شیوا: من یه بار استرفاغ داشتم بعدش داشتم می مردم .
+ دختر بزرگم داشت به بچه ها بازی یاد می داد . گفت : شما می تونید خاله بازی کنید مثلا یکی معلم بشه یکی شاکرد . یکی فروشنده بشه یکی ... دوست شیوا : یکی آدم !!!
شیوا
: کدوممون آدم باشیم ؟!! دوست شیوا
: من فروشنده میشم تو آدم !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
دوست شیوا
: مثلا تو شکمت باردار بود خسته شد . نی نی ات هم خسته شد . گفتم
: چه بازیی می کنید ؟؟؟ دوست شیوا
: لباس فروشی . شیوا
: خاله بازی . دوست شیوا
: دروغ نگو . دروغگو دشمن خداست .!!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: یه دستکش بده برای بابام میخوام . دوست شیوا
: باباها که دستکش نمی پوشن . برای بچه هاست برای برف بازی !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: این لباس ها چنده خانوم ؟ دوست شیوا
: ارزونه . دو تومن . شیوا
: از اون شال گردن ها پسرونه است یا دخترونه ؟ -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: فاطمه ! ما هم مثل شما لباس فروشی بازی کردیم . همه لباسا رو فروشتیم !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ فطرت پاک بچه ها خوبی ها رو دوست داره : شیوا : خیلی بد شد که امام خمینی مرد . دوست شیوا : من خیلی دوست داشتم امام خمینی رو ببینم ولی اون مرد .
خیلی کم سن بودم اما هنوز مرذمو یادم هست مردای قوی که از ناراحتی از حال رفته بودن توی درمانگاه پر بود...... -
نت بانو
فطرت ها همیشه پاک هستند. اما تبلیغات منفی و جذاب مسیر را بر انسان مشتبه میکند که در اینجا عدهای بخاطر دنیا راه مشتبه را حق جلوه میدهند. امام راحل فرمود آمریکا شیطان بزرگ است. امروز عدهای دنبال مذاکره!! و و رفع تحریم!!!!!!!! به نفع ایران با این شیطان بزرگ هستند. -
روستای فیروزجاه
نظر
+ گفتم خودکار کو ؟ دوست شیوا : من وقتی خودکار بابامو گم می کنم بابام دعوام می کنه . گفتم : خوب می کنه . شیوا : بابای منم دعوام می کنه تا ادب بشم !!!
+ ساعت 8 و 20 دقیقه جمعه شب بود . وضو گرفتم و اومدم تو اتاق . تلویزیون روشن بود . پرسیدم : شما اذان نشنیدین ؟ شیوا : نه . اصلا اذان نگفت . امروز اذان تعطیل شده !!!
بچه ها رفته بودن روی تاقچه می خواستن بپرن . دوست شیوا
: خدا رو شکر قبله اون طرفیه . اگه این وری بود ما رو می دید . گفتم
: کی ؟ گفت
: تو . به اون ها رو کردم و نگاهشون کردم . شیوا
: ما باید زودتر می پریدیم تا نیومده بود . خیلی بد شد !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: ما میخوایم بریم پشت بوم . اونجا اتاق ما باشه . گفتم
: پشت بوم چند تا بدی داره . یکیش پله هاست . گفت
: خوب پله هاشو قطع کنیم . پله هاشو برداریم !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
داشتن از اتاق بیرون می رفتن . گفتم
: کجا ؟؟ شیوا طلبکارانه گفت
: آخه تو ما رو می بینی . ما نمیخوایم بازی ما رو ببینی . اگه کار زشت کردیم ( مثل پریدن از تاقچه ) تو ما رو دعوا می کنی !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ دوست شیوا : من گدام . من ذلیلم ... برو گم شو . دروغگو . گفتم : حرف بد ؟؟؟ گفت : به عروسکا میگیم . به خودمون نمیگیم !!!
دوست شیوا
: اینجا آب فاضلابش کمه اینجا زیاده . شیوا
: من اینو ( خرگوشو ) نجات دادم خودم غرق شدم . دوست شیوا
: نه . اونجا آب فاضلاب کمه -
شما (
ویرایش |
حذف)
دوست شیوا
: مثلا من نجاتی ام . اسمم نجاتیه . شیوا
: منم مامان توام ... نجاتی ! بیا منو نجات بده . دوست شیوا
: ای وای . بدو کرد و شیوا رو نجات داد !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا : بابا ! بگو عربا اگه عربن چرا سفیدن ؟!! یعنی چرا عربا ادای ما رو در میارن رنگ سفید می زنن با آبرنگ ؟!!
نوشته شده در دوشنبه 94/3/25ساعت 10:47 صبح  توسط شیوای بابا
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