سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا : به دوستم آدامس بده . تشنشه !!! خانمم خوب نشنید . گفت : الان بهش آب میدم . دوست شیوا : آب نه . گشنمه . خانمم گفت : الان بهت غذا میدم . دوست شیوا : غذا نه . آدامس !!!
^ دیروز 10:58 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 11:58 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا حین نگاه کردن به برنامه کودک : خوب شد ما حیوون نیستیم . من اینقدر دوست دارم که آدم باشم . اصلا دوست ندارم حیوون باشم !
^ دیروز 10:59 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 11:57 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا گوشی تلفن رو برداشت و زود خداحافظی کرد و قطع کرد و به من یا مادرش نداد . مادرش گفت : چرا قطع کردی ؟؟؟ گفت : خوب زن بود . مادرش گفت : زن که اشکال نداره . شیوا : خوب زن بزرگ بود . من که زن بزرگ نیستم . من بچه ام . خوب من حوصله ندارم باهاش حرف بزنم !!!
^ دیروز 11:2 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 11:57 صبح
- نوسازی - نظر

شیوا : بابا ! بریم مهمونی ؟ شمردم 20 بار گفت . گفتم : بریم خونه همسایه . گفت : نه . یه جای دورتر بریم . میخوام جوراب شلواری و اینا بپوشم !!! خونه همسایه که همیشه میرم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر


+ شیوا چند روزی بود دندونش لق شده بود . هی می گفت : منو ببر دندون پزشکی . شیوا : یا باید داروخونه بیهوش کننده بخری به من بزنی بعد دندونمو بکشی یا باید ببری دندون پزشکی !!!
^ دیروز 11:6 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 11:55 صبح
- نوسازی - نظر
داشتم میرفتم بازار . شیوا : منم میام . گفتم : تو که پادرد داشتی . شیوا : همیشه یه ذره پام خوب میشه - درد میاد - خوب میشه - درد میاد !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ دختر بزرگم گفت : خواب بد دیدم . خواب یه معلم بداخلاق دیدم با من بد شده بود . شیوا : آخ جون !!!
^ دیروز 11:35 صبح - تغییر : [*:.نرگس بانو.:*] دیروز 11:55 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا : این شیر استاندار ( استاندارد ) داره . مامان ! این بخاری خوبه . می تونی روشن کنی . یخچال هم استاندار داره . مادرش گفت : اگه نداشت چیکار باید بکنیم ؟ شیوا : نخریم ... اگه استاندار نداشته باشه نباید استفاده کنیم . باید بدیم به کسی !!!
^ دیروز 11:9 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 11:55 صبح
- نوسازی - نظر

+ یه بار لیمو شیرین بم خریدم . اصلا تلخی نداشت . شیوا که خیلی خوشش اومده بود گفت : از همه میوه ها بیشتر از اینا می خریدی !
^ دیروز 11:12 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 11:55 صبح
- نوسازی - نظر
شیوا در مورد پیش دبستانی ابهاماتی داشت . پرسید : مامان ! سوالای سخت هم می پرسن ؟ مادرش گفت : آره . شیوا : اگه بلد نباشم چی میشه ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شبکه پویا داشت حدیثی رو می خوند مبنی بر پذیرش عذر کسی که معذرت خواهی می کنه . شیوا : مامان ! یعنی من کار خوبی کردم که دوستم گفت " ببخشید " ببخشیدشو قبول کردم ؟
^ دیروز 11:15 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 11:55 صبح
- نوسازی - نظر
شیوا : برم کوچه پیش دوستام ؟ مادر : کوچه ای شدی اینقدر کوچه میری ؟ خونه بمون . شیوا : آخه خونه حال نمیده . بیرون حال میده !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر


+ شیوا : من هر موقع میرم مدرسه خانوممو می بینم علق ( سوره علق ) یادم میاد شما رو می بینم یادم نیست . نمی دونم خانوممون چی داره که می بینمش یادم میاد !!!
^ دیروز 10:42 صبح - تغییر : [سعید عبدلی] دیروز 11:53 صبح
- نوسازی - نظر
چقدر معصومن بچه ها... - محدثه خانوم

نظر

+ شیوا : دوستم گفت " من کوچیک بودم شیرینی و شکلات زیاد می خوردم" گفتم نباید می خوردی چون دندونت درد می گیره . الان هم دندونش درد می کنه . من بهش یاد دادم . بعد گفتم هر موقع چیزیت شد بیا از من بپرس !!!

^ دیروز 10:40 صبح - تغییر : [سعید عبدلی] دیروز 11:53 صبح
- نوسازی - نظر
الهی الهی از همین الان خانوم دکتره - محدثه خانوم

ماشالله - قافیه باران

نوشته شده در  یکشنبه 94/8/17ساعت  6:31 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]