سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانمم که از کربلا اومد همش یاد اونجا رو می کنه . دیروزم رفته بود منزل شهید " محمد رضا حسینی " شهیدی که پیکرش پس از 16 سال به ایران اومد و سالم بود . خانم : دوست داری شهید بشی بری پیش امام حسین ؟ شیوا : نه . دوست دارم پیش ایرانا بمونم . خانم : امام حسین عراق نیست که . بهشته . شیوا : رفته بهششت ؟ داره بازی می کنه ؟!! ( تصورش از امام اینه که او کودکه مثل خودش )
^ دیروز 12:2 عصر - آخرین تغییر : [مریلا] 2:40 عصر
- نوسازی - نظر
عکس بابابرقی رو روی یه کارت ( به ابعاد قبض ها ) دید . گفت* : بابا ! بیا . این پول برقه ؟!!* - شما (ویرایش | حذف)

سلام...زیارتشان قبول... - علیرضا احسانی نیا (حذف)

سلام خیلی ممنون . - شما (ویرایش | حذف)

تل مویشو به گردن آویزون کرد و گفت *: دکتر شدم ؟ شبیه دکتر شدم ؟؟؟* - شما (ویرایش | حذف)

لباسشو عوض کرد . یه پیراهن و شلوار زرد پوشید و گفت *: به این میاد ؟ به عروسکم میاد ؟؟؟* ( رنگ دامن عروسکش زرد بود ) - شما (ویرایش | حذف)

سلام.. شما چقدر شیوا جان رو دوست دارین.. خدا حفظش کنه واستون.. - ?واهر کوچیکہ (حذف)

سلام // روی کاغذ خط خط کشید و گفت *: این دندونه . شکستش . شیریه . اینا همه دندونن . وقتی شیری بشن می افتن !!! دوباره در میاد .* - شما (ویرایش | حذف)

روی فرش زمین خورد و گفت* : لیز خوردم شکمم درد گرفت . شکمم میگه " حقته لیز خوردی " !!!* - شما (ویرایش | حذف)

خدا حفظش کنه - رود تنها نیست (حذف)

+ سخنرانی شیوا : اگه یه بار آدما - اون موقع - یکی بهش بگه " برو اونو بخر اونو بخر" ( بچه ای که به مامانش بگه اونو بخر ... ) . اگه خدا آدمای خوبو دوست داره . بدا رو میندازه جهنم خوبا رو نگه میداره .اگه یکیشون بداخلاقی کنه میندازه جهنم آتیش میندازه روش . استخونش پوک میشه !!!

^ دیروز 12:22 عصر - آخرین تغییر : [مریلا] 2:40 عصر
- نوسازی - نظر
یه حرفو 2 بار تکرار کردم . شیوا : اه . چند بار میگی ؟ حواسمو 2 تا پرت کردی !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا یه حرفی رو در گوش مادرش می گفت . بعد می اومد و می گفت : بیا در گوشت بگم . میگم اگه هر کی لخت باشه . بی ادب هم باشه . حرف مامانشو گوش نکنه . خدا بهش غذا نمیده . به آدمای خوب میده !!! - شما (ویرایش | حذف)


سلام دکتر. این کلاسای دارویاری که دانشکده های علوم پزشکی غیرانتفاعی برگزار می کنن خوبه؟ مفید هست؟ - رود تنها نیست

بنده به شما بابای باحوصله تبریک عرض میکنم شما به سنت رسول اکرم ص عمل میکنیدکه به کودکان بها میدادند - 2-هفت آسمان

سلام .اطلاع ندارم . ولی قاعدتا باید مفید باشه . یه کلیاتی از دارو به آدم یاد میده . - شما (ویرایش | حذف)

بعد شما وقتی می خواید یه نسخه پیچ استخدام کنید، کسی که این مدرک رو داشته باشه، در اولویته دیگه - رود تنها نیست

متاسفانه تو ایران اکثر افراد این مدرک رو ندارن . - شما (ویرایش | حذف)

خوب به خاطر اینکه فقط تهران برگزار میشده و مشهد تازه اومده - رود تنها نیست

من به خاطر آشنایی با داروها میرم که بعد داروخونه گذاشتیم به امیدخدا، به دردم بخوره - رود تنها نیست

آشنایی خوبه . از من نصیحت : هیچوقت تجویز دارو به دوست و آشنا نکنین . محکم بگین " در تخصص من نیست " . - شما (ویرایش | حذف)

بله. پسرم با اینکه دکتر داروسازه به من همیشه میگه برو متخصص. ولی گاهی برای سرماخوردگی دیگه حوصلم نمیاد برم دکترو بهش میگ یه چیزایی بیاره - رود تنها نیست

