا . نترس . موظه باش ( مواظب باش ) !!! - خاطرات دکتر بالتازار
بابا این کلمات شیوای شمارو میشه تو یک کتاب به عنوان فرهنگ شیوا جمع کرد - cactus
شیوا : من سرما خوردم . 2 تا !!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : دیگه اینجوری نکن . من نمازم باطل شد !!! - خاطرات دکتر بالتازار
صبح بود . خانم با سختی بیدارم میکرد ( آخه شب کشیک بودم )و می گفت : برو نون خوشمزه بخر با هم صبحانه بخوریم . شیوا با رد حرفش گفت : نون داغ بخر . خانم : الان بابا میره نون خوشمزه ی داغ میخره . شیوا : نه . نون خوشمزه نخره . نون داغ بخره !!!
^ جمعه 13/11/91 2:20 عصر - آخرین تغییر : [cactus] جمعه 13/11/91 3:20 عصر
*رضا* ♥، sajede، بهار عاشق، n0ob silorپیام نما جامع صادق S&N 0511، علیرضا احسانی نیا
ساعت 10 دقیقه به 8 صبح بود . سرم رو بالش بود ولی بیدار بودم . شیوا : بلند شو نون بخر . بلند شو شب نشده !!!( این جمله معکوسش میشه : بلند شو صبح شده خاطرات دکتر بالتازار
سلام دکتر جان . این مشکل واقعا خانمان سوز است من خودم از نزدیک باهاش دست و پنجه نرم می کنم- cactus
تو هم فرهنگ لغات بچه تو بنویس . یه روز میاد ما نیستیم و این نوشته هاغ جزو مفاخر فرهنگی کشور به ثبت میرسه . - خاطرات دکتر بالتازار
به شه چشم... من هم منتقل می کنم - cactus
داشت با مدادشمعی خط خطی می کرد . گفت : من دارم کاردستی کنم . به مادرش گفتم : داروشو دادی ؟ گفت : آویشن یه قاشق مرباخوری بهش دادم . شیوا گفت : نه . من مربا نمی خورم. نه . نه . !!! گفتم : جیغ میزنی ؟ مثل آدم حرف بزن . گفت : نه !!!-خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : بابا تو نیایی پیش من . من درس دارم !!!- خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : بابا من ماشینمو - شارژش تموم شده . - خاطرات دکتر بالتازار
خسته نباشید دکتر - *رضا* ♥
شیوا یکسره سرفه میکرد و به مادرش میگفت جلوی دهنتو بگیر : تو سرما میخوری . دهنتو اینجوری داشته باش(وقتی که ) من سرما میخورم ( یعنی وقتی که من سرفه میکنم !!! ) - خاطرات دکتر بالتازار
بچه ها خیال نکنین که خودزنی فقط تو سبزها بوده . شیوای 3 ساله ی ما هم بلده . الان 2 موردشو براتون میگم :1- شیوا انگشت خودشو گاز گرفت و بعد به مادرش شکایت کرد که : مامان شیوا انگشتم گاز گرفت !!!__________________ 2- شیوارفت پیش مادرش و گفت : مامان . لوپمو کشید . مادرش گفت : کی ؟ شیوابه خودش اشاره کرد و گفت : این !!!
^ جمعه 13/11/91 10:39 صبح - آخرین تغییر : [بهار عاشق] شنبه 14/11/91 9:37 صبح
*رضا* ♥، سربازی در مسیر، sajede، بهار عاشق، روزهای باتوبودن،غزل صداقت ، ، صادق S&N 0511، *قاصدک و شاپرک*،
هه هه هه . بازم تو اول شدی سرزمین عشق رضا - خاطرات دکتر بالتازار
تا دیروز 2 ساله بود! یهو شد 3 ساله؟! - .:راشد خدایی:.
شیوا به تو گفت 2 سالشه ؟؟؟ داشت بچه گول میزد !!! - خاطرات دکتر بالتازار
عجب! - .:راشد خدایی:.
راشد توهم تا حالا خودزنی داشتی ؟ - خاطرات دکتر بالتازار
آخه بچه2ساله دایره لغاتش اینقد زیاده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - irit
سر صبحونه خانمم گفت : آفرین به شیوا . دیشب مسواک زده بود . بهش گفتم گرسنه نیستی ؟ شکلات میخوری ؟ گفت : نه . مسواک زدم . دندونم بوی خوب میده . و شیوا در ادامه ی این مطلب گفت : دهنم بوی مسواک میداد . بوی همه دندون( خمیردندون ) میداد . بوی شکلات میداد . بوی چیپس میداد !!! - خاطرات دکتر بالتازار
رکوردت زیر 1 دقیقه است رضا . واقعا می خونی ؟؟؟ - خاطرات دکتر بالتازار
الان دوستم هست نمیرسم بخونم بعد لایک میخونم،باحاله - *رضا* ♥
جدیدترین نظریه ی فیلسوف بزرگ قرن شیوا سادات ____________شیوا : بابا اگه قیچی دست بزنی دستت میخوره به قیچی !!! - خاطرات دکتر بالتازار
- *رضا* ♥
شیوا داشت با قیچی یه تکه مقوا رو ریز ریز می کرد . گفت : مامان قیچی دست نزنیا - دستت میخوره به قیچی .مادرش گفت : بعد چی میشه ؟ شیوا : دستت خون میاد . من بلدم . مامان تو بلد نیستی !!! اینارو قیچی نکنی . من بلدم . باشه ؟ - خاطرات دکتر بالتازار
همون بحثه وجود و ایناست دیگه - طرح واژه
اینم خونه ای که من و شیوا با هم درست کردیم هر روز میریم کوچه و هم افتاب می خوریم و هم ورزش می کنیم و ...
