سر سفره بودیم . گفتم : باید به نون احترام بذاریم . اول خورده ها رو بخورین . دوست شیوا ( 6.5 ساله ) : نخیرم . باید به خدا احترام بذاریم . مگه کی از خدا بهتره ؟
غذام زود تموم شد . دوست شیوا
: چرا غذاتو زود خوردی ؟ خدا گفته " هیچکی نباید غذاشو تندتند بخوره . دلش درد می گیره " ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
دوست شیوا
: شیوا ! این همه حرفای ما رو می نویسه . خانمم گفت
: آره . حرفای خوبو می نویسه تو اینترنت میذاره . الان همه شما رو می شناسن . دوست شیوا
: مردم جاهای دیگه که ما رو نمی شناسن . -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا داشت از قول عروسکش حرف می زد : مامان من شهرستانه . بعد از من پرسید : بابا ! شهرستان دوره ؟!!
گفتم
: لامپ های اضافی رو خاموش کنین . شیوا
: نه . فقط یکی روشن باشه . فقط 2 تا . الان 3 تا روشنه . 3 تا اشکال نداره که !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
کامیون حمل زباله اومد تو کوچه ما . شیوا که دم در بود گفت
: این آشغال فروشه ؟!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا : دستشویی دارم . گفتم : برو . گفت : می ترسم . گفتم : ترس نداره . گفت : ( دستشویی ) ندارم ! گفتم : هر کی دستشویی نره کلیه اش خراب میشه . شیوا : کی گفته ؟ گفتم : من . گفت : کی گفته ؟ گفتم : من . گفت : کی توضیح داده ؟ ... کی نوشته ؟ ... کی رفته خونده ؟!!
شیوا
: من انگشتمو کردم تو این ( مدادتراش ) اینجوری کردم خون اومد . گفتم
: چرا ؟ گفت
: فکر می کردم باحاله !!! بابا ! دیگه دستمو تو تراش نکنم ؟ -
شما (
ویرایش |
حذف)
شبکه مستند داشت مار چمنزار رو نشون می داد که زبونش از دهنش بیرون بود و داشت تکونش می داد . شیوا
: مار . مار . ماره چقدر بی ادبه زبون درازی کرد !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا : خوب خانوم استرانگ ! من برم آرایشگاه موهامو خوشگل کنم - خودمو خوشگل کنم !
4 روز مونده به شروع سال تحصیلی . شیوا باید بره پیش دبستانی . شیوا
: مامان ! پاک کن مدرسه ام استفاده شده باشه قبول نمی کنن ؟!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: مامان همیشه عوض می کنه . اول گفت 3 روز دیگه میرم مدرسه . بعد گفت 4 روز . بعد گفت 5 روز . بعد گفت اینقدر ( با دستاش 6 رو نشون داد ) . گفتم
: به خاطر عید قربان و روز جمعه است که پیش دبستانی دیرتر باز میشه . -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ تلویزیون در حال پخش دعای عرفه ( انا الذی اسات = من کسیم که گتاه کردم ) . شیوا : چرا اون گناه کرده ؟ الکی میگه گناه کردم . الکی گریه می کنن یا واقعی ؟؟؟ مادرش گفت : واقعی . شیوا : واسه کی ؟ مادر : برای خدا . برای امام حسین . شیوا : دلشون واسش تنگ شده . خوب منم دلم واسه امام حسین تنگ شده .
+ گفتم : گوشیم کو ؟ شیوا : من گمش کردم ( قایمش کردم ) !!!
+ با هم رفتیم مسجد . یه مهر بزرگ برداشت و گفت : نماز بزرگ برداشتم !!!
خدیجه (بچه همسایه ) 3 سالشه و خیلی تند و درهم حرف می زنه . شیوا : من اصلا حرفای اینو نمی فهمم . چه علتی داره که من حرفای اینو نمی فهمم ؟؟؟