من اصل تخصصی ندارم. خیالتون راحت. کار من چیز دیگه است - رود تنها نیست

شیوا دوس داره در آینده چکاره بشه؟. عکسش رو بذارید ببینیم خانم کوچولو شما رو. - رود تنها نیست

هنوز به شغل و اینا نرسیده . عکسش تو وبلاگ " شیوابالتازار " هست . - شما (ویرایش | حذف)

با سلام و تشکر فراوان در صورت تمایل که آماده تبادل لینک با عالی نیوز باشید اعلام فرمایید http://allinews.parsiblog.com - عالی نیوز

شیوا : مامان ! اونی که ازش می ترسیدی ( هزارپا ) مرد - پودر ریختی . دیگه زنده نیست . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : بابا ! این زرافه به تو میاد - نارنجیه !!! ( به رنگ لباسم ) - شما (ویرایش | حذف)

شیوا داشت می خوند : وای حسین وای حسین . فاطمه هم شروع کرد به خوندن . شیوا : فاطمه ! تو نخون . اینجا مدرسه کریمیه ( مجلس روضه کریمیه ) - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : امام حسین وقتی که شهید شد اون وقت همه واسش گریه می کردن . هیشکی بهش آب نداد . حسین حسین حسین . وقتی که امام حسین بهش آب ندادن شهید شد . حسین حسین حسین . همه گریه کنید . - شما (ویرایش | حذف)


نوشته شده در  جمعه 93/2/26ساعت  10:5 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا گوشه کتاب نقاشیش یه خط خطی کرد و گفت : مامان ! نوشتم " شیوا تقوی 9 ساله - مامانش براش این کتابو خریده " !!! ( 4.5 ساله است ) گفتم : نوشتی 9 ساله ؟؟؟ گفت : آره . نگاه کن . 
^ 4:7 عصر - آخرین تغییر : [‍*محب] 8:25 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : مامان ! بیا اینجا بهت یاد بدم موهاشو ( موهای عروسکو ) چه جوری بافیدم . مامان ! موهاشو بافیدم خیلی قشنگ شد . من میخوام یه جور دیگه موهاشو ببافم . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : مامان ! توت فرنگی رو بریز رو شیر انقدر خوشمزه میشه . مادر : تو خوردی ؟؟؟ شیوا : نه . بخورم ببینم خوشمزه است !!! شاید خوشمزه باشه . - شما (ویرایش | حذف)

خانم : دارم بالا میارم . چقدر گرمه اینجا . شیوا : چی رو داری بالا میاری ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : کاشتی ما سوسک و مارمولک نداشتیم . من چقدر ترسوام . میدونی چرا اسم من ترسوئه ؟ گفتم : چرا ؟ گفت : چون از همه چیز می ترسم . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا مداحی می کرد . بعد اعلام کرد : فردا روضه است . صبحونه بخورین تا ساعت 1 شروع میشه !!! یه فردای دیگه روضه است . یه فردای دیگه روضه است . هی روضه است !!! - شما (ویرایش | حذف)

از روی 5 کشو می پرید رو پتوها . شیوا : کاشتی من همیشه می تونستم پرواز کنم . بابا ! دیدی من چه جوری از اون بالا پرواز کردم !!! ( پریدم )کاشتی همیشه پرواز می کردم . یه عالمه پرواز می کردم . وقتی پرواز می کردم بالامو در می آوردم . فاطمه گفت : شیوا ! نپر . بزرگ بشی بچه دار نمیشی . شیوا : من ازدواج نمی کنم !!!   - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : مامان ! تو یه بارم با من بازی نکردی . مادر : تو چقدر کوچولویی ؟ کی دنیا اومدی ؟ دیروز ؟؟؟ شیوا : آذر ( ماه آذر ) . تو یادت میره من کی دنیا اومدم ؟!!  
^ 4:29 عصر - آخرین تغییر : [فائزه.] 8:16 عصر
- نوسازی - نظر
من هیچوخ هیییییییییییچی از این نوشته هاتون نفمیدم   - 2-دختر بهار

خوب بپرس . - شما (ویرایش | حذف)

دکتر دخترتون بزرگ نشد؟الان چند سالشه؟ - sorbi girl

قرار نیست هر روز به اندازه 1 سال بزرگ بشه که . 4.5 سالشه . - شما (ویرایش | حذف)

  چی بپرسم؟ - 2-دختر بهار

آخه پریسال هم خیلی ازش مینوشتین.خیلی دوس دارم ببینمش - sorbi girl

( چی بپرسم؟ - 2-دختر بهار ) هر چی که نامفهومه . - شما (ویرایش | حذف)

