+ شیوا رو بردم برای آزمایش . گریه کرد و گفت : اگه دکتر آمپول بزنه درد بیاد من بهش میگم بی ادب ! اصرار داشت که من باهاش به اتاق نمونه گیری برم . موقع خون گرفتن یه داد زد ولی گریه نکرد . بعدا گفت : چرا دکتر به من جایزه نداد ؟ من که گریه نکردم . باید جایزه می داد .
شیوا
: چرا دکترا بلد نیستن آمپول بزنن ؟ گفتم
: چرا ؟ گفت
: چرا همه دکترا هیچی بلد نیستن ؟ فرو می کنن تو . بعضی خوابیده میذارن بعضی ها ایستاده ( سرنگ افقی یا عمودی برای تزریق عضلانی یا وریدی ) . چرا بعضی ها فرو می کنن تا ته ؟ آها اینطوری خون می گیره . -
شما (
ویرایش |
حذف)
اون موقع که گریه می کرد و از خون گیری می ترسید گفتم
: تو اندازه یه پارچ خون داری . گفت
: من یه ذره از خونم رو هم به اونا نمیدم . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: برای چی خون داریم ؟ گفتم
: خون به همه سلول ها غذا میده .گفت
: غذای چی ؟ غذای سلول های بدن ؟!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر