از سر کار اومدم . خانوم گفت : دخترت خیلی باهوشه . گفتم : چی شده ؟ گفت : شیوا داشت با عروسکش بازی می کرد . یه اسم سخت براش گذاشته بود . تا آخر بازی اونو به همون اسم صدا می کرد . من نتونستم حفظ کنم . رو کاغذ نوشتم . صبر کن بیارمش . رفت و کاغذ رو آورد و از روی کاغذ خوند : آقای "پین گلین کینگ" !!!
^ یکشنبه 20/12/91 11:08 عصر - آخرین تغییر : [صادق S&N 0511] دوشنبه 21/12/91 1:29 عصر
شهریار کوچه ها، *نور الزهراء*، . برای داداش، صادق S&N 0511*پوریا*، مهران حداد، sajede، قطره بارون
ماشالله - قافیه باران
یه خبر بد . رمز ورود وبلاگ شیوا رو فراموش کردم . شایدم صلاح در این بوده . چون واقعا داشتم قاطی می کردم - خاطرات دکتر بالتازار
- sajede
( ما تو زیر زمین زندگی می کنیم ) وقت خواب بود . لامپ ها رو خاموش کردیم تا بخوابیم . خونه مون دونبشه و کوچه مون بن بست . اکثرا ماشین ها میان ته کوچه و دور میزنن . یه ماشین اومد دور بزنه نورش افتاد تو پنجره و اتاقو روشن کرد . شیوا گفت: چی بود ؟ ماشین ما بود ؟؟؟ گفتم : ما که ماشین نداریم !!! ادامه داد : اگه بیفته سر ما - ما می مردیم !!!
شیوا : بابا میخوای پنجره ها رو باز کنیم آفتاب اینجور ما رو نور بزنه ؟!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : مسواک بزن . من الان زدم . دهنم بوی مسواک میده بو کن !!! - خاطرات دکتر بالتازار
چی بود؟؟ماشین بود؟؟پ ن ه هواپیمای گشت جاسوسی بهپاد بود.اومده بود رد شه گفت سلامی بکنم - 2021
شیوا نون رو ریز ریز می کرد و می ریخت روی فرش . گفتم : شیوا نون ها رو ریز نکن بریزی رو فرش . گفت : مورچه ها گرسنه شونه !!!
^ پنج شنبه 17/12/91 7:48 عصر - آخرین تغییر : [sajede] جمعه 18/12/91 10:47 صبح
مهدیه...، °*•MaRyAm•*°، ... 13 فرد دیگر ... *قاصدک و شاپرک*، sajede
چه رئوف - مهدیه...
ساعت 2 شب بود . شیوا غلت زد و گفت : مامان گرسنمه . من بیدار بودم . گفتم : آی جان . چی میخوای ؟ گفت : آب . آب میخوام !!! - خاطرات دکتر بالتازار
3 روز مسافرت بودم . وقتی اومدم شیوا خودشو به من چسبوند و گفت : من بابا رو خیلی دوست دارم . آجی تو رو دوست نباشه . من تو رو دوست باشم . من آجی رو خیلی دوست ندارم . فیلمو دوست دارم . زرافه رم دوست دارم !!! - خاطرات دکتر بالتازار
چه مهربون - ××بلای آسمونی××
بچه های اروپایی - آمریکایی هم خیلی مهربونن . سگشون رو از برادر خواهر بیشتر دوست دارن !!! - خاطرات دکتر بالتازار
بچه های اروپایی - آمریکایی هم خیلی مهربونن . سگشون رو از برادر خواهر بیشتر دوست دارن !!! - خاطرات دکتر بالتازار - 2-شخصی
چه ربطی داشت آقای دکتر . حرف اونا که نبود. - یه روز خوب میاد....