نه نه کلآ نمیفهمم چون از اولش نخوندماااااااا.... اصن ولش کنین ههه بیخیال - 2-دختر بهار

الان 2 ساله که دارم مطالب شیوا رو می نویسم . اونا رو تو وبلاگ " شیوا بالتازار " جمع کردم . مراجعه کنید اونجا - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ داشت نقاشی می کرد . چشمشش آب افتاد . گفت : چشمم داره ضعیف می بینه . بلند شد و 2 تا لامپ مهتابی رو خاموش کرد . مادرش گفت : چرا خاموش کردی ؟ گفت : چشمم درد گرفت . اون روشن باشه نمی تونم ببینم !!! ( مادرش گفت : برعکسه . به جای اینکه نور رو زیاد کنه کم می کنه . )

^ دیروز 11:44 صبح - آخرین تغییر : [مریلا] 2:40 عصر
- نوسازی - نظر
یکی از اسباب بازی هاشو مثل میکروفون دست گرفت و می خوند : اصن تو شیطانی . اصن تو شیطانی . این روضه است . گفتم : مگه تو شیطانو دوست داری که براش روضه می خونی ؟؟؟ گفت : نه . این روضه ی خدائه که میگه " شیطان بی ادبه " !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : همه گوش کنین . بچه ها باید لپ تاب براشون زیاد ضرر داره . گوشی براشون زیاد ضرر داره . همه چیزای برقی رو ببینن براشون ضرر داره . هم کامپیوتر ضرر داره . هم تلزون ضرر داره ... - شما (ویرایش | حذف)

 

 

قوری و کتری وسط اتاق بود . پاش خورد به کتری . گفت : آخ . استخونم به چایی خورد مامان . چایی بزرگه !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

سر سفره شام گفتم : بیا پنیر بخور .گفت : فردا می خورم . گفتم : اون موقع هم گفتی " فردا " ( و زیرش زدی ) . گفت : فردا - یه روز دیگه !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

اومد بغلم و گفت : مثلا من سوسک بچه بودم تو سوسک مامان !!!

نوشته شده در  جمعه 93/2/26ساعت  9:56 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

یه ماهیه که شیوا داره میگه هندونه بخر تا اینکه امروز خریدم . شیوا بغلم کرد و گفت : آخ جونمی . تو چقد مهربونی . هندونه خریدی !!!

^ 93/2/23 - آخرین تغییر : [شما] 93/2/23
- نوسازی - نظر
آخی خداخیرتون بده  - اختصاصی پ

 

 

 

شیوا : سوسک . مامان ! سوسک . مادرش گفت : مرده . شیوا : میره جهنم ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

 

گفتم : سوسک ها تو چاه زندگی می کنن . وقتی بخوان بمیرن میان بیرون . اگه قرار بود بیان بیرون باید هزار تا سوسک تو آشپزخونه می دیدیم . شیوا : خوب خاک بخورن چرا میان بیرون ؟ ایشالا خاک بخورن . ایشالا آشغال بخورن !!!   - شما (ویرایش | حذف)

 

شب موقع خواب - شیوا : چرا به من پشت دادی ( پشت کردی ) ؟ مگه من دختر تو نیستم ؟؟؟ - شما (ویرایش | حذف)

 

چقد بازمزه است این شیوا خانوم   - حقیقتی مجازی

 

شیوا : یادت میاد شمال گفتم " شب بخیر - شب نخیر - شب بخیر - شب نخیر " ؟؟؟ گفتم : چرا ؟ گفت : نمی دونم . کوچیک بودم یه کم حرف می زدم !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : مامان ! تو دلت برا من نمی سوزه ؟ مادرش گفت : چرا ؟ گفت : چون همه جام زخمی میشه ؟؟؟ - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : مامان ! یه بار منو می بری آلایشگاه موهامو یه کم قیچی کنه نره تو چشمام ؟

نوشته شده در  جمعه 93/2/26ساعت  4:51 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : بابا ! یه مگس ( پشه مالاریا ) اینجا نشسته . فکر کنم منو گزیده . 4 تا پا داره - 3 تا پا داره !!!
 
بهش لوسیون دافع حشرات زدم .
گفت : اونا از من می ترسن من عطر زدم ؟!!
 گفتم : آره .
 گفت : فکر می کنن من عطر زدم ؟!!
_________________
گفتم : پشه ها شب مین و خون می خورن - روزا میرن جا می خورن .
  شیوا : چرا ؟ از ما می ترسن ؟ فکر می کنن هیولام ؟!!
___________________
شیوا : نگاه ! پشه اینجامو خورده . پشه ها بمیرن برن جهنم !!!

