شیوا : بابا ! این انگشترا چیه ؟ گفتم : انگشتر نیست که . بست گازه .
یادش بخیر بچگیهامون.به چه شوقی بست گاز دست میکردیم.دل خوش بودیم انگشتر داریم -
*همنفس*
نظر
+ به قدری زندگی ها تغییر کرده که یه چیز بدیهی مثل " خوابیدن شب و فعالیت در روز " در برنامه شهر قصه شبکه پویا به این صورت تبیین میشه : آی قصه قصه قصه ... ( در باره مردم این شهر میگه ) دانا و اهل کتاب --- روزها بیدار شب ها خواب !
کوالا ( در استرالیا ) شب بیداره و غذا می خوره و روزها 18 ساعت می خوابه ( علت انرژی ناچیز برگهای اوکالیپتوس تنها غذای کوالاست ) ... دور از جون خیلی از مردم دارن کم کم از زندگی انسانی دور میشن . -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوای 6.5 ساله : من نمیخوام ازدواج کنم . مامان همه جهازی به من داده . پیک نیک - گاز - لباس شویی - پوستر - قاشق چنگال !
( فکر می کنه هدف از ازدواج گرفتن جهیزیه است ) -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: بابا ! من بادکنکو با سوراخ دماغم باد کردم ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا بادکنک رو به طرف پنکه روشن انداخت . بادکنک به طرف خودش برگشت .شیوا
: بابا ! هم بازی من شد . بادکنکو واسه من انداخت . بعد گفت
: اسم تو چیه ؟ ... پنکه ... اسم منم شیواست ... بابا ! با پنکه دوست شدیم . ببین ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا وقتی فهمید خواهرش میخواد بره شهرستان برای زندگی بهش گفت : کاشکی اون موقع که مامان می خواست تو رو شوهر بده عقلش بزرگ بود ! عقلش می رسید که تو همبازی منی !
شیوا شکلات رو که گوشه دهنش جا داده بود نشون داد و گفت :
بابا ! یه جایی خدا به ما داد می تونیم چیزیو قایم کنیم . نگاه ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
گفتم
: چه شلوار قشنگی . از کجا اومده ؟ شیوا
: از شمال بافت . مامان پارچه شو داد یه نفر دوخید ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا و خواهر بزرگش بازی می کردن . خواهرش پرسید : امام هشتم هنگام شهادت چند سال داشت ؟ شیوا : خیلی بزرگ بود !
س
: تنها فرزند امام هشتم که بود ؟ شیوا
: حضرت رقیه ؟! -
شما (
ویرایش |
حذف)
س
: امام رضا در چند سالگی به امامت رسید ؟ شیوا :
معلممون به ما گفته . بذار فکر کنم . روز قیامت !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا وقتی فهمید خواهرش میخواد بره شهرستان برای زندگی بهش گفت : کاشکی اون موقع که مامان می خواست تو رو شوهر بده عقلش بزرگ بود ! عقلش می رسید که تو همبازی منی !