سربازی در مسیر، کشتی نجات ما، *رضا* ♥، n0ob silor، پیام نما جامع، sajede، بهار عاشق
راشد نیومدی خونه مون از این شاهکار عکس بگیری . - خاطرات دکتر بالتازار
برا ساختنش وام گرفتین؟!...معلومه خیلی خرجش کردین! - کوثر...
خدا نگهدارش باشه - مرتضی :?:
مادر شیوا گفت : شیوا اینجا زشت افتاده . شیوا : نه . من زشت نیستم . من این خوبم !!! - خاطرات دکتر بالتازار
- پسر سربی
آقا شما که بوقلمون را تنهایی خوردید! ما بیایم خونه نگاه کنیم؟؟؟ - .:راشد خدایی:.
بااین همه مصالح،مهندستون ماسونده.خوب از آب در نیاورده. - irit
امان از این سازمان مهندسی . سرسری نظارت کردن !!! - خاطرات دکتر بالتازار
به گزارش شیوا نیوز شیوا و مادرش امروز به جمکران رفتند . شیوا تو حیاط مسجد کلی بازی کرد و طی یه تماس تلفنی باموفایل گفت : بابا من آب اینجا رو خوردم . آبش سرد ... آبش یخ و داغ بود !!! داغ نبود . یخ بود .- خاطرات دکتر بالتازار
سرزمین عشقرضا تو انگار نشستی ببینی من کی فید میزنم لایکه رو بزنیا - خاطرات دکتر بالتازار
از اونایی که میدونن بپرس تا رفع ابهام بشه . ( برین از اونا بپرسین که ندیده ها رو دیدن !!! ) - خاطرات دکتر بالتازار
آره من هر وقت باشم لایک میزنم - *رضا* ♥
تو هم برو انتگرال بخون . این مطالب برات زوده ! - خاطرات دکتر بالتازار
بسم الله الرحمن الرحیم .دیشب شیوا می گفت : مامان فردا صبح که بیدار شیم پیامبر به ما کیک میده . بابا تو پیامبره دوست باش میخواد به ما کیک بده . مادرش گفت : قربونت برم دلت کیک میخواد ؟ برات کیک می خرم . شیوا: نه . پیامبر بده . من کیکو دوست دارم . آش درست کن پیامبر آش بخوره . بعد خدافظی کنه بره خونه شون !!!امروز صبح شیوا گفت : مامان پیامبر چرا نیومد خونه مون ؟!!
^ سه شنبه 10/11/91 1:21 عصر - آخرین تغییر : [من+تو =ما] سه شنبه 10/11/91 2:45 عصر
ذره بین زنده، تشنه...، ... 3 فرد دیگر ... ستاره ی خاموش، من+تو =ما
طفلی - *BEHDAD*
سلام به همه . عیدتون مبارک . - خاطرات دکتر بالتازار
سلام... پیامبر نیومده؟ می خوای من بیام؟ عید شما مبارک - ذره بین زنده
گوش کن : عرشیان و فرشیان نام محمد می برند ...ذره بین چه خبر از سفر های غیر تبلیغاتی شما ؟؟؟ - خاطرات دکتر بالتازار
سلام..عیدتون مبارک..دکتر ما هم کیک میخوایم..به ما هم کیک بدین.. - کشتی نجات ما
کیکتونو از پیامبر بخواین . مثل شیوا . امروز زنگ زده به مادربزرگش و گفته : مادرجی ... تولدت مبارک !!! - خاطرات دکتر بالتازار
شما هم برامون دعا کنید پیامبر بهمون کیک بدن.. - کشتی نجات ما
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم - خاطرات دکتر بالتازار
خبرای خوب! رییس بزرگ رو زیارت کردیم! احوال شما رو خیلی گرفتن! - ذره بین زنده
رییس بنیاد سروس ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - خاطرات دکتر بالتازار
حالا... تو عمومی خوب نیس! - ذره بین زنده
ما از اول هم گفتیم دنبال یه انتخابات شفاف هستیم . ما چیزی برای جا دادن نداریم . - خاطرات دکتر بالتازار
ماله9غخنانتناغمنکححجح0ع99هااد
*رضا* ♥، پسر سربی، طیبه♥علی، مجنون الحسین ع کشتی نجات ما، *محمد *، تنهایی شبانه
این نوشته ها کار دخترته بالای عکس؟ - پسر سربی
