سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آخر شب بود . شیوا اومد کنار منو و با یه مشت آب وضو گرفت . گفت : من با یکی می گیرم . گفتم : اون باطله که . گفت : خوب باطل باشه . من عجله ی خواب دارم !
^ 39 دقیقه قبل - تغییر : [مسیر عرشی] 8 ثانیه قبل
- نوسازی - نظر

+ شیوا با کلاه توریش خوابید . گفتم : کلاه خراب میشه . گفت : بشه . دوسش دارم ! خدا گفته " هر کی چیزی رو دوست داره خرابش کنه " ! گفتم : نه . گفته " اگه چیزی رو دوست دارین زیادی دوست نداشته باشین " ( دلبسته نباشین ) .
^ 46 دقیقه قبل - تغییر : [شمس الظلام] 3 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر

+ شیوا : ان الحسن یسود الوجه ! دروغ روسیاهی می آورد . ( ان الکذب ... ) قاطی کرده بیچاره .
^ 38 دقیقه قبل - تغییر : [شمس الظلام] 3 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
شیوا آب رو خورد و گفت : آب مزه ربات میده ! گفتم : یعنی چی ؟ گفت : یه مزه خاص ربات . یه مزه چیزی . مثلا مزه آهن ! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : چرا دستشویی بو میده ؟ مگه غذاهای ما بو میده ؟ شکم ما بو میده غذاها میره اونجا بو می گیره ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : چرا تا نصفه شب میری سر کار میری وقتتو تلف می کنی ؟ گفتم : پس چیکار کنم ؟ گفت : معلم باش - خونه باش . مثل قبلنا که معلم من بودی !
^ دیروز 10:41 صبح - تغییر : [وزنه سیاسی] دیروز 1:51 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا من هنوز بچه تم . بازی کنیم ؟ انگار نه انگار . چند روزیه ول کرده . از اون موقع که 6 سالم شده ولم کرده . نه بدوبدویی نه اینطوری اینطوریی ! بابا تو چرا منو ول کردی ؟
^ دیروز 3:40 عصر - تغییر : [* گل نرگس *] دیروز 5:21 عصر
- نوسازی - نظر

+ ساعت 11 شب همسایه زنگ زد . خانمم رفت دم در خونه شون . پیتزای گرم بهش دادن آورد خونه . گفتم : کجا رفتی ؟ گفت : گوشیم زنگ خورد . گفتن بیا دم درمون . گفتم : کاشکی گوشیتو جواب نمی دادی . شیوا در مخالفت با من و موافقت با پیتزا گفت : کاشکی جواب می داد ! ایشاالله که جواب بده !  
^ دیروز 3:45 عصر - تغییر : [* گل نرگس *] دیروز 5:20 عصر
- نوسازی - نظر

+ شرح حال سرماخوردگی از زبان شیوا : من از دیشب تا حالا - یا پریشب تا حالا صبح که بیدار شدم دیدم که حالم به هم می خورده . سرفه می کردم . بعدا فرداش حالم بیشتر بد بود !
^ دیروز 3:47 عصر - تغییر : [* گل نرگس *] دیروز 5:20 عصر
- نوسازی - نظر


+ گوشت رو گذاشتم آب پز بشه . لحظه آخر زردچوبه زدم و آوردم سر سفره . شیوا : من زردچوبه رو قایم می کنم که بابا دیگه تو غذاهاش نریزه . همه غذاهاش زرده !
^ 95/2/9 - تغییر : [* گل نرگس *] 95/2/10
- نوسازی - نظر

+ داشتم آماده می شدم برای نماز . شیوا : نماز کار بدیه . باید منو بپرستی . من اومدم که منو بپرستی . من خدای پرستشم . من خدای پرستشم !
^ 95/2/9 - تغییر : [* گل نرگس *] 95/2/10
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا من دیشب حرزمو گذاشتم خواب بد ندیدم . با اینکه بسم الله و اینا نگفتم .

+ شیوا : چرا جیب من جیب نداره مثل پسرا ؟ جیبم جیب نداره اسباب بازی توش بذارم !
^ 95/2/9 - تغییر : [Reza the lightning] 95/2/9
- نوسازی - نظر
شیوا : بابا همه بچه ها اینجورین ؟ مثل منن ؟ من اگه عروسکم رو با خودم نبرم مدرسه نمی تونم درسو بفهمم . حواسم تو خونه پیش اسباب بازی هاست . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا رفته بود خونه یکی از فامیل ها که بچه شیرخواری اونجا بود . وقتی برگشت گفت : شیر میخوام شیر و اقعی . من شیر میخوام . بعد رو به مادرش گفت : شیر واقعی نداریم شیر تو رو میخوام ! هوس شیر کردم . اول یه کم هوس شیر داشتم بعد اونارو دیدم بیشتر هوس شیر دارم ! از اون شیرایی که بسته بندیه . شیرینه - قند نداره ها . شیر خالصه .
^ 95/2/9 - تغییر : [Reza the lightning] 95/2/9
- نوسازی - نظر

+ بازم تو سریال یوسف نبی معابد رو نشون دادن و اون صدای مبهم عبادت بت پرستان . شیوا : اه . دوست دارم این صدا رو بشکونم . اووووو اووووو !

^ 95/2/3 - تغییر : [شما] 95/2/9
- نوسازی - نظر
شیوا : چرا زناشون ؟ ... آها . زناشون نمیرن جهنم . چون موهاشون نخه . - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : چرا موهاشون واقعی نیست - بافتنیه ؟ فقط زلیخا میره جهنم ؟ آها . اینا بت پرست بودن مرداشونم میرن جهنم . چون آستین کوتاه بودن ! - شما (ویرایش | حذف)

 

همسر یعقوب فرزندانشو نفرین کرد . شیوا : نفرین می کنه کار بدی نیست اون زنه ؟ مادرش گفت : کار بدیه . شیوا : کار خوبی می کنه نفرین می کنه چون اونا بدن .

نوشته شده در  جمعه 95/2/17ساعت  12:14 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]