منظورم این دومیه بود . اینکه فیل رو از خواهرش بیشتر دوست داره !!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : بابا اجازه نمی گیره ( اجازه نمیده ) مامان بلا ( برای ) من آب نبات بخره !!! - خاطرات دکتر بالتازار
عصرا یه ساعت میخوابم . حوصله نداشتم برای شیوا قصه بگم . گفتم : تو برام قصه بگو تا بخوابم . گفت : تام و جری میگم . گفتم : تام و جری دیگه چیه ؟ گفت: موش و گربه .گفتم: بگو.گفت: یه پت ومت بودن .آتش روشن کردن . خونه شون آتش گرفت. بعد درو باز کردن رفتن حیاط !!! شیوا : در حیاطو باز کردن رفتن توش ... من گفتم . موش و گربه هم بمیس ( بنویس ) !!!
^ پنج شنبه 17/12/91 8:37 عصر - آخرین تغییر : [خاطرات دکتر بالتازار] جمعه 18/12/91 11:55 عصر
نجفی از قیدار، ثانیه ها...، ... 3 فرد دیگر ... وستا، sajede
شیوا : چقدر دحترم خوشگله . گفتم : اه . این دیگه چیه ؟ گفت : این شعره !!! ( ببین آقای عابدینی . دخترم از این سن شعر میگه ) - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : این ( خودکار ) به درد خورده - به درد نمی خوره - به نمیبیسه !!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : من دوست دارم چرخ و فلنگ بازی کنم !!! - خاطرات دکتر بالتازار
سلام دکتر! - .:راشد خدایی:.
سلام راشد. - شیوابالتازار
سلام راشد. دیگه دارم کم کم قاطی میکنم ! - خاطرات دکتر بالتازار
چرخ خیاطی خراب بود.شیوا به مادرش گفت:ببرش دکتر خوب بشه !!!
^ سه شنبه 1/12/91 11:21 عصر - آخرین تغییر : [خدایا،عاقلم فرما] پنج شنبه 10/12/91 8:28 صبح
×سمیرا×، تنهایی شبانه، پر واز بانو، sajede..: *شیرازی*:.، مهران حداد، 0098، خدایا،عاقلم فرما
هههههههههههههههههههههه - همه سیب های دنیا مال
جلوی آینه ی قدی خونه واستاده بود و داشت دعوا می کرد . مادرش گفت : چی شده ؟ گفت : این میخواد خوراکی منو بگیره . مادرش گفت : کی ؟ گفت : این . شیوا !!! - خاطرات دکتر بالتازار
ازداروخونه شکلات آورده بودم خونه.شکلاتهایی که برای تولدامام بود.خانم گفت:این شکلاتاروامام حسن عسگری داده.شیوا: نه.باباخریده._____________________ خانم گفت:شیرمحلی بخربرای صبحونه.شیوا:نه. شیر گاو بخره!!!وباصدای بلند دادزد: شیر گاو ... شیر گاو !!! ________________________ شیوا: بابا تو چرا موهاتو شونه نمیکنی . خاله من دارم شونه میکنم .گفتم : به کی گفتی خاله ؟ گفت : به مامان !!!
شیوا به رنگهای لوگوی یکی از بجه ها ( هاله ) اشاره کرد و گفت : مثل لباکمونه ( رنگین کمون ) . هی سبزه . هی قرمز !!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : مامان برای پیامبر هم جایزه بخر . مادرش گفت : چرا ؟؟؟ شیوا : چون پیامبر اخم نمی کنه . براش از این منجوق ها که برای من خریدی بخر !!!
^ جمعه 5/7/92 6:48 عصر - آخرین تغییر : [profosor] شنبه 6/7/92 7:59 عصر
*پوریا*، 2-شبستان، ... 3 فرد دیگر ... بهترین هابرا&، profosor
داشتم می رفتم سرکار . شیوا دوید پایین پله ها و گفت : میخوام تو رو یه بوس بزرگ بکنم خودمو یه بوس کوچیک !!! صورتمو صدادار بوسید و بعدشم دست خودشو !!! - خاطرات دکتر بالتازار
سلام علیکم ای کاش قد شیوا ها با صفا بودیم ! - خانواده ی خانه
سلام بر شما . حقیقتا . صفای بچه ها و معصومیتشون بی نهایته . - خاطرات دکتر بالتازار
کلمات شیوا : پموئگ ( پنگوئن )________ نک نک ( لک لک )_________ من سرما خوردم . 2 تا !!!________ من آدم برفیم . آدم برفی !!! _________ داشتم قصه ی گاو می گفتم و اینکه از شیرش ماست و ... قره قروت درست میکنن . شیوا : من میخوام . مامان آش درست کن فردا با قره قروت بخوریم . منم میخوام دهنم ترش بده !!!