آره . غیب گفتی ؟؟؟ ( به دل نگیریا ) - خاطرات دکتر بالتازار
من فکر کنم دخترشون باسوادتر از این حرفها باشه، احتمالاً کار اون عروسکه باشه!! شاید هم دکتر به خط دکتری نوشتن - سیاوش آقاجانی
شیوا به خط دکتری نوشته ! - خاطرات دکتر بالتازار
عجب مبل و بخاری و فرش زیبایی - مرتضی :?:
عجب چشم زیبابینی ! - خاطرات دکتر بالتازار
احسنت به دکتر و مدیر و دبیری که ساده زیسته - سیاوش آقاجانی
از کجا ساده زیستیشو در آوردی ؟ - خاطرات دکتر بالتازار
غیب نگفتم دکتر جون.معلوم بود - پسر سربی
برای کسی که هم دکتره هم مدیره و هم دبیره (انشاءالله) ساده زیستیه وگرنه برای ما که شاهانه هست - سیاوش آقاجانی
شیوا : آقا فیله دارم . عروسک دارم . - خاطرات دکتر بالتازار
شب بود و موقع خواب . شیوا : من بالش میخوابم . و در اعتراض به ما گفت : انقدر حرف میزنین شما . چشمم خواب داره !!!----------------------- شیوا : بابا اینو قیچی نکنیا ( سجاده رو ) گفتم : خوب معلومه .مگه من بچه ام ؟ شیوا : تو بچه گونه هستی . بچه گونه !!!- خاطرات دکتر بالتازار
میگن حرف راستو از بچه بشنو. - حرف خودمونی
شیوا : این آقا فیله است . این دارم میخندم .
*رضا* ♥، پسر سربی، n0ob silor، بهترین هابرا& مرتضی :?:، خدایا،عاقلم فرما، پر واز بانو
سلام دکتر.کجای قمی؟ دکتر چی هستی؟ منم قمم ولی دکتر نیستم زیاد مرض دارم ولی دکی نیس برم پیشش- پسر سربی
عجب پشتی زیبایی - مرتضی :?:
سلام جناب آقای دکتر.جسارتا شما حرفی،سخنی،مطلبی ازخودتون ندارین بزرگوار؟خدا حفظ کنه شیوا کوچولو رو که اگه نبود نمی دونم چه اتفاقی برای فیدای شما می افتاد!!!!!!!!!!!! - irit
به منم گفت آقا فیله دارم!!! - .:راشد خدایی:.
به من نگفت چرا!!!؟ - ذره بین زنده
تو ذره بین داری . سمعک که نداری !!! - خاطرات دکتر بالتازار
آخی ازیناااااااااااااا الهییییی - ساقی رضوان
شیوا : بابا من ماشینمو ( نگاه ) شارژش تموم شده
گفتم : خدا خدا - خوشگل خدا .شیوا ادامه داد : مامان خدا . جیگر خدا !!!___________________________شیوا : خوشگل مامان . خدای مامان . بابای خدا !!! - خاطرات دکتر بالتازار
عحب ماشینی - مرتضی :?:
تو حرم وقتی میخواستیم از راشد و ذره بین جدا شیم پرسیدن : دکتر ماشینتو کجا پارک کردی ؟ گفتم : با تاکسی اومدیم . شیوا گفت : من ماشینم تو پارکینگه ( منظورش همین ماسین شارژی بود ) - خاطرات دکتر بالتازار
به ما گفت خونمون نیاید! چون سوار ماشینم میشید!!! - .:راشد خدایی:.
آخه ماشینش بیشتر از 40 کیلو رو تحمل نمیکنه . تو که ماشا لله 200 کیلویی !!! - خاطرات دکتر بالتازار
ن ب اون فیلش ن ب این ماشینش - ساقی رضوان
شیوا : بابا چرا من نمی خندم ؟!!!!!!!!!!!!!!!! ( من چه میدونم ؟ از من می پرسی ؟؟؟!!! ) - خاطرات دکتر بالتازار
خوب از دیدن دوستاتون(آقایون خدایی)هنوز تو شُک هست،نمیخنده..دیییییییی - کشتی نجات ما
وقتی اومدیم خونه . شیوا گزارش دیدارمونو اینجوری به مادرش داد : مامان . همه 2 تاشون می گفتن " ماشینتو میخوام . میخوام سوار شم " !!! . برای همین شیوا می گفت اینا نیان خونه ی ما ! - خاطرات دکتر بالتازار
عجب بچه ایه ها!!! ما بچه بودیم پامون رو جلو بابامون دراز نمیکردیم!! - .:راشد خدایی:.
هه هه هه راشد . عجب ! - خاطرات دکتر بالتازار