سفارش تبلیغ
صبا ویژن
                                           بسم الله
شب بود .شیوا لیوانو آب ریخت و شروع کرد به خوردن و گفت : دروغ میگن اگه واستاده آب بخوریم پادرد میشیم . من تا حالا پادرد نشدم . با تعجب نگاهش کردم . گفت : چی ؟ فقیر میشیم ؟

+ شیوا : سیب داریم گیلاس داریم شوهرعمه باکلاس داریم . آفرین شوهرعمه نمازشو به موقع خوند . بعد ادامه داد : فقط اون موقع من نیومده بودم موقع بود ! ( یعنی به موقع نخوند دیگه . چون شیوا 2و نیم عصر از مدرسه میاد خونه و شوهر عمه اش بعد از این ساعت نماز ظهر رو خوند . )
^ 95/11/16 - تغییر : [اندیشه نگار] 95/11/16
- نوسازی - نظر
شیوا : عمه من خوشگله - شوهر عمه خوشگله - بچه هاشون خوشگلن ! ( چه شعری ! چه وزنی ! چه قافیه ای ! ) - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ مادر شیوا داشت باهاش قران کار می کرد . گفتم : دخترک وضو داره به قران دست می زنه ؟ شیوا : ندارم . اما دستمو شستم !
^ 95/11/14 - تغییر : [شما] 95/11/14
- نوسازی - نظر

مادر داشت داستان تعریف می کرد : حضرت فاطمه به امام حسن و امام حسین قران کریم یاد می داد . شیوا : کریم کیه ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا داشت پیش مادربزرگش گلایه می کرد : مادرجون ! دوستم چاقه . کیفشم چاقه ! میذاره کنار خودش . بعد من بیچاره یه کم جا دارم .
^ 95/10/29 - تغییر : [* گل نرگس *] 95/11/13
- نوسازی - نظر

+ گاهی اوقات شیوا شب دیر می خوابه و صبح به زور بیدارش می کنیم . لج می کنه و با اوقات تلخ میره مدرسه . اون روز یکی از اون روزا بود . وقتی شیوا از مدرسه برگشت به مادرش گفت : من امروز تو مدرسه دلم واست تنگ نشد !

نوشته شده در  چهارشنبه 95/12/11ساعت  7:23 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]