^ شنبه 28/11/91 11:08 صبح - آخرین تغییر : [خدایا،عاقلم فرما] پنج شنبه 10/12/91 8:28 صبح
صداقت.، sajede، 0098، خدایا،عاقلم فرماطیبه♥علی، علیرضا احسانی نیا، پرنیا خانم جون، ×سمیرا×، *ندا*
خانمم گفت : یه زیر ماوسی بخر . ماوس خراب میشه . شیوا : من موس ( موز ) دوست دارم . بابا فردا بلند شدی برا من یه موس بخر . من موس میخوام !!!
اول صبح دراتاق چنددقیقه ای بازبود.رفتم و در روبستم.شیوا:باباسردمه دربازباشه.مامان دروبازکن.گفتم:توسردته یاگرمته؟گفت:سردمه.دروبازکن...بابا-بازکنه؟گفتم:باشه.گفت:مامان.بازکن اجازه گرفت!!!پس ازچنددقیقه گفتم:درونمی بندی؟ سردمه.گفت:نه.منم سردمه درونبند!!!
ای جان،شیوا بامن حرف بزنه من هنگ میکنما ههههههه خدا براتون نگهش داره - هانیه
داشتم برای شیوا داستان تعریف می کردم . فاطمه تو اون اتاق داشت درس می خوند . وسط داستان فاطمه سوال کرد : چی شد ؟ حسادت شیوا تحریک شد و گفت : آجی . بابا بلا ( برای ) تو داستان نمیگه . بلا من میگه !!!
^ جمعه 27/11/91 10:59 عصر - آخرین تغییر : [2-سرافراز] شنبه 28/11/91 8:13 صبح
نجفی از قیدار، شاه تور، پر واز بانو، 2-سرافراز
مهمون اومده بود خونه مون . یه شب موندن . فرداش که می خواستن برن شیوا می گفت : بابا به مهمونا نگو برن خونه شون !!! ( بگو نرن خونه شون ) - خاطرات دکتر بالتازار
چن سالشونه این خانم کوچولو؟ - *نگین خانوم*
آخر شب بود . لامپ ها رو خاموش کرده بودیم . فاطمه دوباره لامپو روشن کرد . شیوا : بابا به فاطمه نگو لامپو خاموش - روشن کنه !!! ( بگو خاموش - روشن نکنه . ) - خاطرات دکتر بالتازار
3 سال و 3 ماه . - خاطرات دکتر بالتازار
خدا حفظش کنه براتون - *نگین خانوم*
خوبه دکتر داستان شما و دخترتون خودش مثل داستانهای پـــَ نــــَ پـــَ میمونه خدا ببخشه بهتون - بی سر و سامان
شیوا اومد سر سفره . فیلش رو هم آورد . شیوا : مامان- عزیزم گرسنمه . مامان- عزیزم گرسنمه ... مامان- عزیزم ( فیل ) گرسنشه !!! _____________ یه قاشق از دست مادرش افتاد رو بشقاب و بلند صدا کرد . شیوا : اه . گوشم سردرد شد !!!_________________ شیوا از کشک بادمجون خوشش نیومد . چند لقمه ای خورد و بلند شد . شیوا: بابا برا من بیسکویت بخر گفتم : دخترم گرسنه است . گفت : گرسنه نیست . شیواست !!!
