آخر شب بود . شیوا : تو چرا از ما اجازه نگرفتی رفتی تو کامپیوتر ؟؟؟ من خوابم نمی بره با صدای این کامپیوتره !
رفته بودیم خونه مادرم . اتاق پر از مبل بود و فضا کوچیک . خواهرم گفت
: داداش ! این امانت رو نگه دار نیفته . به شیوا گفتم
: نرو اون ور من می ترسم . گفت : تو که بزرگی . گریه می کنی ؟
آدم که بزرگه نمی تونه گریه کنه.دخترا که کوچولوئن باید گریه کنن .آدم که بزرگه باید شجاع باشه . دخترا که کوچیکترن باید شجاع نباشن !!! حرف منو گوش کن گریه نکنی من رفتما . گفتم
: می کنم . گفت
: چرا ؟ آدم که شجاعه. -
شما (
ویرایش |
حذف)
حرف منو گوش نمی کنی ؟ تو که شجاعی . نمیخوای مثل آدم باشی ؟!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا رو به من
: من دوست دارم تشک تو بخوابم . تشک تو نرمه . فاطمه چرا تشک مامان خوابید ؟ آخه مامان جا نداره . من که بابا رو دوست دارم تشک بابا می خوابم فاطمه که مامانو دوست داره تشک مامان بخوابه . چقدر فاطمه زودتر خوابید !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: بابا ! اینقدر حرف نزن من مریضم ( حوصله ندارم ). گفتم
: خوب . تو چرا حرف می زنی ؟ لبخندی زد و گفت
: مریض باید حرف بزنه !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا که 1 متری من دراز کشیده بود رو به مادرش گفت
: منو ببر پیش بابا . همین الان . مامان ! من حال ندارم قلت بزنم . مریضم !!! میخوام بخوابم . -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا : درس بخونیم . مگه تو نگفتی فردا درس بخونیم ؟ گفتم : من که یادم نیست . شیوا : ولی من یادمه . دیشب که شب بود بعدش که روز شد -الان !!! ___________شیوا از خواب بیدار شد دید که مادرش ( رفته بازار) نیست شروع کرد به گریه . فاطمه شماره همراه مادر رو گرفت و شیوا با گریه با مادرش صحبت می کرد : من برنامه کودک نمیخوام .تو رو میخوام . فاطمه گفت : بگو " چیپس " بخره . شیوا : چیپس بخر با بستنی
داشتیم درس می خوندیم . همراه با نقاشی . کلمات آسون رو بلد بود مثل
" بابا - مامان - مار - ... " گفتم
: " گ آ و " میشه چی ؟ گفت
: شلوار !!! گفتم
: "ش ی ر " میشه چی ؟ گفت
: پربانه !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: چرا خاموش نمی کنی ؟ خسته شد . خسته شد کامپیوتر !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: چرا هر چی می خورم دلم سیر نمیشه ؟!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا : چرا لاکتو پاک کردی ؟ مادرش گفت : برای اینکه میخوام وضو بگیرم . وضو باطل میشه . شیوا : باطل نمیشه !!! من برای نماز لاکمو پاک نمی کنم . آخه میخوام همه ببینن !!!
شیوا
: کاشکی من ماشین حساب بلد بودم . من ماشین حساب میخوام . فاطمه ! یادته بابا برات ماشین حساب خرید من خراب کردم کوچیک بودم . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا دور اتاق می چرخید . گفت
: بابا ! چرا به من فکر نمی کنی ؟ گفتم
: فکر می کنم . گفت
: ( چرا )نگاه نمی کنی ؟ -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: چرا آب می خورم دهنم شور می کنه ؟ -
شما (
ویرایش |
حذف)
عکس 2 سالگیشو آورد و گفت
: من اینجا قشنگ ترم یا الان ؟ گفتم
: الان . گفت
: اینجا چی ؟ گفتم
: اونم قشنگه . گفت
: هر 2 تا مون ؟!! بعد نظری به عکس انداخت و گفت
: انگار رفتم بهشت !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا سرلاک می خواست و من مخالف بودم.مادرش گفت
:دعا کن پولدار بشم برات می خرم. شیوا
:خدایا !یه گنده پول بده به مامان سرلاک بخره برا من .بابا این همه سرلاک داره برای من نمیاره . به بچه های خوب میده . مگه من بچه خوب نیستم ؟هستم دیگه .مگه من بچه بدیم؟ همه رو بچه ها تموم می کنن برای من نمی مونه . باش قهرم . با بابا !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
مادرش گفت:حالا دیگه حرف نزن خوابیم .شیوا : منم میخوام بخوابم .این نمیذاره .مادرش گفت : کی ؟ اشاره کرد به خودش و گفت : خودم . با خودم قهرم !!!