خانومم داشت قران با صوت می خوند . شیوا : چرا مردونه می خونی ؟ زنونه بخون . زنونه بخون . گفتم : زنونه چه جوریه ؟گفت : مثل اونجور که با ما حرف می زنه ... مردونه بخونی شاید یه وقت کار بدیه !
+ شیوا در مصرف کاغذ اسراف می کرد . گفتم : می دونی کاغذ از کجا میاد ؟ ما کاغذو از خارج میاریم . اونام جنگلا رو نابود می کنن . شیوا : چرا ؟ مگه بی ادبن ؟
قد شیوا رو روی دیوار مشخص کردم . از دوستش چند سانتی کوتاه تر بود . شیوا
: من بزرگترم ( قدبلندترم ) . چرا اون بزرگتره ؟ من حسودیم میشه ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
صحبت بچه دیگه شد . شیوا
: ایشالله من کوچیک باشم که محبت همه به من بمونه . نه به بچه دیگه . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: بابا دیدی تو پارکها که عکس یه شیر آبه ؟ یعنی این آبو نخورین . چونکه گلیه . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا از مدرسه که اومد گفت :
بابا بگم غذا چی بود ؟ آش . سر تکون داد و چشمشو بست و گفت
: چقدر خوشمزه بود دلم ضعف رفت . 4 تا خوردم . -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا از مدرسه که اومد مثل هر روز دنبال بازی نرفت . گفت : میخوام برم ناخون بگیرم . خانوممون گفته " دستشویی بزرگ میره زیر ناخونتون " . اه اه اه . حالم به هم خورد . گفتم : مگه تو نمی دونستی ؟ گفت : نه . مگه تو می دونستی ؟! خانومم گفته " من یه مسواک جدید خریدم برای ناخونام "
تعجب کردم . برای نسخه پیچمون تعریف کردم . او که معلم بهداشت مدارس هم هست گفت
: آره . برنامه آموزشی هست . ما به بچه های کلاس اول و دوم اینو میگیم و الا بچه ها ناخن نمی گیرن . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا هر روز صبح چند تا از اشیاء کوچیک بازی ( مثل شیشه های رنگی - گیره مو - عروسک ) رو با خودش می بره مدرسه . شیوا
: بچه ها گفتن چقدر بابا مامانت مهربونن هر چی میگی برات میخرن . گفتم :
این که خوب نیست گفت
: اما من بهتون نگفتم . شما خودتون برای من جایزه خریدین . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا کمی با سنگ ریزه ها و خاک بازی کرد . شیوا
: بوی خاک دستم گرفت . برم دستمو بشورم رفت شست و گفت
: آخیش . بوی تمیز دستم گرفت ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ پسر خاله شیوا : شیوا به نظرت 3 تا سیبو به چه راه هایی من و تو می تونیم بخوریم ؟ شیوا : با دندون - با چنگال - با چاقو ! پسر خاله : نه . منظورم اینه که چن تا من بخورم چن تا تو ؟ شیوا : یکی من یکی تو . پسر خاله : اون یکی چی ؟ شیوا : اونو 4 قاچ می کنم همه با هم بخوریم !
شیوا رو به پسرخاله اش که سال 3 دانشگاهه
: مرگ به نظر تو چه جوریه ؟ پسرخاله جا خورد و گفت
: والله چی بگم ؟ برای تو چه جوریه ؟ شیوا
: برای من شیرینه ! پسرخاله
: توضیح بده یعنی چی ؟ شیوا
: یعنی مثل اماما اینا . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا یه لیوان شیر و 2 تا خرما خورد و دوباره رفت طرف رختخوابش و گفت
: الهی شکر . شب به خیر همگی ! . 9 صبح جمعه بود و تازه بیدار شده بودیم . شیوا
: خوب شد خدایا یه روز جمعه به ما دادی بخوابیم . از مدرسه خلاص شدیم . ( هر روز صبح ساعت یک ربع به 7 سوار سرویس میشه و میره مدرسه . زنگ اول همه بچه ها خوابن ! ) -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا صحبت می کرد و با اشاره دست نشون می داد : بابا از خانواده بزرگتره -مامان یه ذره کوچیک - فاطمه این اندازه - من یه ذره کوچیک تر !
شیوا وقتی بعد از 8 ساعت از مدرسه اومد گفت : یه ماشالله بگو من بگم - من از صبح تا حالا هیچی دستشویی نرفتم ! مادرش گفت : اوه . چرا ؟ شیوا : هیچی دستشویی نداشتم . بامزه است واست ؟!