شیوا از سفر مشهدش می گوید : بابا جون . من رفتم پیش قطار . قطار " فوفو جی جی " کرد !!!
^ 358 روز و 0 ساعت قبل - آخرین تغییر : [sajede] 357 روز و 20 ساعت قبل
||علیرضا خان ||، سوده-2، sajede
عجب! - .:راشد خدایی:.
قطار برای نماز ایستاد . مسیر طولانی بود . مادرخانمم که بیمار قلبی است به نفس نفس افتاد . می گفت : 1 دقیقه دیگر اگه تندتند راه می رفتم سکته می کردم . قطار در حال راه افتادن بود و به اونها استرس وارد شده بود . شیوا این واقعه را اینطوری تعریف کرد : مادرجی گم شد . مادرجی نماز خوند . بعدا مادرجون رفت وضو گرفت . مامانم رفت وضو گرفت . همه رفت وضو گرفت !!! - خاطرات دکتر بالتازار
راشدجان عجبت را تفسیر عوامانه بفرما تا ما هم اندکی از بسیار آنرا درک نماییم ! - خاطرات دکتر بالتازار