سفارش تبلیغ
صبا ویژن
                                       بسم الله الرحمن الرحیم

برای روز پزشک ( شهریور 1395 ) ما رو با خانواده دعوت کردن . چون داروساز برگزیده استان شده بودم .
موقع ورود به سالن شیوا پرسید : بابا ! همه اینا دکترن ؟
 گفتم : آره .
گفت : چرا تو رو نمی شناسن - بهت احترام نمیذارن ؟
و ادامه داد : تو از اینا دکتر تری !
 95/6/16 
تصویر بوعلی سینا روی پرده بود .
شیوا : بوعلی سینا شامپو پرژک رو ساخته !
مادرش گفت : چطور ؟ شیوا : خودم تو تلویزین دیدم . برا همین کشتنش !

1.5 ساعت گذشت و برنامه هنوز شروع نشده بود .
شیوا : بابا ! فکر کنم ما رو آوردن اینجا نشوندن آهنگ ببینیم !

شیوا اشاره به سقف سالن کرد و گفت : فکر می کردم تولده ( تولد بوعلی سینا ) اینجا قشنگ باشه ولی زشته !

( فکر می کرد بادکنک و کاغذ رنگی و این جور چیزا به در و دیوار باشه . )

به به، تبریک عرض میکنم آقای دکتر. ایشالا همیشه همه جا برگزیده باشید - سیدمحمدرضا فخری

 شیوا روی پای دامادمون نشست و گفت : از بچگی تا بزرگی تا پیری ام صندلی منی !
خواهرش گفت : 3-2 ماه دیگه باید حجاب کنی .
شیوا : چادر سر می کنم می شینم !
 95/6/16  

از بچگی تا بزرگی تا پیری ام صندلی منی ! - E . A

 گفتم غذاتو بخور . شیوا : همه شو نمی خورم . هر چی شکمم خواست می خورم . فهمیدی ؟ هر قدر شکمم خواست می خورم . هر قدر شکمم نخواست نمی خورم !
 


شیوا : بابا ! آب از چی درست میشه ؟ ( نمونه ای از صدها سوال شیوا )

 شیوا داشت با خواهرش تلفنی صحبت می کرد : شما غذاتون چیه ؟ لوبیا پلو ؟ استنبلی ؟ چرا نمیگی استنبلی ؟ استنبلی خوشگل تره ! ... ما ؟ املت پلو با پیاز !
 رفته بودیم خونه خواهرم مهمونی .
در برگشت شیوا هی تکرار می کرد : مسافرت چه خوبه ... چقدر خونه عمه بزرگ بود .
مادرش گفت : ببین . بچه هم تفاوت ها رو می فهمه .
شیوا : خونه آبجی اندازه مرغدونیه .
گفتم : خونه ما اندازه چیه ؟
گفت : گاودونی !
مادرش پرسید : خونه عمه اندازه چیه ؟
شیوا : اندازه بهشت !

 یه تخم مرغای اسباب بازی هست که داخل آب میذاریم شکاف بر میداره و از توش جوجه در میاد .
شیوا : بابا ! اینو می تونیم تا 1 سال نگه داریم ؟
گفتم : نه .
گفت : می پوسه ؟
  گفتم : فاسد میشه .
گفت : چرا ؟
گفتم : میکروب ها رشد می کنن .
 گفت : یعنی خراب میشه ؟ پس ما برای چی خریدیم ؟
گفتم : هر چیزی یه عمری داره . گفت : مال هم یه عمری داریم ؟

 شیوا : جیش دارم .
گفتم : برو دستشویی .
گفت : من زرنگ کاری می کنم . غذامو خوردم میرم که دوباره جیشم نگیره !
 95/6/16  

