صبح روز عید بود . عید غدیر . سفره انداختیم و میوه و شیرینی و شکلات رو چیدیم . سکه ها رو هم تو بشقاب کریستال ریختم و گذاشتم رو سفره .شیوا گفت :بابا خاله میخواد بیاد جایزه بگیره !!! ( عیدی غدیر )
^ 364 روز و 13 ساعت قبل - آخرین تغییر : [sajede] 360 روز و 17 ساعت قبل
مهدیه...، محمد جواد س، ... 2 فرد دیگر ... زهرا -شاپرک، sajede
شیوا لباس پوشیده بود بره پارک کنار خونه مون . گفتم : کجا میره ؟؟؟گفت :بابا به تو چیه ؟!! تو برو خونه تون ... تو برو سرکار ... من برم تاب بازی کنم !!! - خاطرات دکتر بالتازار
بعد از ساعتی اومدن . شیوا : من سرسره سوار کردم خودمو !!! سرسره سوار شدم . الاکنک هم بازی کردیم .- خاطرات دکتر بالتازار