سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا : بابا ! مایع رو بخورن چی میشه ؟ گفتم : صابون مایع ؟ گفت : مایع . گفتم : همون دیگه . ضرر داره . شیوا : مایع از چی درست میشه ؟ ... پفک از چی درست میشه ؟ ... چرا چیپس ضرر داره ؟ مامان اگه چیپس درست کنه ضرر داره ؟ گفتم : اگه کلفت باشه و سوخاری نکنه و فقط تفت بده نه . گفت : چرا نازک نکنه ؟ سوخاری یعنی چی ؟
^ 95/5/23 - تغییر : [عمو آیینه سکندر] 95/5/23
- نوسازی - نظر
شیوا : یه بار منو و دوستم خمیردندون خوردیم . گفتم : آخ آخ آخ . چرا ؟ سمه . گفت : نمی دونستیم . یواشکی خوردیم . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : چرا دندون دوستم زودتر از من افتاد ؟ گفتم : 1 سال از تو بزرگتره . گفت : چرا بزرگتره ؟! بزرگتر نیست . کوچیکتره ! - شما (ویرایش | حذف)

( رقابت . حتی در سن ... حتی در از دست دادن دندون ! ) - شما (ویرایش | حذف)

چیپس و پفک هیچ ضرری ندارن...بذارید بچه ها لذت ببرن از بچگیشون والا ما نزدیک سی ساله چیپس و پفک خوردیم هیچیمون هم نشد - عمو آیینه سکندر

بدآموزی داره . این حرفو نزن عمو . - خاطرات دکتر بالتازار

هیچم بد آموزی نداره تمام مزه بچگی به چیپس و پفکه - عمو آیینه سکندر

نظر

+ بین شیوا و مادرش بحث شده بود . شیوا : خدا چشم داره ... چشم داره . چشم داره . کور نیست . اگه کور بود ما رو نمی دید . صدای ما رو می شنوه . اون گوش داره !
^ 95/5/23 - تغییر : [شما] 95/5/23
- نوسازی - نظر
مادرش گفت : من یه شب خواب دیدم خدا مرد . شیوا : بی ادب . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : من میرم دستشویی بازی می کنم با پام و انگشتام . تو چی ؟! بعد انگشت کوچیکشو نشون داد و گفت : این انگشتمو خوشم نمیاد گازش می گیرم !

+ کف اتاق پر از شیشه خوره شده بود . شیوا یه پاشو شیشه برید . با دستمال کاغذی بست . موقع راه رفتن می لنگید .شیوا : من با یه دونه پایی میرم !

+ تو خونه داشتم تعریف می کردم : پزشک گفته بود که برای ناراحتی پوست دستم پماد ضدقارچ مصرف کنم . با اینکه مصرف نکردم خوب شد . نشون میده که بیماری قارچی نبود . شاید از کار کبد بوده یا بحث مزاج ها . شیوا : مگه تو دکتر نبودی ؟ چرا اون به تو گفت که دارو مصرف کنی ؟ گفتم : همه کس همه چیزو نمی دونن . گفت : من فکر کردم تو همه چیزو می دونی !

+ شیوا و مادرش می خواستن برن مشهد . شیوا : با قطار میریم ؟ مادر : نه . با اتوبوس . شیوا : اون که جیش دونی نداره چی میشه ؟ جیشمون بگیره چی ؟ گفتم : هر 4-3 ساعت نگه می داره . شیوا : اون از کجا می دونه ما جیش داریم ؟1 خودش می ایسته یا باید بهش بگیم بایسته ؟

+ شیوا مسواکش رو نشون داد و گفت : بابا ! این مثل جارو می مونه نگاه کن . دندونا رو جارو می کنه . ما خونه رو جارو می کنیم این دندونا رو !

+ مادر شیوا : شیوا ! بیا شیر و نون بخور . غذای پیامبر شیر و نون بود ... ساده ترین غذاشم نون و نمک بود . شیوا : چیز دیگه ای نداشت ؟ ... ناشکری هم نمی کرد ؟!