شیوا : بابایی ! یه شعر بخونم ؟ فلفلی جون بیا بریم خونه ترب جون !!!
 گفتم : کی گفته این شعرو ؟؟؟
گفت : نمی دونم !!!

رفت تو آلبوم عکس بابابزرگشو آورد و گفت : من دلم می خواست بابابزرگ باشه . کجائه ؟
مادرم گفت : مرده . پیش خدائه .
شیوا : اون موقع من بودم ؟
مادر : نه .
شیوا : چرا مرد ؟
مادر : مریض بود .
شیوا : مگه آدم مریض میشه می میره ؟ دوست داشتم بابابزرگ بود الان .


مادرم خوابیده بود و خروپف می کرد .
شیوا : مامان بزرگ انگلیسی میگه . گوش کن میگه " سی " !!!

شیوا از خونه دوستش اومد .
گفت : مامان ! گوش کن بگم . دوستم گفت " اگه هر کی - دختر سر و صدا کنن باباشون اعصابش خورد میشه .
         اگه آروم باشن باباش بخوابه اعصابش خورد نمیشه .
         بچه های مهربون باید آروم باشن که باباش اعصابش خورد نشه .

شیوا : کاشکی من دنیا نمی اومدم .
 گفتم : چرا ؟؟؟
گفت : چونکه من هی میرم خونه دوستم اون نمیاد . من دوست دارم یه بار من برم یه بار اون بیاد !!!
         اعصابم خورده . کاش داداش نداشت !!!
          ( چون داداشش نمیذاره بیاد خونه ما )

آخر شب بود .

سرمون رو بالش .

گفتم : خدایا شکرت که به ما قلب دادی .

شیوا : خدا خوابیده . چرا بیدارش کردی ؟!!

گفتم : خدا نمی خوابه .

 گفت : می خوابه !!! 

 
سر شیوا روی سینه ام بود .
گفتم : صدای قلبمو می شنوی ؟
گفت : بالا پایین میره . میگه " اوم اوم " !!!

 

موقع خواب در اتاقو باز گذاشتیم .
شیوا : من فکر می کنم از اینجا هیولا میاد .
  گفتم : هیولا مثل چیه ؟
گفت : سوسک .
گفتم : مثل دود - مثل هوا - مثل آبه .
گفت : مثل شیر ترسناک . مثل سوسک !!!

 

3 روز آخر هفته خونه موندم تا از مهمان ها پذیرایی کنم .
جمعه شب بود .
شیوا : فردا نمیری سر کار ؟
گفتم : میرم .
گفت : کی نمیری ؟ کی ها نمیری ؟ جمعه نمیری ؟
 گفتم : نرفتم دیگه .
گفت : کاشتی امروزم نمی رفتی - فردا !!!

 

شیوا : بابا ! کی عسل درست می کنه ؟
  گفتم : زنبور .
گفت : کی به همه بچه میده ؟!!

 

سلام دکتر - .:راشد خدایی:.

سلام راشد .

 

داشتم نخ دندون می کردم .

لثه ام خون اومد .

شیوا : خون اومد ؟ به مامان میگم نخ دندونو قایم کنه تو دیگه نخ دندون نکنی فقط مسواک کنی .

         کاشتی اینا رو نداشتیم . نمی دونی چرا ؟

         نمی دونی چرا . چونکه اگه نخ دندون و مسواک نداشتیم تو دیگه دندونتو خون نمی آوردی !!!

 

شیوا : مامان بزرگ ! تو کوچیک بودی اسباب بازی های منو خراب کردی . چرا اسباب بازی های منو خراب کردی ؟!!
مادرم گفت : مگه تو مامان بزرگی و من نوه تو ام ؟؟؟  

 

موقع خواب گفتم بیا کوچیکی های مامان بزرگو برات بگم .
گفت : تو بودی ؟!!  
گفتم : نه .
گفت : پس کی برات گفت ؟؟؟

 

شیوا : آقا زهرو رفت !!!
 ( آقا خسرو باجناقم - شوهر خاله زهره )
گفتم : آقا زهرو کیه ؟؟؟
گفت : اونی که مریم داره . من نمی دونم شما چی میگین - آقا زهرو !!!

 

صدای تلویزیونو زیاد کرد ( روی عدد 100 ) .
ناراحت شدم و تلویزیونو خاموش کردم .
شیوا قهر کرد و رفت توی کمد جا خورد و گفت : میخوام تنها باشم . نمیخوام دیگه تو رو ببینم . چون همیشه - یه بار نمیذاری تلویزون ببینم !!!

