سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدرسه شیوا یه پارچه ای بهش داد که توش علائم معاینه چشم چاپ شده بود . شیوا اونو به دیوار چسبوند و با عروسکهاش بازی می کرد . شیوا : آفرین . خیلی چشمات خوبه . نمیخواد عینک بزنی . بیا بهت یه شوکلات بدم بخوری ! مامان بیا چشمتو معاینه کنم ... بابا بیا ... حرفشو گوش نکردیم . شیوا : اصلا نخواستم . هیچکی نمیخواد بیاد با من بازی کنه .
^ -19 ثانیه قبل
- نوسازی - نظر
مادرش قبول کرد . شیوا : مامان بهت روز مادر جایزه میدم - روز تولد . به بابا نمیدم . چونکه تو آمدی بهت میدم . بیا چشم هاتو معاینه کنم اگه عینک لازم داشتی عینک بزنی ! - شما (ویرایش | حذف)
نظر

+ خانم شیوا رو صدا کرد . شیوا : به من نگو " شیوا " بگو " شیوا جون " . خانم : چرا بابا بهت نمیگه شیوا جون ؟ شیوا : بابا میگه " دخترم " . بابا میگه دخترم قشنگه تو میگی شیوا جون قشنگه !
^ -12 ثانیه قبل
- نوسازی - نظر

+ خانمم گفت : موی سرت بوی روغن چراغ میده . برو حمام . شیوا : نمیده . من این بو رو دوست دارم . نباید بره حمام !
^ -3 ثانیه قبل
- نوسازی - نظر

+ 2 کیلو حلیم خریدم . شیوا : من میخوام همه رو بخورم تا شب - ظهر - شب ! حلیمو نذار یخچال سفت میشه نمی تونم بخورم . گفتم : نذارم فاسد میشه . گفت : خوب فاسد بشه !  
^ 9 ثانیه قبل
- نوسازی - نظر

+ شیوا سر کلاس درس مادرش سر و صدا می کرد . یکی از خانوما با غضب بهش نگاه کرد . فرداش به خانومم گفت : من از ناراحتی تا صبح نخوابیدم که چرا به بچه تندی کردم . شیوا : همون بهتر که شب خوابش نبره که بفهمه که چه کار بدیه . گفتم : آدم باید به بزرگترا بی ادبی کنه ؟؟؟ گفت : بزرگ نبود . زن کوچیک بی ادب !!!
^ 2 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا ! چرا وقتی جیغ می کشم صدام می گیره - گلوم درد میاد آب میوه می ریزم تو حلقم گلوم خوب میشه ؟ مگه آب میوه داروئه ؟ ... دیروزم پرسیدم جواب ندادی .
^ 6 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر


+ وسط سریال معمای شاه : شیوا : شاه امامه میگن " اعلی حضرت " ؟!! گفتم : نه . گفت : پس چرا میگن حضرت ؟ گفتم : اعلی حضرت یعنی مقام بلند . ما به پیامبر میگیم اعلی حضرت اونا به شاه می گفتن .
^ 23 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر

+ مجری شبکه پویا : غول تنبلی در گوش بچه ها میگه " ولش کن . رختخوابتو جمع نکن . بذار مامانت جمع کنه ! " غول تنبلی که البته وجود نداره میگه " بذار کاراتو دیگران بکنن ! " ( جالبه . میگه غول تنبلی که البته وجود نداره !!! چطور وجود نداره ولی مبنای یه توصیه قرار می گیره . آیا با بچه ها باید از غول و ... صحبت کرد ؟ )
^ 25 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر

+ شیوا کلی معطل کرد و نذاشت مادرش نماز اول وقت بخونه . یه بار بهانه دستشویی . یه بارم بهانه وضو . بعد مادرش نماز و بست . شیوا : اوهو ... اوهو ... نمازت ایشاالله قبول نباشه . خسیس ! خودش تنهایی نماز می خونه ! نگاه کردم دیدم علت گریه اش اینه که نمی تونه به تنهایی مقنعه رو سرش کنه .
^ 31 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر


+ خانمم گفت : تو سالمی . دعای مادرت ( مادر مرحومه ات ) پشتته برو کیف کن . شیوا بهش گفت گفت : تو ( که مریض هستی ) مادرت دعا کرده مریض شی ؟!
^ دیروز 12:7 عصر - تغییر : [انسان قرآنی] دیروز 11:57 عصر
- نوسازی - نظر



+ یه جشنواره فروش محصولات بهداشتی تو داروخونه برپا کرده بودن . آخرش بادکنکهایی رو که زده بودن به در و دیوار دادن به اونایی که بچه کوچیک دارن . شیوا نخ بادکنک رو که رها می کرد می رفت بالا تا به سقف می چسبید . شیوا : اینو ول کنیم تو بیرون میره تا پیش خدا ؟!!
^ دیروز 11:57 صبح - تغییر : [*diafeh*] دیروز 9:1 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : اگه بره بالا فقط غول می تونه اونو بگیره . دست ما نمی رسه . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا نخ بادکنک رو به صندلیش گره زد . شیوا : چرا راست بالا میره . بادکنک های دیگه چپ و راست میرن ؟ ( به خاطر گازی که باهاش پرش کردن ) - شما (ویرایش | حذف)

نظر



+ عصر جمعه بود . شیوا : بابا ! سر کار میری ؟ گفتم : نه . گفت : تعطیلی ؟ جمعه است ؟ گفتم : آره . گفت : پس می تونم بخوابم . بابا ! یه کم دیگه بیدارم کن . گفتم : تو بیدار نمیشی . خوابت سنگینه . گفت : از کجا می دونی ؟!

^ دیروز 11:54 صبح - تغییر : [فرمانده .cr] دیروز 12:45 عصر
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  دوشنبه 95/2/27ساعت  12:13 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]