سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا : بابا نمیشه تو بیایی تو کلاس ما درس یاد بگیری ؟!! گفتم : نه . گفت : چرا ؟ خوب تو میری تو قسمت پسرا !!!
^ دیروز 12:54 صبح - تغییر : [majid57] دیروز 2:38 عصر
- نوسازی - نظر
قرار بود دارالقران نزدیک خونه مون اسمشو بنویسیم اما بردیمش یه مدرسه دیگه .شیوا : خوب شد دارالقرانی نشدم . چون لباسم طوسی زشت بود . من از طوسی بدم میاد من از طوسی بدم میاد !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا داشت درس مدرسه رو تکرار می کرد : اسمش چیه ؟ خمزه !!! صداش چیه ؟ ...( همزه نه خمزه )
^ دیروز 12:27 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 6:53 صبح
- نوسازی - نظر
خانم گفت : رفتیم خونه پسرخاله ام . شیوا آبرومونو برد . نارنگی آوردن . گفت " این چیه ؟ من تا حالا نخوردم " یکی براش پوست کندم خورد و گفت " یکی دیگه هم میخوام ". - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا داشت نقاشی-نقاشی می دید . پرسید : عروس و دامادن ؟ خواهرش گفت : نه . زن و مردن . شیوا : نخیر . عروس و دامادن . لی لی لی لا لا- لی لی لی لا لا !!!
^ دیروز 12:33 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 6:53 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا : من از این به بعد چادر سر می کنم . حجابم زیاده . مردا چرا چادر سر نمی کنن ؟ مردا حداقل یه روسری که باید سر کنن اگه چادر سر نمی کنن !!! مامان ! چرا مردا مثل ما حجابشون کامل نیست ؟
^ دیروز 12:22 صبح - تغییر : [MEHRAN69] دیروز 1:28 صبح
- نوسازی - نظر
می خواستیم بریم هیات . شیوا : من میرم مردونه . من میرم مردونه . گفتم : هر وقت مرد شدی بیا مردونه . شیوا : من که مرد نیستم . کجاش مردم ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : خانوممون گفت درختارو نکنین - گیاهاشونو . چون پدر مادر دارن !!! گفتم : آفرین خانومت اسمش چیه ؟ گفت : آرامی . گفتم : آرومه ؟ خندید و گفت : همه رو آروم می کنه !!!
^ 94/7/23 - تغییر : [1445بشری] 94/7/23
- نوسازی - نظر


+ شیوا : خانومم گفت امشب محرمه . منو دعا کنین هر کی میره محرم ! بابا ! دعا رو بهم یاد میدی؟ آخه من بلد نیستم خانوممو دعا کنم !
^ 94/7/23 - تغییر : [خادم-5] 94/7/23
- نوسازی - نظر
شیوا : محرم چه لباس هایی می پوشن ؟ گفتم : تیره . گفت : تیره یعنی چی ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ عصر بود . گفتم : سر و صدا نکن . الان ساعت چنده ؟ شیوا گفت : الان ساعت 20 دقیقه به شبه !!!
^ 94/7/23 - تغییر : [خادم-5] 94/7/23
- نوسازی - نظر
دامادمون گفت : سر و صدا نکن . همسایه آزار می بینه . شیوا : خوب چرا ما بیداریم ؟!! بگو از اینجا برن . بگو شما 100 ساله اینجا زندگی کردین . دامادمون گفت : صاحبخونه است . بره بیرون ؟؟؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ موقع نماز عصر به من پیوست . گفتم : دومیشو خودت بخون . گفت : تو هم می خونی ؟ گفتم : نه . من 2 تا نمازمو خوندم . گفت : نمی خونم . چون من تند تند می خونم . فقط می تونم با عجله بخونم !!!
^ 94/7/23 - تغییر : [*:.نرگس بانو.:*] 94/7/23
- نوسازی - نظر

+ شیوا هر وقت با هم میریم مغازه یه خوراکیی میخواد . شیوا : بابا پفیلا بخر . گفتم : فردا از خانومت بپرس سیب بهتره یا پفیلا . گفت : نه . نمی پرسم !!!
^ 94/7/23 - تغییر : [*:.نرگس بانو.:*] 94/7/23
- نوسازی - نظر

+ شیوا که از پیش دبستانی اومد با ذوق گفت : حدیث یاد دادن . حدیث . حدیث . حدیث پدر و مادر ... احترام بذاریم . گفتم : بگو . گفت : یادم نیست !!!
^ 94/7/23 - تغییر : [*:.نرگس بانو.:*] 94/7/23
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  یکشنبه 94/7/26ساعت  10:12 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]