به شیوا گفتم : با دست خاکی میخوای کیک بخوری ؟ گفت : من به آشغالش ( پوشش پلاستیکیش ) دست زدم !
+ شیوا : مامان ! قران استاندار ( استاندارد ) داره ؟ مادرش گفت : نه . شیوا : شیشه ماشین هم خوردنی نیست ولی استاندار داره ... کبریت هم استاندار داره . خانم : قران حرفای خداست . شیوا : مگه خدا حرف می زنه ؟؟؟
+ گفتم : امسال خیلی خرمالو خریدم . دیگه سیر سیر شدی . خانمم گفت : بازم خرمالو بخر . گفتم : از خدا بخواه . از من نخواه . شیوا : خدا که نمی خره تو می خری . خدا که آدم نیست . خدا فقط درست می کنه . خدا پول به ما میده !!! یه بار دیگه گفت : خدا که دست نداره ( چیزی بخره ) .
+ خانمم گفت : بیا چایی امام حسینو بخور شفا میده . شیوا : پس چرا من شفا نگرفتم . من دیگه چایی نمی خورم شفا نمیده !
+ شیوا پیرمردی رو روی دوچرخه دید . دلش براش سوخت . گفت : خدا نکنه که نیفته پیرمرده !!! این بابابزرگ کیه ؟
+ شیوا رو به خواهر بزرگش : فاطمه ! بابا که داره پیر میشه . نباید خودتو دوست داشته باشی . باید باباتو دوست داشته باشی . داره ریشاش سفید میشه . باید دعا کنی که پبر نشه . ایشاللهکه ریشاش سیاه بشه !!!
+ شیوا گوشی تلفن رو برداشت و زود خداحافظی کرد و قطع کرد و به من یا مادرش نداد . مادرش گفت : چرا قطع کردی ؟؟؟ گفت : خوب زن بود . مادرش گفت : زن که اشکال نداره . شیوا : خوب زن بزرگ بود . من که زن بزرگ نیستم . من بچه ام . خوب من حوصله ندارم باهاش حرف بزنم !!!
شیوا
: بابا ! بریم مهمونی ؟ شمردم 20 بار گفت . گفتم
: بریم خونه همسایه . گفت
: نه . یه جای دورتر بریم . میخوام جوراب شلواری و اینا بپوشم !!! خونه همسایه که همیشه میرم . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا در باره یکی از بچه های دوستامون
: همه - کل بچه ها - دوستام به رسول میگن خسیس چون اسباب بازیهاشو به ما نمیده . حتی هر چی تو مراسم ( هیات ) می آورد به ما هیچی نمی داد . کل بچه ها دوسش ندارن . -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا : یه خانوم اومد سر همه رو با چوب نگاه کرد که شونه کرده باشه !!! هر کی شونه نکرده باشه بهش صفر میده . اون دکتره . گفتم : با چی ؟ گفت : با چوب . چوب خالی .
شیوا
: خانوم می خواست برام ستاره بچسبونه گفت " بلد نبودیا " . چون یه کم بلد بودم یه کم بلد نبودم ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
سلام یادش بخیر ..... خداحفظشون کنه مارو یاده سالهای دور انداختن -
محدثه خانوم
نظر
+ شیوا از پیش دبستانی اومد خونه و گفت : بابا ! به ما قران یاد دادن . قران عصر ( سوره والعصر ) . مامان ! من برنده شدم . جایزه گرفتم . مادرش گفت : چی ؟ گفت : همه برنده شدن . قران به ما یاد دادن . امروز بیشتر خوش گذشت از دیروز چون 2 تا جایزه دادن ( یه شاخه گل + بادکنک )
روزای اول رفتنش به پیش دبستانی بود . مادرش سیب رو قاچ قاچ کرد و بهش داد . شیوا وقتی برگشت خونه گفت
: 2 تا سیبم افتاد منم زود تا معلم نبینه از پایین برداشتم خوردم !!! ( فکر می کرد حتی افتادن سیب از دست بچه هم کار بدیه و معلم دعوا می کنه !!! ) -
شما (
ویرایش |
حذف)
دیگه گذشت اون وقتایی که بچه ها از معلم بترسن.! الان معلم میترسه بیچاره....هعی روزگار.تا به ما رسید آسمون تپید... -
2-هفت آسمان
نظر
+ شیوا : بابا ! چرا اینجوریه ؟ روزایی که من بازم مامان تعطیله . روزایی که من تعطیلم مامان بازه ؟!! ( پیش دبستانی شیوا صبحکاره و سر کار مامانش عصرهاست )
شیوا گزارش کار خونه رو وقتی خونه نیستم بهم میده . شیوا
: بابا ! مامان شیر دور ریخت . اونی که تو یخچال بود . گفتم
: اونی که تو لیوان بود ( دهن زده بود ) ؟ خوب چون شیر زود خراب میشه . -
شما (
ویرایش |
حذف)
2 نظر دیگر ...
خوب نیست به بچه یاد بدید گزارش کار بده.این در آینده تاثیر منفی اخلاقی دارد -
2-هفت آسمان