شیوا : هر کی آرایش می کنه مرده است . اگه واقها ( واقعا ) زنده هم باشه مرده است .
____________________________
یه همسایه داریم شیوا از پسرش خیلی می ترسه .
حتی به خاطر اینکه اونو نبینه نمیره تو کوچه با همسالانش بازی کنه .
دختر بزرگم گفت : آدم فقط باید از خدا بترسه .
شیوا
: آدم باید از آقا ممدرضا بترسه . خدا که کاری با آدم نداره آقا ممدرضا کار داره !!!
__________________________________
داشتیم پیاده روی می کردیم .
شیوا
: خورشید همه مریضی ها رو می کشه !!!
گفتم : وقتی رفتیم خونه . باید دستهاتو با آب و صابون بشوری . دست کثیف باعث اسهال و استفراغ میشه .
گفت : آها فهمیدم . اول 2 تا میکروبن . بعد بچه میارن . بعد بچه ها غذا می خورن .
وقتی مامان شدن اونا هم بچه میارن همه پلوهایی که ما می خوریم می خورن . همه پفیلا ها رو می خورن !!!
چقدر این شیوا شیرین زبونه... چقدر خوندن این متنا به ادم انرژی میده..خدا حفظش کنه... -
حرف و حدیث
رفتیم طلا فروشی قیمت طلا رو بگیریم .
شیوا یه گرن بندو دید و گفت : میخوام .
براش نخریدیم . شروع کرد به گریه .
بعد رفتیم پاساژ . یه ساعت مچی چشمشو گرفت .
گفت : طلا نمیخوام . برام ساهت ( ساعت ) بخر .
رفتیم بانک انصار . کارت هدیه ها رو دید .
گفت : طلا و ساهت نمیخوام . برا کارت بگیر .
گفتم : روش چی بنویسه ؟
گفت : شیوا جان ! تولدت مبارک .
سفارش دادم . 20 دقیقه ای معطل شدیم .
به متصدیش گفتم : دیگه اسمشو نذارین " آنی کارت " .
شیوا وقتی کارتو گرفت گفت : آخ جون . من کارت ملت دارم . هوه هوه !!!
شیوا : من می خواستم مثل بزرگا کارت داشته باشم . برم بانک پول بگیرم برم خوراکی بخرم !!!
گفتم : خوراکی ؟؟؟
گفت
: نه . هر وقت شما پول نداشتین - مامان پول نداشت بهتون پول بدم !!!
یه کم جلوتر رفتیم .
شیوا : بابا ! من آدامس ---( بعد حرفشو نیمه کاره رها کرد و گفت ) نمیخوام .
من آدامس خیلی دوست دارم ولی گفتم " شاید بابا پولاش تموم بشه " .