 

اینا که میگین زندگی نامه خودتونه ؟ شیوا واقعا دخترتونه و واقعا اینارو میگه ؟ - Jaeger Science

همه اش واقعیه . بله دخترمه . همینطور که سنش بالا میره منم بروز میشم .


نوشته شده در  سه شنبه 93/2/23ساعت  11:32 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

داشتم براش قصه می گفتم : من کوچیک بودم پدرم ...
  شیوا : پدرت کو ؟؟؟
گفتم : پدرم مرد .
گفت : عکس پدرتو چرا به من نشون نمیدی ؟
  گفتم : عکسشو ندارم .
 گفت : کی داره ؟ همسایه ها دارن ؟!!

 

شیوا : نمی دونی من چرا اینقدر باهوشم . چونکه من خیلی کنتور ( کندر ) خوردم !!!


2 تا عطسه کرد و گفت : من 2 تا سرما خوردم . یکی آن موقع یکی الان !!!

شیوا یه چیزی سر سفره گفت .
دختر عموش گفت : این فسقلی داره میگه .
شیوا : خودت فسقلی میگی !!!


شیوا داشت تلویزیون نگاه می کرد .
مادربزرگش سرش رو بالش بود و دراز کشیده بود .
شیوا بهش دست زد و گفت : تلویزیونو نگاه کن .
مادربزرگ : کی منو زده ؟؟؟
شیوا : هیچکی . نه نمی دونم کیه .
3-2 بار تکرار شد .
مادربزرگ : اه . مگه من چیکار کردم منو می زنن ؟
  شیوا : هیچکی تو رو نمی زنه .
 مادربزرگ : پس کی می زنه ؟ شیطان ؟؟؟
شیوا : من بودم . شیطان به من گفت !!!

سلام جالب بود - کافر به طاغوت
سلام - شما (ویرایش | حذف)

 

 شیوا : بابا ! یه چیز بگم ؟ چرا خدا همه چیز به ما داده ؟ چرا خورشید شب میشه ؟ چرا باید شب بشه ؟!!

 

چند ساعت بعد :

شیوا : چرا کلیه آدم سنگ میشه ؟ چرا باید کلیه آدم سنگ بشه دستشویی نکنن ؟

        من قبلنا-نمی دونم تو بودی یا نبودی- نمی دونستم کلیه سنگ میشه یه شب می گفتم " من دستشویی نمیرم " !!!

 

شیوا : بابا ! خورشید چه جوری میره ؟
گفتم : تو چرا هر وقت دستشویی میری یاد خورشید می افتی ؟؟؟
گفت : نمی افتم .

 

یه شب مونده بود تا مادرش از کربلا بیاد .
طاقت شیوا تموم شده بود .
گفت : مامان شون روز بیان - شب نیان . من جایزه هامو ( سوغاتی ) میخوام .
گفتم : تو بیشتر دوست داری جایزه هاتو ببینی یا مامان ؟
گفت : بیشتر جایزه هامو با مامان - دوتایی شونو میخوام ببینم !!!

 

گفتم : مامن بزرگ سرما نخوره . بهش پتو بدین .
شیوا : من مواظبم سرما نخوره !!!

 

گفتم : پتو بکش رو خودت .
شیوا : من حوصله پتو ندارم . من یخی - من یخ دوست دارم . داغ دوست ندارم !!!

نوشته شده در  سه شنبه 93/2/23ساعت  11:29 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

 

برادرم داشت می رفت برای شام ساندویچ فلافل بخره .

گفت : برای شیوا یه نونه بگیرم یا 2 نونه ؟

شیوا گفت : 3 نونه !!!

 


سفره صبحونه رو تو آشپزخونه انداختم .
شیوا که تا ساعت 11:30 دقیقه تو رختخواب بود نق زد که : من اینجا می خورم .
گفتم : زشته . تو رختخواب ؟ کی برات بیاره ؟ کی نوکر توئه ؟؟؟
گفت : تو !!!


شیوا : بابا ! میخوای برات طلا بذارم برق بزنی ؟ گردنتو بیار .
 گفتم : نه .
گفت : آره . خوشگل میشی برق می زنی !!!


شیوا : من با مامان بزرگ قهرم . اگه برم خونه مامان بزرگ باهاش قهرم .
گفتم : چرا ؟
  گفت : باهاش قهرم .
گفتم : چرا ؟
گفت : به من کادو نداد . چونکه به من کادو نداد . باید کادو بده !!!


گفتم : چرا به شیوا شکلات میدی که اشتهاش کور شه ؟؟؟
شیوا : چی جوری کور میشه چشمم ؟ این جوری ؟!! 


