سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا : هر کی آرایش می کنه مرده است . اگه واقها ( واقعا ) زنده هم باشه مرده است .
^ 93/11/14  



____________________________

یه همسایه داریم شیوا از پسرش خیلی می ترسه .
حتی به خاطر اینکه اونو نبینه نمیره تو کوچه با همسالانش بازی کنه .
دختر بزرگم گفت : آدم فقط باید از خدا بترسه .
شیوا : آدم باید از آقا ممدرضا بترسه . خدا که کاری با آدم نداره آقا ممدرضا کار داره !!! وااااای


__________________________________

داشتیم پیاده روی می کردیم .
شیوا : خورشید همه مریضی ها رو می کشه !!! وااااای
گفتم : وقتی رفتیم خونه . باید دستهاتو با آب و صابون بشوری . دست کثیف باعث اسهال و استفراغ میشه .
گفت : آها فهمیدم . اول 2 تا میکروبن . بعد بچه میارن . بعد بچه ها غذا می خورن .
         وقتی مامان شدن اونا هم بچه میارن همه پلوهایی که ما می خوریم می خورن . همه پفیلا ها رو می خورن !!! وااااای

چقدر این شیوا شیرین زبونه... چقدر خوندن این متنا به ادم انرژی میده..خدا حفظش کنه... - حرف و حدیث


رفتیم طلا فروشی قیمت طلا رو بگیریم .

شیوا یه گرن بندو دید و گفت : میخوام .

براش نخریدیم . شروع کرد به گریه .

بعد رفتیم پاساژ . یه ساعت مچی چشمشو گرفت .

گفت : طلا نمیخوام . برام ساهت ( ساعت ) بخر .

رفتیم بانک انصار . کارت هدیه ها رو دید .

گفت : طلا و ساهت نمیخوام . برا کارت بگیر .

گفتم : روش چی بنویسه ؟

گفت : شیوا جان ! تولدت مبارک .

^ 93/11/14  

سفارش دادم . 20 دقیقه ای معطل شدیم .
به متصدیش گفتم : دیگه اسمشو نذارین " آنی کارت " .
شیوا وقتی کارتو گرفت گفت : آخ جون . من کارت ملت دارم . هوه هوه !!!

 

 

شیوا : من می خواستم مثل بزرگا کارت داشته باشم . برم بانک پول بگیرم برم خوراکی بخرم !!!
گفتم : خوراکی ؟؟؟
گفت : نه . هر وقت شما پول نداشتین - مامان پول نداشت بهتون پول بدم !!! وااااای

 

یه کم جلوتر رفتیم .
شیوا : بابا ! من آدامس ---( بعد حرفشو نیمه کاره رها کرد و گفت ) نمیخوام .
         من آدامس خیلی دوست دارم ولی گفتم " شاید بابا پولاش تموم بشه " .

نوشته شده در  جمعه 93/11/17ساعت  7:30 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]