سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شیوا : ( دیگه ) به من پول نده . قلکم گنده ( سنگین ) شده نمی تونم بلندش کنم !!!

 


شیوا : من چیزای عیدمو خوشگله می پوشم - اگه خوشگل بود میذارم تو لباسای عیدم !!!


شیوا یه نقاشی کشید .
گفت : این منم - این من نیستم - این فاطمه ئه . بیا تو هم بکش . تو هم تو درس هستی !!!
خواستم تاریخ بزنم یادگاری بمونه .
گفتم : امروز چندمه ؟
گفت : سه شنبه !!!

شیوا : مامان ! ما آدمیم ؟
         حیوونای بد خیلی ... حیوونای خوب کدومن ؟
         جوک جوک ( جوجه ) ؟ بچه کانگرو ؟ مامان کانگرو ؟ خروس ؟


ماشالا خوب حفظ میکنید حرفاشو ... خوش ب حالش همچین پدری داره - ساقی رضوان
من باید زمان پیامبر بودم احادیثو روایت می کردم . 

از خونه برادرم اومدیم .
جشن گرفته بودن : پفک و چیپس و شیرینی و ...
شیوا : مامان ! پفک مگه سمی نبود با چیپس ؟ ما می میریم !!!

نیم ساعت گریه کرد که من چای و گردو میخوام . ( پنیر نمی خوره )
گفتیم : گردو تموم شده .
گفت : بدون گردو نمی تونم بخورم .
  بعد به بادام راضی شد .
حالا میگه : چای و بادوم میخوام !!!

داستانی داریم ما با این شیوا! - دخو ®


شیوا : میخوام صورتمو بشورم . اجازه میدی ؟
گفتم : آره .
گفت : دستت درد نکنه !!!

بازم شیوا ماشالله - قافیه باران

نوشته شده در  پنج شنبه 93/2/11ساعت  1:25 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]