نوجوانی تو شبکه پویا داشت اذان می گفت .
شیوا با او همراهی می کرد .
شیوا : چرا برای من جایزه نخریدی ؟
 مادرش گفت : هر وقت کاملا حفظ شدی .
 شیوا : به نمازای من ( اذان ) گوش کن ... این ( پسره ) سرما نمی خوره بیرون واستاده ؟!!
         ... الان خدا خوشحاله که دارم اذان می خونم ؟!!

 


نوشته شده در  سه شنبه 93/2/23ساعت  11:27 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : مامان بزرگ ! تو نبودی من زیر پتو جا می خوردم .
گفتم : کی تو رو پیدا می کرد ؟
  گفت : خودم !!! 
 


شیوا رفت زیر چادر مامان بزرگ مخفی شد و گفت : بابا ! بیا همه جا رو بگرد منو پیدا کن !

یه روز خونه عموش رفتیم .
شیوا جا خورد و دخترعموش اومد پیداش کرد .
شیوا : قبول نیست تو همه جا رو نگشتی !!!


شیوا : بابا ! بیا به تو یاد بدم کتابم چی نوشته . اول باید صورتتو بشوری . بعد دستتو بعد سرتو ( موهاتو )
         بعد پاتو بعد نماز !!! بذار بهت یاد بدم بسم الله رحمن رحیم .
داشتم می نوشتم .
گفت : تو نباید بمیسی باید یاد بگیری !!!


شیوا : مادرجون ! اگه بلدی منو پیدا کن . بیا منو بگرد !!! مامان بزرگ بیا آشپزخونه رو بگرد !!!


شیوا : مادرجون ! من اسم دخترمو میذارم حسین !!!


شیوا رو به من : انگار موهاتو آرایشگاه کردی- قشنگ شدی !!!
 

گفتم : به محسن ( بقال سر کوچه ) میگم به شما نسیه چیزی نده .

 شیوا نمیذاشت برم سرکار .

گفتم : برم سر کار پول در بیارم بتونم نون بخرم .

گفت : مگه تو می تونی پول در بیاری ؟!!

 

 

ذره بین زنده، ~هیچستان~، جایی برای خنده وشادی، دوعاشق، هما .ص، عشق و دوری ?


زنگ زد به داروخونه و گفت : الان داری به کی دارو میدی ؟
گفتم : به یه آقائه . گفت : مگه تو دکتر شدی ؟!!

 

شیوا : بابا ! من و مامان بزرگ پرنده ( برنده ) شدیم .
         ولی مامان بزرگ کم پرنده شد من بیشتر پرنده شدم !!!

 

تو بازی بهش گفتم : من میخوام تو رو ببرم ببرم ببرم .
شیوا : کجا ؟!!

 

من و شیوا داشتیم کارت بازی می کردیم .
شیوا : مامان بزرگ ! میای با ما بازی کنی ؟ ما رادت ( یادت ) میدیم !

 

یه کم گندم خیس دادم جوانه بزنه ترش شد .
گفتم : بیا اینا رو ببریم بریزیم تو کوچه برای پرنده ها .
  شیوا : مگه جوجه ها گندم می خورن ؟!! می تونن گندم بخورن ؟
         از دست ما خوشحال میشن که ما گندم ریختیم براشون ؟ میگن کی این ها رو ریخته ؟!!
         جوک جوک ! بیا گندم . اگه خوشحال بشن حرف منو گوش کنن میان گندم !!!

 

شیوا رو به مادربزرگش : تو از این اسباب بازی ها داشتی کوچیک بودی ؟
  مادربزرگ : نه .
شیوا : تو نگفتی بگیرم پسرم دختر داشته باشه باهاش بازی کنه ؟!!
روایت دوم : تو نگفتی من داشته باشم پسرم یه دختر داره باهاش بازی کنه ؟!!

 

شیوا رو به مادربزرگ : تو موت چرا سفیده ؟
گفت : پیر شدم .
 شیوا : اه . پیر شدی ؟
مادربزرگ : آره دیگه . بابات که پسرمه همینطور که بزرگ میشه موهاش سفید میشه منم پیر میشم دیگه .
شیوا : باباام پسر توئه ؟ ... نه . بابام پیر نیست . تو هم پیر نیستی !!!

 

شیوا با لبخند به من گفت : بازی . الان خانوم معلمت دعوات می کنه اگه نیای بازی .
                                  الان خانوم معلمت تو مدرسه داره بازی می کنه !!!

 

مادربزرگش گفت : پتو رو خودت بنداز سرما نخوری .
گفت : میخوام یخ بزنم . میخوام از تشکم یخ بزنم !!!

 

شیوا : مامان بزرگ ! کی اسم تو رو مامان بزرگ گذاشت ؟!!