 شیوا : زمان من از این آب نباتا نبود ! زمان من اون موقعیه که من دنیا اومدم ! الان زمان من نیست . من ( دیگه ) بزرگ شدم !
 95/6/8  
_______________________________
از ماشین پیاده شدیم . یه 10 تومننی به راننده دادم و او هم 7000 تومن به من پس داد .
شیوا : چرا راننده به ما پول داد ؟ ما که کاری انجام ندادیم . اون برای ما کار انجام داد !
( خصوصا اینکه یه پول دادم و 3 تا پس گرفتم جلب توجهش کرد )

شیوا اومد کنارم نشست و به من تکیه داد و گفت : من علاقه دارم به پشتی تکیه ندم . به یه آدم تکیه بدم !
 95/6/8  
خدا حفظش کنه این شیرین زبون رو - من.تو.خدا


 خانمم رفت به خونه ای که 6 سال پیش توش مستاجر بودیم سر زد .
مادر صاحب خونه پیر شده بود .
خانم : آلزایمر گرفته . گفته از وسایل برقی فقط تلویزیونو بلدم استفاده کنم .
شیوا : جارو برقی چی ؟
خانم : نه .
  شیوا : تلفن ؟
خانم : تلفنم بلد نیست . گفته وقتی بچه هام میان میگم برام شماره بگیرن . همه چیزام به روش قدیمه .
شیوا : قبلا تلویزیون نبود . پس چه جوری تلویزیون استفاده می کنه ؟؟؟

شیوا : بابا ! عزیز کیه ؟
گفتم : از تلویزیون شنیدی ؟
  گفت : زینب و زهرا میگن " عزیز " .
گفتم : عزیز به مادربزرگ میگن .
گفت : چرا ؟
گفتم : دوسش دارن .
گفت : مگه بابا رو دوست ندارن ؟؟؟ من که خجالت می کشم به بابابزرگ و مادربزرگ بگم عزیز !
 95/6/8  
______________________________

شیوا داشت با اسباب بازیهاش بازی می کرد : شما لیوان ارزشمندترین منو دزدیدین ... ما که دزد نیستیم ... البته من میخوام یکی از شماها رو انتخاب کنم که محصول من باشین !
گفتم : محصول ؟؟؟
گفت : این ملکه است . محصول یعنی کسی که کارامو بکنه ( مسئول ) .

تلویزیون داشت زندگی فیل رو نشون می داد .
شیوا : خرطون مثل جارو می مونه . جارو برقی ما سیم داره مثل اون !
 95/6/8  
______________________________
دامادم برای شیوا یه شبه تبلت خرید .
گفتم : این چینیه . شیوا : آره . چون داداشی گفته " مثل وسایلت پلاستیک نیست . اگه بیفته می شکنه " !
گفتم : چینی نه اون چینی .


شیوا : شکمت داره غذا رو تخلیه می کنه !
گفتم : از کجا میدونی ؟
گفت : صداش میاد . قر قر قر !
گفتم : تخلیه یعنی چی ؟
گفت : یعنی می چرخه . ریز می کنه . به هر کدوم یه دونه میده . مثلا به شکم یه دونه . به قلب یه دونه . به روده یه دونه . به فلان یه دونه !

 ساعت 3 و 40 دقیقه بود و نزدیک رفتنم به سر کار .
شیوا : ساعت 3ئه ؟
گفتم : بیشتر .
گفت : 2 ؟!
گفتم : بیشتر !
گفت : 1 ؟!
گفتم : میگم بیشتر .
گفت : 4 ؟
خانومم گفت : شیوا ! تو نخبه ای یا پخمه ؟
شیوا : پخمه .
خانم : هه هه هه . پخمه یعنی خنگ .
شیوا : من فکر کردم بیشتره . پس نقطه ام !
 شیوا رو به مادرش : من نمیخوام گنده بشم چون تو منو شوهر میدی . من نمیخوام شوهر برم . میخوام اینجا بمونم . من از شوهر بدم میاد !
 95/6/8

نوشته شده در  پنج شنبه 95/6/18ساعت  11:26 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]