من و شیوا سرمون رو یه بالش بود . فاطمه اومد و گفت : حسودیم شده . سرشو گذاشت کنار سرم و گفت : بابای خودمه . شیوا داد زد  : نه . بلو چای بخور - بلو دس بخون - بلو دده 11/1390

چهارشنبه 3/8/91 1:07 عصر - آخرین تغییر : [.] چهارشنبه 3/8/91 11:00 عصر

مرتضی :?:، *یاسمین بانو*، ♥ ح. بالایی ، من+تو =ما، زهرا -شاپرک، DARYAEI، .

الهی... یاده بچگیام افتادم - *یاسمین بانو*

شیوا رو به مادرش : تو غذا درست کردی ؟ مادرش گفت : آره . شیوا : آفرین آفرین آفرین خاطرات دکتر بالتازار

 - مرتضی :?:

 - *یاسمین بانو*

محتوای همین یه فید اندازه کل فید بعضی از کاربران پیامرسونه  - مرتضی :?:

 - قافیه باران

 

عزیزم .... - مائده ی عشق


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  9:58 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]