نوشته شده در  جمعه 93/2/12ساعت  11:10 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : بابا ! تو نمیدونی نونو با چی درست می کنن . نمیدونی .
         خمیرو اینجوری می کنن . نونو میذارن تو آتیش در میارن به همه میدن .
         خمیرو میذارن تو آتیش نون میشه . بعد به تو میدن . به آدما میدن .
گفتم : از کی یاد گرفتی ؟
گفت : یه فیلم رو دیدم - برنامه کودک . خمیر می کرد نونو میذاشت تو آتیش بعد به همه می داد !!!
 



شیوا : بابا 7 سین ( عروسک حاجی فیروز ) کی میره خونه شون ؟
گفتم : نمیره . پیش ما می مونه تا 14 روز .
شیوا : اگه خوراکی ها رو بخوریم دیگه عید برای فردا نمی مونه !!! 


سر سفره 7 سین یه عروسک پارچه ای گذاشت .
شیوا : بابا ! بچه مو بستم چونکه فرار نکنه !!!


شیوا : بابا 1 یه ساعت دیگه کلاس بابا 7 سین شروع میشه .
 گفتم : کلاس ؟؟؟
گفت : آره . میگه " سلام سلام بچه ها " . تو باید اگه خوشت اومد حرفاشو بنویسی !!!


شیوا : من همه ش چیزای خوبو میدم به تو .
 گفتم : چرا ؟؟؟
گفت : ( چونکه ) چیزای بدو - چیزای معمولی رو خودت می گیری !!!


کپسول ژلاتینی روغن ماهی به شیوا دادم .
گفت : توش آبه ؟
گفتم : آره .
  گفت : شیشه هم داره ؟!!
گفتم : نه .
گفت : این چیه که بسته ئه توش آبه ؟!!
بعد از لحظه ای گفت : من دندون به اون زدم بدمزه بود - تلخ بود . مامان ! من اون قرص گنده ئه رو خوردم !!!


مادرش گفت : بیا بهت زینکتو ( شربت زینک ) بدم .
شیوا : مگه من دوباره مریضم ؟!!



گوشه ای از پوست انگشتش کنده شد .
شیوا : بابا ! بابا ! پوست دوباره در میاد ؟ پوست من ؟
گفتم : آره .
گفت : من الان پوستمو میخوام !!!

 شیوا : بابا ! من آب شیرین کن می خورم !!!

  رفت و از آب شیرین کن برای خودش آب ریخت .

داخلش حبه قند انداخت .

مادرم یواش به من گفت که شیوا قند برداشته .

چهره ام رو ناراحت نشون دادم .

شیوا : من یه بار کوچیک بودم هی آب قند می خوردم !!!




شیوا : بابا ! یه روز برا من توت فرنگی می خری ؟
  گفتم : آره .
شیوا : فاطمه ! الان زمستون نشده ؟ توت فرنگی هم اومده ؟ بابا ! برا من توت فرنگی بخریا .
گفتم : خا ( خوب ) .
گفت : واقعی بگیا .

واقعی بگیا - ||علیرضا خان||


می خواستم کامپیوترو خاموش کنم .
شیوا : بذار من خاموش کنم .
بعد داد زد : مامان ! من کامپیوترو تنهایی خاموش کردم !!!

پشت کامپیوتر بودم .
شیوا : بابا ! بیا بخوابیم . لامپا رو خاموش کنم ؟ آره ؟ خاموش می کنم تاریک بشه تو نتونی بخونی !!!


داشت بازی می کرد .
یه ظرف خالی آورد جلویم و گفت : بابا ! تمشک می خوری ؟
چن تا برداشتم .
گفت : همه رو خورد . بابا ! چرا همه زیاداشو خوردی ؟ الان دل درد میشی دیگه !!!
         همه ش بهت میگم زیاداشو نخور برا مهمون بمونه !!!

موش بخوره این دخمل نازو - سنگ صبور

نوشته شده در  جمعه 93/2/12ساعت  11:7 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا : ( دیگه ) به من پول نده . قلکم گنده ( سنگین ) شده نمی تونم بلندش کنم !!!

 


شیوا : من چیزای عیدمو خوشگله می پوشم - اگه خوشگل بود میذارم تو لباسای عیدم !!!


شیوا یه نقاشی کشید .
گفت : این منم - این من نیستم - این فاطمه ئه . بیا تو هم بکش . تو هم تو درس هستی !!!
خواستم تاریخ بزنم یادگاری بمونه .
گفتم : امروز چندمه ؟
گفت : سه شنبه !!!

