شیوا : الف- با- تا- ثا- جا ... جیم !!!
شیوا : مامان ! درسته که بیشتر ماهی ها قرمزن ؟؟؟
بعد یاد ماهی قرمزش افتاد و گفت : چرا ماهی ما مرد ؟ چرا ماهی خاله اینا نمی میره ؟ اونا ماهیشونو بردن دکتر چرا ما نبردیم ؟ مگه اونا چیزای بیشتری از ما می دونن در باره ماهی ها ؟ مگه اونا دکترن ؟!!
شیوا با صدای کلفت و بلند فریاد می زد .
گفتم : نکن . صدات خراب میشه .
گفت : نازک میشه ؟!!
گفتم : کلفت میشه .
گفت : کلفت یعنی چی ؟ صداشو در بیار !
شیوا : یکشنبه-دوشنبه-5شنبه-4شنبه-7شنبه !!!
چند ماهی تو شمال مرغ و خروس داشتیم وقتی خواستیم برگردیم قم دادیم اونا رو کشتن .
یه روز تو یکی از قصه ها صدای خروس در آوردم .
شیوا : خروس من مرد . خروس منو کشتن آدم بدای بی ادب !!!
شیوا داشت معلم بازی می کرد ( با شاگردای خیالی ) .
داد زد : وای وای روانی شدم . چقدر درس ! مامان ! درس بچه هام زیاده . می دونستی ؟
بعد رو به بچه ها ادامه داد : صفر می گیریدا نمی نویسید ! بچه ها گوش کنین !
دوستمون از کانادا اومده بود . برای شیوا شکلاتی آورد که عکس بابانوئل روش بود .
شیوا : مامان ! کی بابانوئل میاد که کاج و اینا بیاره ؟
مادرش گفت : ما عمونوروز داریم و اونا بابانوئل .
مورچه داشت ناخنی رو با خودش می برد .
خانمم با تعجب گفت : یعنی اینا ناخن هم می خورن ؟؟؟
شیوا : ناخن رو می بره هیزم کنه زمستون بسوزونه - گرم بشه !!!
پزشک سرکوچه مون تابلوی مطبش رو کند .
گفتم : حیف شد دکتر رفت .
شیوا : اصلا هم حیف نشد . همش آمپول می زد !
شیوا خودشو به مامانش می چسبوند و می گفت : بوی تو روزی میاره !!!
شیوا رو به مادرش : بیا بوست کنم . بذار بوت کنم . بوی تو شفا داره !!!
گفتم : نمازتو خوندی ؟
شیوا : نه . دوست دارم یه بار نخونم یه بار بخونم . یه بار شب می خونم یه بار روز می خونم . یه بار شب نمی خونم 2 بار می خونم !!!
شیوا : چرا بعضی دندونات کوچیکه بعضیها بزرگ ؟
براش روی کاغذ دندون های پیش و نیش رو کشیدم .
شیوا : بهضی دندونا شبیه مبلن . یکی از دندونام مبلیه !!! ( اشاره به دندونش که قسمتی از اون پوسیده )
___________________________________
داشتم براش قصه می گفتم . شیوا : کلاغ صابون هم می خوره ؟ دهنش کف نمی کنه ؟!!
در باره چگونه غذا خوردن صحبت می کردم .
شیوا : دیگه نمی میریم ؟ اگه غذاها رو رعایت کنیم دیگه نمی میریم ؟!!
_______________________________________
با شیوا رفته بودیم پارک .
چند تا پسر داشتن فوتبال بازی می کردن .
شیوا : بابا نگاه ! اونا دارن بازی فوتبالیستا می کنن !
وقتی اومدیم خونه برای مادرش تعریف کرد : من یه پسره رو دیدم لباس فوتبالی پوشیده بود . پشتش عکس یه شماره بود !
شیوا : خانوممون گفته چیزایی که ماماناتون براتون می خره عاشقش نشین . چون وقتی آدم میخواد بمیره شیطون میگه " اگه این دعا رو بخونی من اون چیزو می شکونم " بعد نمیگه میره جهنم .
گفتم : پس اسباب بازی هاتو بده برای اونایی که ندارن .
گفت : من هی عاشق یه چیز میشم بعد یه چیز دیگه میاد عاشق اون میشم بعد عاشق یه چیز جدید میشم . من هی عاشق میشم !!!
شیوا تو مدرسه قرانی ثقلین - پیش دبستانی - سوره های کوچیکو یاد می گیره .
شیوا رو به ما : نگو بسم الله بگو " بیسمی الله " !
یه روز لج کرده بود که چرا مامانش " سر حرف میم " رو تو خالی نکشیده !!!
شیوا : پایتخت قم تهرانه . آره ؟!!
گفتیم : نه . پایتخت ایران تهرانه .
گفت : خانوممون اینو گفته !!!
شیوا : بابا بابا بابا بابا ! چرا آدما بزرگ میشن به معلمشون میگن استاد ؟؟؟
دقیقا! من گاهی که از خاطرات دوران مدرسه ام برای دوستان میگم به جای معلم همش میگم استاد! بعد همه یه صدا میگند: استاد نه, معلم ! -
حدیث-9
چند سال پیش دختر بزرگم رو اردو بردن همدان .
از صنایع دستی خریدهایی کرد و بعنوان سوغات آورد .
از جمله یه مجسمه چوبی بودا .
شیوا داشت با اون بازی می کرد .
گفت : خدا رو شکر تو بت داری وگرنه من نمی تونستم بت بازی کنم !!!
با عروسکش به سمت بت نماز می خوند .
گفت : بابا این کارش درسته که برای خدای بت نماز می خونه ؟؟؟
شیوا : آجی ! تو خوب بود خدا رو نمی پرستیدی همیشه بت می پرستیدی ؟؟؟
خواهرش گفت : این زشته .
شیوا : زشت نیست قشنگه . اگه واسه من بود من واسش همش نماز می خوندم - من نه - عروسکم نماز می خوند . دارم اداشو در میارم .