نوشته شده در  جمعه 95/5/29ساعت  11:49 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : بابا ! این انگشترا چیه ؟ گفتم : انگشتر نیست که . بست گازه .
^ 95/5/17 - تغییر : [*همنفس*] 95/5/18
- نوسازی - نظر

یادش بخیر بچگیهامون.به چه شوقی بست گاز دست میکردیم.دل خوش بودیم انگشتر داریم - *همنفس*

نظر

+ به قدری زندگی ها تغییر کرده که یه چیز بدیهی مثل " خوابیدن شب و فعالیت در روز " در برنامه شهر قصه شبکه پویا به این صورت تبیین میشه : آی قصه قصه قصه ... ( در باره مردم این شهر میگه ) دانا و اهل کتاب --- روزها بیدار شب ها خواب !
کوالا ( در استرالیا ) شب بیداره و غذا می خوره و روزها 18 ساعت می خوابه ( علت انرژی ناچیز برگهای اوکالیپتوس تنها غذای کوالاست ) ... دور از جون خیلی از مردم دارن کم کم از زندگی انسانی دور میشن . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوای 6.5 ساله : من نمیخوام ازدواج کنم . مامان همه جهازی به من داده . پیک نیک - گاز - لباس شویی - پوستر - قاشق چنگال !
^ 95/5/13 - تغییر : [شما] 95/5/17
- نوسازی - نظر
( فکر می کنه هدف از ازدواج گرفتن جهیزیه است ) - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : بابا ! من بادکنکو با سوراخ دماغم باد کردم ! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا بادکنک رو به طرف پنکه روشن انداخت . بادکنک به طرف خودش برگشت .شیوا : بابا ! هم بازی من شد . بادکنکو واسه من انداخت . بعد گفت: اسم تو چیه ؟ ... پنکه ... اسم منم شیواست ... بابا ! با پنکه دوست شدیم . ببین ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر


+ شیوا وقتی فهمید خواهرش میخواد بره شهرستان برای زندگی بهش گفت : کاشکی اون موقع که مامان می خواست تو رو شوهر بده عقلش بزرگ بود ! عقلش می رسید که تو همبازی منی !
^ 95/5/13 - تغییر : [قلمدون] 95/5/13
- نوسازی - نظر
شیوا شکلات رو که گوشه دهنش جا داده بود نشون داد و گفت : بابا ! یه جایی خدا به ما داد می تونیم چیزیو قایم کنیم . نگاه ! - شما (ویرایش | حذف)

گفتم : چه شلوار قشنگی . از کجا اومده ؟ شیوا : از شمال بافت . مامان پارچه شو داد یه نفر دوخید ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا و خواهر بزرگش بازی می کردن . خواهرش پرسید : امام هشتم هنگام شهادت چند سال داشت ؟ شیوا : خیلی بزرگ بود !
^ 95/5/13 - تغییر : [نرگس 1] 95/5/13
- نوسازی - نظر
س : تنها فرزند امام هشتم که بود ؟ شیوا : حضرت رقیه ؟! - شما (ویرایش | حذف)

س : امام رضا در چند سالگی به امامت رسید ؟ شیوا :معلممون به ما گفته . بذار فکر کنم . روز قیامت !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا وقتی فهمید خواهرش میخواد بره شهرستان برای زندگی بهش گفت : کاشکی اون موقع که مامان می خواست تو رو شوهر بده عقلش بزرگ بود ! عقلش می رسید که تو همبازی منی !

^ 95/5/13 - تغییر : [نرگس 1] 95/5/13
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  جمعه 95/5/29ساعت  11:47 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

دامادمون خواست خونه زندگیشو از این شهر ببره . شیوا سخت مخالفه . میگه خواهرم باید باشه تا من باهاش بازی کنم . شیوا رو به داماد : تو نباید اونو ببری . اون بچه ی بابا مامانه . بچه ی مامان تو که نیست ! ما زحمت کشیدیم دنیاش آوردیم ! اگه برین ما کمتر میشیم .
^ 95/5/5 - تغییر : [محمدرضا جعفربگلو] دیروز 3:56 عصر
- نوسازی - نظر
( اینم از عوارض کم فرزندی ) - شما (ویرایش | حذف)



ما زحمت کشیدیم دنیاش آوردیم !!! - شما (ویرایش | حذف)
نظر

+ شیوا : وقتی آدم " تف " می خوره تشنگیش طرف میشه .
^ 95/5/5 - تغییر : [محمدرضا جعفربگلو] دیروز 3:55 عصر
- نوسازی - نظر

+ دایی خانمم عکس امام و رهبر رو رو دیوار مغازه گلاب فروشیش زده بود . شیوا : عکس امام رو تو مغازه گذاشتی که دزد نیاد ؟ دایی : آره . امام که اومد دزدا رو بیرون کرد اما الان دوباره دزدا پیداشون شده ( فیش های نجومی - اونایی که برخورد جدی نکنن )
^ 95/5/5 - تغییر : [محمدرضا جعفربگلو] دیروز 3:55 عصر
- نوسازی - نظر

