دامادمون خواست خونه زندگیشو از این شهر ببره . شیوا سخت مخالفه . میگه خواهرم باید باشه تا من باهاش بازی کنم . شیوا رو به داماد : تو نباید اونو ببری . اون بچه ی بابا مامانه . بچه ی مامان تو که نیست ! ما زحمت کشیدیم دنیاش آوردیم ! اگه برین ما کمتر میشیم .
+ شیوا : وقتی آدم " تف " می خوره تشنگیش طرف میشه .
+ دایی خانمم عکس امام و رهبر رو رو دیوار مغازه گلاب فروشیش زده بود . شیوا : عکس امام رو تو مغازه گذاشتی که دزد نیاد ؟ دایی : آره . امام که اومد دزدا رو بیرون کرد اما الان دوباره دزدا پیداشون شده ( فیش های نجومی - اونایی که برخورد جدی نکنن )
+ یه تابلو امام خامنه ای رو دیواره . شب موقع خواب شیوا به مادرش گفت : مامان ! امام خمینی میگه " چه وضعیه موهات بازه ؟ " !
+ شیوا : بابا ! عطر چه جوری درست میشه ؟گفتم : از گل ها و چیزای دیگه می گیرن . گفت : زنبور درست می کنه ؟ گفتم : نه . گفت : گل رو مچاله می کنن ( فشردن گل ) عطر درست میشه ؟
+ شیوا : کی از همه پیرتره ؟ ... امشب آخرش باشه - فردا بمیره ؟
شیوا
: بابا ! ما باید پیر بشیم که بریم پیش خدا ؟ گفتم
: نه . جوون هم میره . بچه هم میره . شیرخوار هم میره . شیوا
: بعد خدا بزرگش می کنه ؟ بهش شیر میده ؟ گفتم
: یه فرشته میذاره شیرش بده . گفت
: خدا پیرا رو جوون می کنه ؟ گفتم
: تو از کجا می دونی ؟ گفت
: مامان گفت . -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ داشتم به سخنران تلویزیون گوش می کردم . شیوا که مورد بی توجهی من واقع شده بود گفت : مگه این حرفاش اینقدر مهمه . یه چیزی باشه که منم بفهمم . گفتم : میگه " خدایا تو کارای ما رو پوشاندی " شیوا : مگه ما لختیم به ما لباس می پوشونه ؟!
+ شیوا : کفشتو میذارم تو جاکفشی . در ( در حیاط ) رو قفل می کنم تو نری سر کار ! گفتم : نرم سر کار پول نداریم . گفت : تو تا شب کار می کنی پیر میشی ! فقیر باشیم از همسایه ها بگیریم که بهتره !
+ شیوا دست و صورتشو شسته بود و اومده بود بغل من . گفتم : خوش به حالت . چقدر خنکی . کاشکی من مثل تو خنک بودم . گفت : تو بخاری مایی ! به جای اینکه بخاری اسراف کنیم تو رو می گیریم !
+ شیوا رو به مادرش : خیمزه ( خمیازه ) چقدر می کنی ؟ مریض شدی - مریضی خیمزه ؟!
شیوا
: مامان ! امروزم مثل دیروز " خواب دیدم بهترم " ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا و مادرش داشتن تو اتاق توپ بازی می کردن . شیوا : بابا ببین . ما 2 تا ستیم ! ( ست هستیم ) صورتی صورتی ( پیراهن ) - نارنجی نارنجی ( شلوار ) . مادرش گفت : تو تیم صورتی هستی ؟ شیوا : نه . تو تیم صورتی-نارنجی هستی . منم تیم صورتی-نارنجی !
بعد شیوا شروع کرد به گزارشگری
: تیم صورتی گل می زنه . تیم صورتی خیلی حرکت خوبی داره . آفرین به تیم صورتی ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا رو به من : تو بدون مامانت خیلی سختی می کشی - من تو رو - واقعا آدم باید سختی بکشه یتیم باشه . بابا یتیمه . من مامانشم . شب باید زود بخوابه .
شیوا
: درس می خونی ؟ آفرین . فردا مامانت بهت 20 میده ! از صبح تا الان سر کار بوده . چشماش ببین خسته است . خط های قرمز چلوده داره ... لالالای گل پونه مامان رفته در خونه ... پیش پیش پیش پیش بخوابه . واست بالش بیارم بابای من . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: واسه بابا رختخواب بذارم . بچه منه ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ یه هفته بعد از اتمام ماه رمضان شیوا یاد دعای سحر کرد و گفت : اللهم انی اسئلک من بهارک من بعید !
نوشته شده در پنج شنبه 95/5/7ساعت 3:22 عصر  توسط شیوای بابا
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