شیوا: هر موقع مریض شدین به من بگین . من یه عالمه دوا دارم . قرص پلی سیلین شربت پلی سیلین آمپول پلی سیلین . بعد رو به من گفت : تو همیشه مریضی . از اون موقع که من دنیا اومدم مریضی ! بیا بهت آمپول بزنم . بعد آمپول رو تو گلوم زد !
^ دیروز 1:30 عصر - تغییر : [majid57] دیروز 2:10 عصر
+شیوا : مامان ! چقدر خوبه ما ( تو مدرسه ) میز داریم . میریم زیر میز کار خوب یا بد می کنیم ! اسباب بازی هامونو به هم نشون میدیم ! ( معلمشون گفته اسباب بازی نیارن )
^ دیروز 1:27 عصر - تغییر : [majid57] دیروز 2:10 عصر
+شیوا : مگه شکم ما بو میده که دکتر میخواد عمل کنه ماسک می زنه ؟ با ابرو گفتم : نه . گفت : که مریض نشه ؟ بعد با اخم ادامه داد : میکروبای ما به دکتر نخوره میکروبای دکتر به ما بخوره ؟! لباسای دکترا هم میکروب داره . همه لباسا میکروب داره !
+شیوا : بابا ! مامان میگه از مدرسه میارمت بیرون . دیگه مدرسه نمیرم . تو خونه می مونم بازی می کنم . بابا اگه برا من معلم بگیرین من معلم اون میشم ! چون دوست ندارم کسی معلم من باشه !
+تلویزیون داشت روغن رو تبلیغ می کرد . شیوا : بابا چرا اینا غذاهای خوشمزه نشون میدن ؟ میخوان ما رو گول بزنن ؟ گول بزنن روغن بخوریم ؟ گفتم : آره . گفت : همه گول می خورن - ما گول نمی خوریم !
+شیوا یه شکلات رو نیم خورده کرد و گفت : نمی خورم . بعد از مدتی گفت : بابا ! کاشکی اون شکلاته رو نمی انداختی دور . برم بیارم ؟ اون شکلات خوشمزه صورتی ؟! ... کاشکی از اول می خوردم .
+شیوا : من هر جایی که رفتم تا حالا یادمه . مثلا یادمه که با آقا بابایی رفتیم رستوران . مثلا یادمه که با مامان بزرگ رفتیم عروسی عمو . اینا برای من یه خاطره است . یه خاطره خوب .