شیوا می پرید رو گردن مادرش . مادرش گفت : نکن . گردنم درد می گیره . شیوا : گردن من چرا درد نمی گیره ؟!!
+ شیوا شعری که در پیش دبستانی یاد گرفته بود می خوند : کی به ما خواب داده آفتاب و مهتاب داده ... جواب تو آسمونه - خدای مهربونه . دامادمون گفت : تو آسمونه ؟ همه جا هست . معلمت بلد نیست . شیوا در حالی که تو بغل داماد بود و اذیتش می کرد گفت : نخیرم . من میرم تو مدرسه میگم من یه داداش باحال دارم انقدر خوشگل و باحاله . انقدر خنده داره شما بیاین تماشاش کنین !!!
کیف پول مادرش رو برداشت و به دامادمون پول می داد و می گفت
: داداش جان برای خودش خوراکی ( چیپس و پفک ) بخره . گفتم
: مریض میشه . گفت
: اشکال نداره . اون که نمیره مدرسه . من میرم مدرسه . من اگه مریض بشم نمی تونم برم مدرسه اون که مدرسه نمیره !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا رو به دامادمون
: من دعا می کنم 3 قلو دنیا بیاری !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا رو به دامادمون : من دعا می کنم 3 قلو دنیا بیاری !!! - خاطرات دکتر بالتازار -
.:پگاه:.
نظر
+ شیوا : 2 قاصدک فرستادم برای مامان . یکی تنبل بود یکی تنبل نبود . یکی خیلی تنبل بود . افتاد !!! ( حالا یه دقیقه مادرش رفته بود تا سر کوچه خرید کنه )
+ شیوا : بابا بیا . هر کی درگوش کسی حرف مهمی بگه میره جهنم . حرف مهمی نگه نمیره جهنم !!!
+ شیوا : کی ؟ خانمم گفت : تو . شیوا : تو بده - شیوا ... هه . تو بده - شما !!!
خانمم گفت
: شیوا خیلی به حرف معلمش اهمیت میده . دیروز چشمش داشت از خواب می رفت نمی خوابید چون معلمش گفته بعد از ظهر نخوابین تا شب خوابتون ببره . -
شما (
ویرایش |
حذف)
خانمم گفت
: دیروز شیوا نیم ساعت شبکه پویا دید و پرسید " 2 ساعت شد ؟ . معلممون گفته هر کی زیاد تلویزیون ببینه چشم خوشگلش از بین میره " . -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا : خانوممون گفت باید به پدر مادرا احترام بذاریم . گفتم : چه جوری ؟ گفت : بهشون گل بدیم . این احترامه دیگه . دسته گل بدیم ... کت بخریم برای بابا . برای مامان دامن . بابا از سرکار میاد براش چایی بیاریم . این میشه احترام .
+ عصر بود . شیوا : بابا ! میشه امشب زود بیایی ؟ تعطیلی ؟ تعطیل باشی بهتره . به نظرم تعطیل باشی بهتره .
شیوا صبح ها میره پیش دبستانی . شیوا
: از این به بعد شما صبح برنامه کودک ببینین من بعد از ظهر ها !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ خانم گفت : اگه غذاتو نخوری تو رو نمی برم مهمونی . شیوا : میرم به معلمم میگم که مامانم بلد نیست . همش میگه " تو " . تو خیلی حرف بدیه !!!
+ شیوا رو به دامادمون : چقدر شلوارت به رنگ مدرسه من می خوره - شلوار مدرسه من !
+ شیوا : بابا بلدی با پاستیل های من گنجشک درست کنی ؟ بابا بلدی ؟ بلدی ؟ گفتم : آره ولی خوشم نمیاد ( دستمو به پاستیل آلوده کنم ) . شیوا : باید درست کنی چونکه دلمو آب کردی . گفتم : من کی دلتو آب کردم ؟؟؟ گفت : گفتی بلدی دلم آب شد !