^ چهارشنبه 25/11/91 2:39 عصر - آخرین تغییر : [محب الزهراء] پنج شنبه 26/11/91 7:32 صبح
رندان تشنه لب، شاه تور، 2-سرافراز، har an che az del baبی سر و سامان، صادق S&N 0511، حوالی نور،پروانه-8، وستا، مفقودالاثر، محب الزهراء
عجب!!! - مائده ی عشق
سرفه کردم . گفتم : گلو درد میکنه باید شلغم بخورم . شیوا گفت : من میخوام تلخین ( ؟؟؟ )بخورم دهنم تلخ بشه !!!
شیوا رو به مادرش گفت : این بابای منه . بابای تو هم هست !!! مادرش : بابا رو از کجا خریدی منم بخرم ؟ شیوا : نه . مادرش سوالشو تکرار کرد . شیوا گفت : فروشگاه !!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : اخب ( اخم ) . اخب . به چین ابروهام دست زد و گفت : اینجا اخبه ... تو اخبالویی !!! (ویرایش | حذف) -خاطرات دکتر بالتازار
عجب دکتر اخبالویی هستی شما! - .:راشد خدایی:.
راشد . کوچولو بگیر بخواب . البته بعد از گرداندن دهانشویه در دهانت !!! - خاطرات دکتر بالتازار
دهانشویه نداریم - .:راشد خدایی:.
شیوا : بابا . من میخوام لباستو بگیرم - هو هو چی چی کن !!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا آنلاین ( ساعت 45 : 11دقیقه ی شب ) : مامان بیا با هم بریم تخم مرغ بخریم . از این تخم مرغا ( کاکائویی ) . مامان من یه تخم مرغ ندارم . پفیلا هم ندارم ... هوء ... مامان بیا با هم بریم . من گرسنمه !!! - خاطرات دکتر بالتازار
ببخشید من آخرش نفهمیدم این شیوا کی هست!همش داستان های مب نویسید که این شیوا داخلشس!کیس؟ - شاه تور
با آب شلغم دهانشویه کن . کوچولو بهونه نیار . مطلبتو خوندم که فین فین می کردی !!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا دخترمس ! ای شاه ! - خاطرات دکتر بالتازار
شلغممون آب نداشت! - .:راشد خدایی:.
راشد سه شیفته آنلاینه . مرفه بی درد !!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا: بابا مسواک زدی ؟ گفتم : الان میزنم . گفت : این مسواک آبیه ( در واقع زرد بود ) مال منه . مسواک منو برنداریا . اگه مسواک منو برداری دعوات میکنم !!!
گفتم : چرا اینقدر خسته ام ( ساعت 10 شب ) . گفت : تو خسته نیستی . تو " لوپولو " هستی !!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : مامان من میخوام " بم کودک" ( برنامه کودک ) ببینم . گفتم : خوب چیکار کنم ؟ گفت : کمش کن ( روشن کن ) !!! فقط کمش کن من ببینم . میخواد " آمد اذان" بخونه ها !!! شیوا : بابا گوش کن . تو اینجا نماز نخون . من اینجا می خونم . تو برو مسجد .
^ یکشنبه 22/11/91 4:08 عصر - آخرین تغییر : [خاطرات دکتر بالتازار] یکشنبه 22/11/91 4:26 عصر
جزتو، کوثر...، مهران حداد، بهترین هابرا&ذره بین زنده، صادق S&N 0511، *محمد عابدینی*، DARYAEIجزتو، *یاسمین بانو*، مفقودالاثرتشنه...، کوثر...، sajede،
داشتم دست و رومو می شستم ( همراه با سر و صدای مخصوص آقایون ! " اخخخخخخخخخخخخخ و ... " ) . شیوا : فورخور نکن . آقا فور خور نکن !!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا امروز صبح گفت : بابا میخوایم بریم جشن "قام لابا" ( انقلاب ) !!! بابا آجی میگه نمیام ... آجی بگو بیا . مادرش مریض بود و نیامد . به شیوا گفت : چند تا بادکنک برا من میاری ؟ شیوا : هیش تا ( هیچی ) . شیوا : من میخوام با لباس عروس برم . گفتم : با لباس عروس که نمیرن بیرون . گفت : میرن . نه . ( روش )کاپشن می پوشن . آدما کاپشن می پوشن .