+ یه تابلو امام خامنه ای رو دیواره . شب موقع خواب شیوا به مادرش گفت : مامان ! امام خمینی میگه " چه وضعیه موهات بازه ؟ " !
^ 95/5/5 - تغییر : [محمدرضا جعفربگلو] دیروز 3:55 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا ! عطر چه جوری درست میشه ؟گفتم : از گل ها و چیزای دیگه می گیرن . گفت : زنبور درست می کنه ؟ گفتم : نه . گفت : گل رو مچاله می کنن ( فشردن گل ) عطر درست میشه ؟
^ 95/5/5 - تغییر : [2-عاشقانه ای برای تو] دیروز 3:40 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : کی از همه پیرتره ؟ ... امشب آخرش باشه - فردا بمیره ؟
^ 95/5/5 - تغییر : [2-عاشقانه ای برای تو] دیروز 3:40 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : بابا ! ما باید پیر بشیم که بریم پیش خدا ؟ گفتم : نه . جوون هم میره . بچه هم میره . شیرخوار هم میره . شیوا : بعد خدا بزرگش می کنه ؟ بهش شیر میده ؟ گفتم : یه فرشته میذاره شیرش بده . گفت : خدا پیرا رو جوون می کنه ؟ گفتم : تو از کجا می دونی ؟ گفت : مامان گفت . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ داشتم به سخنران تلویزیون گوش می کردم . شیوا که مورد بی توجهی من واقع شده بود گفت : مگه این حرفاش اینقدر مهمه . یه چیزی باشه که منم بفهمم . گفتم : میگه " خدایا تو کارای ما رو پوشاندی " شیوا : مگه ما لختیم به ما لباس می پوشونه ؟!
^ 95/4/27 - تغییر : [* گل نرگس *] 95/4/27
- نوسازی - نظر

+ شیوا : کفشتو میذارم تو جاکفشی . در ( در حیاط ) رو قفل می کنم تو نری سر کار ! گفتم : نرم سر کار پول نداریم . گفت : تو تا شب کار می کنی پیر میشی ! فقیر باشیم از همسایه ها بگیریم که بهتره !
^ 95/4/27 - تغییر : [اوای مهربانی] 95/4/27
- نوسازی - نظر

+ شیوا دست و صورتشو شسته بود و اومده بود بغل من . گفتم : خوش به حالت . چقدر خنکی . کاشکی من مثل تو خنک بودم . گفت : تو بخاری مایی ! به جای اینکه بخاری اسراف کنیم تو رو می گیریم !
^ 95/4/27 - تغییر : [اوای مهربانی] 95/4/27
- نوسازی - نظر

+ شیوا رو به مادرش : خیمزه ( خمیازه ) چقدر می کنی ؟ مریض شدی - مریضی خیمزه ؟!
^ 95/4/27 - تغییر : [اوای مهربانی] 95/4/27
- نوسازی - نظر
شیوا : مامان ! امروزم مثل دیروز " خواب دیدم بهترم " ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا و مادرش داشتن تو اتاق توپ بازی می کردن . شیوا : بابا ببین . ما 2 تا ستیم ! ( ست هستیم ) صورتی صورتی ( پیراهن ) - نارنجی نارنجی ( شلوار ) . مادرش گفت : تو تیم صورتی هستی ؟ شیوا : نه . تو تیم صورتی-نارنجی هستی . منم تیم صورتی-نارنجی !
^ 95/4/22 - تغییر : [* گل نرگس *] 95/4/22
- نوسازی - نظر
بعد شیوا شروع کرد به گزارشگری : تیم صورتی گل می زنه . تیم صورتی خیلی حرکت خوبی داره . آفرین به تیم صورتی ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا رو به من : تو بدون مامانت خیلی سختی می کشی - من تو رو - واقعا آدم باید سختی بکشه یتیم باشه . بابا یتیمه . من مامانشم . شب باید زود بخوابه .
^ 95/4/22 - تغییر : [majid57] 95/4/22
- نوسازی - نظر
شیوا : درس می خونی ؟ آفرین . فردا مامانت بهت 20 میده ! از صبح تا الان سر کار بوده . چشماش ببین خسته است . خط های قرمز چلوده داره ... لالالای گل پونه مامان رفته در خونه ... پیش پیش پیش پیش بخوابه . واست بالش بیارم بابای من . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : واسه بابا رختخواب بذارم . بچه منه ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ یه هفته بعد از اتمام ماه رمضان شیوا یاد دعای سحر کرد و گفت : اللهم انی اسئلک من بهارک من بعید !
^ 95/4/22 - تغییر : [majid57] 95/4/22
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  پنج شنبه 95/5/7ساعت  3:22 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