شیوا : مامان ! ما آدمیم ؟
         حیوونای بد خیلی ... حیوونای خوب کدومن ؟
         جوک جوک ( جوجه ) ؟ بچه کانگرو ؟ مامان کانگرو ؟ خروس ؟


ماشالا خوب حفظ میکنید حرفاشو ... خوش ب حالش همچین پدری داره - ساقی رضوان
من باید زمان پیامبر بودم احادیثو روایت می کردم . 

از خونه برادرم اومدیم .
جشن گرفته بودن : پفک و چیپس و شیرینی و ...
شیوا : مامان ! پفک مگه سمی نبود با چیپس ؟ ما می میریم !!!

نیم ساعت گریه کرد که من چای و گردو میخوام . ( پنیر نمی خوره )
گفتیم : گردو تموم شده .
گفت : بدون گردو نمی تونم بخورم .
  بعد به بادام راضی شد .
حالا میگه : چای و بادوم میخوام !!!

داستانی داریم ما با این شیوا! - دخو ®


شیوا : میخوام صورتمو بشورم . اجازه میدی ؟
گفتم : آره .
گفت : دستت درد نکنه !!!

بازم شیوا ماشالله - قافیه باران

نوشته شده در  پنج شنبه 93/2/11ساعت  1:25 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

شیوا یه خط خطی برا مادرش کشید و گفت : اینو برای تو کشیدم . برای روز مادر .

  بعد به من گفت : برا تو هم یه روزی می کشم . وقتی روز بابا بود برای تو می کشم .

                      دلم برات سوخت تو نقاشی نداری !!!

 




شب بود . خوابم نمی برد .
گفتم : اینقدر ذکر میگم تا خوابم ببره .
شیوا هم گفت : ذکر ذکر ذکر ذکر !!!

 

شب قبل می گفت : صبح میرم خونه زینب ( دختر همسایه ) .
صبح که پا شد گفت : صبونه بخورم برم خونه زینب .
گفتم : چیه ؟ خواب زینب دیدی ؟
 گفت : نه . خواب بابابزرگ دیدم .
گفتم : چی گفت ؟
گفت : منو - ما رو برد خونه شون . بعد تو سلام کردی . بعد مامان منو و مامان اون بچه های بابابزرگ ... اصلا من خواب بابابزرگ ندیدم !!!

 

شیوا : تو چقدر آشغال جمع می کنی ؟
مادرش گفت : اگه من نکنم کی جمع کنه ؟
شیوا : شهرداری .
 خانم : من میذارم بیرون شهرداری می بره .
شیوا : می بره برای بچه شون ؟!!
مادر : نه .
شیوا : میذاره بیرون ؟

 

شیوا : بابا ! من 2 تا لیوان دهنی کردم یکی دیگه دهنی کنم میشه 3 تا !!!

 

خانم : شیوا ! بیا چای و عسل برات درست کردم .
 شیوا : من بدم میاد .
 مادر : عسل مثل قنده . تو قند دوست داری ؟ عسل میکروبا رو می کشه .
شیوا اومد و خورد و گفت : مردن ؟
خانم : کی ؟
شیوا : میکروبا .
خانم : آره . صداشونو نمی شنوی ؟
شیوا : مردن ؟
خانم : آره .
شیوا : 2 تا موندن ؟!!

 

شیوا و دختر عموش دعوا افتادن .
دختر عمو اومد و شکایت کرد .
شیوا : اول تقصیر اون بود بعد تقصیر منه !!!

 

شیوا گلوش درد می کرد .
شیوا : بابا ! گفتی چیزای آبکی می تونم بخورم ؟ آب قند می تونم بخورم ؟
گفتم : آره . آب قند آبکیه دیگه .
گفت : آب چی ؟ آب خالی - آب سفید . نگاه کن به این میگم آب سفید !!!
         سوپ چی ؟

 

رفتم سوپ درست کنم .
شیوا هی می گفت : زود باش دیگه . زود باش .
گفتم : چیه ؟ مگه یه دقیقه ای درست میشه ؟؟؟
گفت :آره .

 

عاقبت بخیر باشن  - پلاکهای رقصان

 

گیره موهاشو آورد و به مادرش گفت : بیا برا من بپوش !!!

 

شیوا : بیا برات گیره مو بزنم .
گفتم : مردا که گیره مو نمی زنن .
گفت : گیره موی مردونه !!!

 

شیوا : خدا نارت ( ناراحت ) شد که من عسلش - غذاشو نخوردم ؟!!
         خدا نارته که من لاغرم ؟!!

 

اینگلیاس = انگلیسی .

 

خدا حفظشون کنه   - عشق و دوری ?

 

  خدا حفظش کنه چقدر شیرینه ماشاءالله .

نوشته شده در  پنج شنبه 93/2/11ساعت  1:24 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]