مدرسه شیوا یه پارچه ای بهش داد که توش علائم معاینه چشم چاپ شده بود . شیوا اونو به دیوار چسبوند و با عروسکهاش بازی می کرد . شیوا : آفرین . خیلی چشمات خوبه . نمیخواد عینک بزنی . بیا بهت یه شوکلات بدم بخوری ! مامان بیا چشمتو معاینه کنم ... بابا بیا ... حرفشو گوش نکردیم . شیوا : اصلا نخواستم . هیچکی نمیخواد بیاد با من بازی کنه .
مادرش قبول کرد . شیوا
: مامان بهت روز مادر جایزه میدم - روز تولد . به بابا نمیدم . چونکه تو آمدی بهت میدم . بیا چشم هاتو معاینه کنم اگه عینک لازم داشتی عینک بزنی ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ خانم شیوا رو صدا کرد . شیوا : به من نگو " شیوا " بگو " شیوا جون " . خانم : چرا بابا بهت نمیگه شیوا جون ؟ شیوا : بابا میگه " دخترم " . بابا میگه دخترم قشنگه تو میگی شیوا جون قشنگه !
+ خانمم گفت : موی سرت بوی روغن چراغ میده . برو حمام . شیوا : نمیده . من این بو رو دوست دارم . نباید بره حمام !
+ 2 کیلو حلیم خریدم . شیوا : من میخوام همه رو بخورم تا شب - ظهر - شب ! حلیمو نذار یخچال سفت میشه نمی تونم بخورم . گفتم : نذارم فاسد میشه . گفت : خوب فاسد بشه !
+ شیوا سر کلاس درس مادرش سر و صدا می کرد . یکی از خانوما با غضب بهش نگاه کرد . فرداش به خانومم گفت : من از ناراحتی تا صبح نخوابیدم که چرا به بچه تندی کردم . شیوا : همون بهتر که شب خوابش نبره که بفهمه که چه کار بدیه . گفتم : آدم باید به بزرگترا بی ادبی کنه ؟؟؟ گفت : بزرگ نبود . زن کوچیک بی ادب !!!
+ شیوا : بابا ! چرا وقتی جیغ می کشم صدام می گیره - گلوم درد میاد آب میوه می ریزم تو حلقم گلوم خوب میشه ؟ مگه آب میوه داروئه ؟ ... دیروزم پرسیدم جواب ندادی .
+ وسط سریال معمای شاه : شیوا : شاه امامه میگن " اعلی حضرت " ؟!! گفتم : نه . گفت : پس چرا میگن حضرت ؟ گفتم : اعلی حضرت یعنی مقام بلند . ما به پیامبر میگیم اعلی حضرت اونا به شاه می گفتن .
+ مجری شبکه پویا : غول تنبلی در گوش بچه ها میگه " ولش کن . رختخوابتو جمع نکن . بذار مامانت جمع کنه ! " غول تنبلی که البته وجود نداره میگه " بذار کاراتو دیگران بکنن ! " ( جالبه . میگه غول تنبلی که البته وجود نداره !!! چطور وجود نداره ولی مبنای یه توصیه قرار می گیره . آیا با بچه ها باید از غول و ... صحبت کرد ؟ )
+ شیوا کلی معطل کرد و نذاشت مادرش نماز اول وقت بخونه . یه بار بهانه دستشویی . یه بارم بهانه وضو . بعد مادرش نماز و بست . شیوا : اوهو ... اوهو ... نمازت ایشاالله قبول نباشه . خسیس ! خودش تنهایی نماز می خونه ! نگاه کردم دیدم علت گریه اش اینه که نمی تونه به تنهایی مقنعه رو سرش کنه .
+ خانمم گفت : تو سالمی . دعای مادرت ( مادر مرحومه ات ) پشتته برو کیف کن . شیوا بهش گفت گفت : تو ( که مریض هستی ) مادرت دعا کرده مریض شی ؟!
+ یه جشنواره فروش محصولات بهداشتی تو داروخونه برپا کرده بودن . آخرش بادکنکهایی رو که زده بودن به در و دیوار دادن به اونایی که بچه کوچیک دارن . شیوا نخ بادکنک رو که رها می کرد می رفت بالا تا به سقف می چسبید . شیوا : اینو ول کنیم تو بیرون میره تا پیش خدا ؟!!
شیوا
: اگه بره بالا فقط غول می تونه اونو بگیره . دست ما نمی رسه . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا نخ بادکنک رو به صندلیش گره زد . شیوا
: چرا راست بالا میره . بادکنک های دیگه چپ و راست میرن ؟ ( به خاطر گازی که باهاش پرش کردن ) -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ عصر جمعه بود . شیوا : بابا ! سر کار میری ؟ گفتم : نه . گفت : تعطیلی ؟ جمعه است ؟ گفتم : آره . گفت : پس می تونم بخوابم . بابا ! یه کم دیگه بیدارم کن . گفتم : تو بیدار نمیشی . خوابت سنگینه . گفت : از کجا می دونی ؟!