سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا : بابا ! یه مگس ( پشه مالاریا ) اینجا نشسته . فکر کنم منو گزیده . 4 تا پا داره - 3 تا پا داره !!!
 
بهش لوسیون دافع حشرات زدم .
گفت : اونا از من می ترسن من عطر زدم ؟!!
 گفتم : آره .
 گفت : فکر می کنن من عطر زدم ؟!!
_________________
گفتم : پشه ها شب مین و خون می خورن - روزا میرن جا می خورن .
  شیوا : چرا ؟ از ما می ترسن ؟ فکر می کنن هیولام ؟!!
___________________
شیوا : نگاه ! پشه اینجامو خورده . پشه ها بمیرن برن جهنم !!!

شیوا : بابایی ! یه شعر بخونم ؟ فلفلی جون بیا بریم خونه ترب جون !!!
 گفتم : کی گفته این شعرو ؟؟؟
گفت : نمی دونم !!!

رفت تو آلبوم عکس بابابزرگشو آورد و گفت : من دلم می خواست بابابزرگ باشه . کجائه ؟
مادرم گفت : مرده . پیش خدائه .
شیوا : اون موقع من بودم ؟
مادر : نه .
شیوا : چرا مرد ؟
مادر : مریض بود .
شیوا : مگه آدم مریض میشه می میره ؟ دوست داشتم بابابزرگ بود الان .


مادرم خوابیده بود و خروپف می کرد .
شیوا : مامان بزرگ انگلیسی میگه . گوش کن میگه " سی " !!!

شیوا از خونه دوستش اومد .
گفت : مامان ! گوش کن بگم . دوستم گفت " اگه هر کی - دختر سر و صدا کنن باباشون اعصابش خورد میشه .
         اگه آروم باشن باباش بخوابه اعصابش خورد نمیشه .
         بچه های مهربون باید آروم باشن که باباش اعصابش خورد نشه .

شیوا : کاشکی من دنیا نمی اومدم .
 گفتم : چرا ؟؟؟
گفت : چونکه من هی میرم خونه دوستم اون نمیاد . من دوست دارم یه بار من برم یه بار اون بیاد !!!
         اعصابم خورده . کاش داداش نداشت !!!
          ( چون داداشش نمیذاره بیاد خونه ما )

آخر شب بود .

سرمون رو بالش .

گفتم : خدایا شکرت که به ما قلب دادی .

شیوا : خدا خوابیده . چرا بیدارش کردی ؟!!

گفتم : خدا نمی خوابه .

 گفت : می خوابه !!! 

 
سر شیوا روی سینه ام بود .
گفتم : صدای قلبمو می شنوی ؟
گفت : بالا پایین میره . میگه " اوم اوم " !!!

 

موقع خواب در اتاقو باز گذاشتیم .
شیوا : من فکر می کنم از اینجا هیولا میاد .
  گفتم : هیولا مثل چیه ؟
گفت : سوسک .
گفتم : مثل دود - مثل هوا - مثل آبه .
گفت : مثل شیر ترسناک . مثل سوسک !!!

 

3 روز آخر هفته خونه موندم تا از مهمان ها پذیرایی کنم .
جمعه شب بود .
شیوا : فردا نمیری سر کار ؟
گفتم : میرم .
گفت : کی نمیری ؟ کی ها نمیری ؟ جمعه نمیری ؟
 گفتم : نرفتم دیگه .
گفت : کاشتی امروزم نمی رفتی - فردا !!!

 

شیوا : بابا ! کی عسل درست می کنه ؟
  گفتم : زنبور .
گفت : کی به همه بچه میده ؟!!

 

سلام دکتر - .:راشد خدایی:.

سلام راشد .

 

داشتم نخ دندون می کردم .

لثه ام خون اومد .

شیوا : خون اومد ؟ به مامان میگم نخ دندونو قایم کنه تو دیگه نخ دندون نکنی فقط مسواک کنی .

         کاشتی اینا رو نداشتیم . نمی دونی چرا ؟

         نمی دونی چرا . چونکه اگه نخ دندون و مسواک نداشتیم تو دیگه دندونتو خون نمی آوردی !!!

 

شیوا : مامان بزرگ ! تو کوچیک بودی اسباب بازی های منو خراب کردی . چرا اسباب بازی های منو خراب کردی ؟!!
مادرم گفت : مگه تو مامان بزرگی و من نوه تو ام ؟؟؟  

 

موقع خواب گفتم بیا کوچیکی های مامان بزرگو برات بگم .
گفت : تو بودی ؟!!  
گفتم : نه .
گفت : پس کی برات گفت ؟؟؟

 

شیوا : آقا زهرو رفت !!!
 ( آقا خسرو باجناقم - شوهر خاله زهره )
گفتم : آقا زهرو کیه ؟؟؟
گفت : اونی که مریم داره . من نمی دونم شما چی میگین - آقا زهرو !!!

 

صدای تلویزیونو زیاد کرد ( روی عدد 100 ) .
ناراحت شدم و تلویزیونو خاموش کردم .
شیوا قهر کرد و رفت توی کمد جا خورد و گفت : میخوام تنها باشم . نمیخوام دیگه تو رو ببینم . چون همیشه - یه بار نمیذاری تلویزون ببینم !!!

 

اینا که میگین زندگی نامه خودتونه ؟ شیوا واقعا دخترتونه و واقعا اینارو میگه ؟ - Jaeger Science

همه اش واقعیه . بله دخترمه . همینطور که سنش بالا میره منم بروز میشم .


نوشته شده در  سه شنبه 93/2/23ساعت  11:32 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]