تلویزیون : شبکه پویا : گرگه گفت : بوی آدمیزاد می شنوم . شیوا : می شنوم نه " باید بگی می فهمم " .
^ 95/5/2 - تغییر : [به یادتم] 12:33 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا : وقتی مورچه ها تشنه ان چیکار می کنن ؟ آب بخورن می میرن ؟ گفتم : چرا ؟ گفت : آب اونا رو می بره ... حمام میرن ؟ من یه بار نمی دونستم آب ریختم سرشون بعد نجاتشون دادم ... اونا دستشویی هم میرن ؟ گفتم : آره . گفت : خودشونو نمی شورن ! گفتم : فقط آدم ها خودشونو می شورن . گفت : خیلی کارشون بده که خودشونو نمی شورن !

+ شیوا یه کتاب کودک دست گرفته و بود و داشت می خوند : نوشته که ... در سال های قدیم نوشته هر کی دروغ بگه دروغگوئه !

+ شیوا داشت تنهایی بازی می کرد . از من پرسید : بابا ! من میگم " مرمولیت " درسته یا اشتباهه ؟ " مرمولیت " یعنی یه کاره واسم پیش اومده میخوام اونو انجام بدم ! ( ماموریت )

+ شیوای 6.5 ساله رو به من 46 ساله : تو محبت مادر کم دیدی ! باید محبت دختر ببینی !

+ شیوا در باره خواهر بزرگش که تازه شوهر کرده گفت : آمنه خیلی لج بازه . حرف مامانشو گوش نمی کنه فقط حرف شوهرشو گوش می کنه . ما بهش میگیم بمون نمی مونه . شوهرش میگه برو خونه میره !
^ 95/4/30 - تغییر : [*لیلا*] 95/4/31
- نوسازی - نظر

+ خواهر شیوا جند روزی رفته بود شهرستان . شیوا به او زنگ زد و تو تلفن این حرفا رو زد:دلم برات تنگ شده . چرا رفتی ؟ نمی تونی ازش طلاق بگیری بیاس خونه ما - ازدواج نکنی - با من بازی کنی ؟! آخه من میخوام همیشه پیش من باشی و بهش نگیا . ناراحت میشه . آخه من خیلی دلم برات تنگ میشه . اصلا چرا ازدواج کردی ؟ خودت دوست داشتی ؟ کی تو رو ازدواج داد ؟ من بزرگ شدم میخوام ازدواج نکنم.آخه تو ازدواجو چرا دوست داری ؟
^ 95/4/30 - تغییر : [*هوم سپید*] 95/4/31
- نوسازی - نظر
من دوست ندارم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ گفتم : یا علی اعلی . شیوا : اعلی یعنی چی ؟ گفتم : بلندمرتبه . گفت : بلندمرتبه یعنی چی ؟گفتم : یعنی مقامش خیلی بالائه . گفت : بالا یعنی تا کجا ؟ تا ابرا ؟ از اونجا می تونیم همه جا رو ببینیم ؟!
^ 95/4/30 - تغییر : [وزنه سیاسی] 95/4/31
- نوسازی - نظر

+ پس از کار با کامپیوتر دستهامو با آب و صابون می شستم . شیوا :کامپیوتر که کثیف نیست دستتو می شوری . انگار از بیرون اومده !
^ 95/4/22 - تغییر : [* گل نرگس *] 95/4/31
- نوسازی - نظر


+ زمزمه می کردم : ای دل ای دل ای دل ... شیوا : مگه دلت درد می کنه میگی دلم ؟!!
^ 95/4/27 - تغییر : [* گل نرگس *] 95/4/31
- نوسازی - نظر


+ خانمم به شیوا گفت : دیشب فیلم آقای مطهری رو نشون داد . اینقدر قشنگ بود . ( حیف که ندیدی ) شیوا : قشنگ نبود . وقتی مرد قشنگه !
^ 95/4/27 - تغییر : [* گل نرگس *] 95/4/27
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  سه شنبه 95/5/5ساعت  12:10 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]