دیشب خونه مادرخانم بودیم .ساعت 10 شب من و شیوا رفتیم اتاق دیگه تا بخوابیم. شیوا : مادرجی چرا نمی خوابه ؟گفتم : میخواد با دخترش حرف بزنه . مامان تو دختر مادجیه. شیوا : نه . من میخوام پسرش باشم ... مادجی پسر مامان باشه . امروز تو راه برگشت از تهران - تو ماشین از من پرسید :بابا من چی گفتم ؟ گفتم : تو گفتی مادجی پسر مامان باشه . اصلاح کرد و گفت : نه ... مادجی "دختر" مامان باشه !!!
^ پنج شنبه 21/10/91 6:34 عصر - آخرین تغییر : [0098] جمعه 22/10/91 7:46 عصر
اقاشیر حفاظ، احمد یوسفی20، ... 2 فرد دیگر ... عالم، 0098
ماکه نفهمیدیم چی شد؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! - بابالنگ دراز من...@_
مهم شیرین زبونی بچه هس..کلا به جز خود مامان باباها کسی دیگه زبونشونو نمیفهمه - ××بلای آسمونی××
مادجی ( مادرجون ) = مادر مادر . - خاطرات دکتر بالتازار