از راهپیمایی برگشتیم . گفتم : شیوا بگو بنویسم تو راهپیمایی چی دیدی ؟ گفت : هواپیما ( هلی کوپتر ) دیدم . هواپیما اونجا بود . یه هواپیما صدا داشت . هی میرفت هی می اومد . اعصابم خورد کرد هواپیما !!!گفتم : دیگه چی دیدی ؟ گفت : سرسره . گفتم : دیگه چی دیدی ؟ گفت: پارک . گفتم : دیگه چی دیدی ؟ گفت : دیگه هیچی ندیدم !!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوااومد روی بالش من سرشو گذاشت و منو بغل کرد و گفت : بابای خودمه . فاطمه بیاد تو رو بغل نکنه .( یعنی نیاد تو رو بغل کنه ) فاطمه مامانو بغل کنه !!! و ادامه داد : بابا بگو دخترم . گفتم . گفت : بگو خوشگلم . گفتم . گفت : بگو بابامم ... بگو مامانم ... بگو آجیم ... بگو بابایم !!!
شعارهای شیوا 2 روز بعد از راهپیمایی 22 بهمن : مرگ مر آمریکا . مرگ مر اسمائیل . مرگ مر اوماما !!!
هههههههههههه - *یاسمین بانو*
اوماما - قافیه باران
شیوا( 3 ساله ) میخواست رو بالش من و کنار من بخوابه . شیوا : بابای منه . خواهر بزرگش ( فاطمه : 16 ساله ) : بابای منه . شیوا : بابای منه . تو نخواب بابای منو !!! مامان با همدیگه بیاییم بابا . فاطمه نیاد !!!
^ شنبه 21/11/91 11:45 صبح - آخرین تغییر : [بصیرت و دشمن ش] شنبه 21/11/91 9:56 عصر
*رضا* ♥، توحیدی، مهربانی #، طیبه♥علی، پرنیا خانم جونمهران حداد، کوثر...، صادق S&N 0511، وستا
این پیام کاندید دریافت لوح زرین مجله ی پارسی بلاگ شد . - خاطرات دکتر بالتازار
ههههههه - *رضا* ♥
بازم تو لایک زدن اول شدی سرزمین عشق!!! فکر کنم پشت خونه مون یه جایی همین اطراف جا خوردی !!! - خاطرات دکتر بالتازار
آقا دستت درد نکنه که هروقت نامسرورم با شیوا جون شادم میکنی - بصیرت و دشمن ش
نسخه پیچ : کسی که فرش می بافه نباید روی حصیر بشینه . روزی 3 بار اینو تکرار کن حاجت روا میشی !!! میشی مثل دکتر بالتازار . گفتم : من از دنیای شما چیزی نمیخوام !!! گفت : جز عطر و زن و خوراک بره ؟!!
شیوا : بابا تو برو صبونه بخور من یه کوک بکشم !!! گفتم : کوک ؟ نگو کوک . گفت : چی بگم ؟ گفتم : بگو خوک .______ شیوا : این زرافه اینجوری میکنه : بع ... بع . مثل گوسفنده !!!
شیوا : بابا میای اینا ( حیوانات پلاستیکی ) بازی کنیم ؟ گفتم : اینا چین ؟ گفت : اینا فرق می کنن !!! اینا بازین ... این سنجابه ... این زرافه است . - خاطرات دکتر بالتازار
گفتم : چیه اینا ( اسباب بازی های چینی ) ؟ آدم دلار نفتی رو میده اینا رو می خره ؟؟؟ خانوم گفت : مال الان نیست که . مال چند وقت پیشه !!! گفتم : چند وقت پیش دلار نفتی نبود ؟!! - خاطرات دکتر بالتازار