آخر شب بود . شیوا اومد کنار منو و با یه مشت آب وضو گرفت . گفت : من با یکی می گیرم . گفتم : اون باطله که . گفت : خوب باطل باشه . من عجله ی خواب دارم !
+ شیوا با کلاه توریش خوابید . گفتم : کلاه خراب میشه . گفت : بشه . دوسش دارم ! خدا گفته " هر کی چیزی رو دوست داره خرابش کنه " ! گفتم : نه . گفته " اگه چیزی رو دوست دارین زیادی دوست نداشته باشین " ( دلبسته نباشین ) .
+ شیوا : ان الحسن یسود الوجه ! دروغ روسیاهی می آورد . ( ان الکذب ... ) قاطی کرده بیچاره .
شیوا آب رو خورد و گفت
: آب مزه ربات میده ! گفتم
: یعنی چی ؟ گفت
: یه مزه خاص ربات . یه مزه چیزی . مثلا مزه آهن ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: چرا دستشویی بو میده ؟ مگه غذاهای ما بو میده ؟ شکم ما بو میده غذاها میره اونجا بو می گیره ؟ -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا : چرا تا نصفه شب میری سر کار میری وقتتو تلف می کنی ؟ گفتم : پس چیکار کنم ؟ گفت : معلم باش - خونه باش . مثل قبلنا که معلم من بودی !
+ شیوا : بابا من هنوز بچه تم . بازی کنیم ؟ انگار نه انگار . چند روزیه ول کرده . از اون موقع که 6 سالم شده ولم کرده . نه بدوبدویی نه اینطوری اینطوریی ! بابا تو چرا منو ول کردی ؟
+ ساعت 11 شب همسایه زنگ زد . خانمم رفت دم در خونه شون . پیتزای گرم بهش دادن آورد خونه . گفتم : کجا رفتی ؟ گفت : گوشیم زنگ خورد . گفتن بیا دم درمون . گفتم : کاشکی گوشیتو جواب نمی دادی . شیوا در مخالفت با من و موافقت با پیتزا گفت : کاشکی جواب می داد ! ایشاالله که جواب بده !
+ شرح حال سرماخوردگی از زبان شیوا : من از دیشب تا حالا - یا پریشب تا حالا صبح که بیدار شدم دیدم که حالم به هم می خورده . سرفه می کردم . بعدا فرداش حالم بیشتر بد بود !
+ گوشت رو گذاشتم آب پز بشه . لحظه آخر زردچوبه زدم و آوردم سر سفره . شیوا : من زردچوبه رو قایم می کنم که بابا دیگه تو غذاهاش نریزه . همه غذاهاش زرده !
+ داشتم آماده می شدم برای نماز . شیوا : نماز کار بدیه . باید منو بپرستی . من اومدم که منو بپرستی . من خدای پرستشم . من خدای پرستشم !
+ شیوا : بابا من دیشب حرزمو گذاشتم خواب بد ندیدم . با اینکه بسم الله و اینا نگفتم .
+ شیوا : چرا جیب من جیب نداره مثل پسرا ؟ جیبم جیب نداره اسباب بازی توش بذارم !
شیوا
: بابا همه بچه ها اینجورین ؟ مثل منن ؟ من اگه عروسکم رو با خودم نبرم مدرسه نمی تونم درسو بفهمم . حواسم تو خونه پیش اسباب بازی هاست . -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا رفته بود خونه یکی از فامیل ها که بچه شیرخواری اونجا بود . وقتی برگشت گفت : شیر میخوام شیر و اقعی . من شیر میخوام . بعد رو به مادرش گفت : شیر واقعی نداریم شیر تو رو میخوام ! هوس شیر کردم . اول یه کم هوس شیر داشتم بعد اونارو دیدم بیشتر هوس شیر دارم ! از اون شیرایی که بسته بندیه . شیرینه - قند نداره ها . شیر خالصه .
+ بازم تو سریال یوسف نبی معابد رو نشون دادن و اون صدای مبهم عبادت بت پرستان . شیوا : اه . دوست دارم این صدا رو بشکونم . اووووو اووووو !
شیوا
: چرا زناشون ؟ ... آها . زناشون نمیرن جهنم . چون موهاشون نخه . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: چرا موهاشون واقعی نیست - بافتنیه ؟ فقط زلیخا میره جهنم ؟ آها . اینا بت پرست بودن مرداشونم میرن جهنم . چون آستین کوتاه بودن ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
همسر یعقوب فرزندانشو نفرین کرد . شیوا : نفرین می کنه کار بدی نیست اون زنه ؟ مادرش گفت : کار بدیه . شیوا : کار خوبی می کنه نفرین می کنه چون اونا بدن .