سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا : مگسا قلقلکم میدن دستشوییم می گیره !!!
^ 94/6/8 - تغییر : [*ابرار*] 94/6/16
- نوسازی - نظر
رفته بودیم باغی ( مجتمع تفریحی ) در دستگرد . از غذای شب قبل مقداری جوجه کباب مونده بود . انداختمش برای حیوونا . نه کلاغی اومد اونو برد نه گربه ای . خانمم گفت : گربه بو می کشه میاد . عجیبه چرا نیومده . گفتم : چون سرده بو نداره . شیوا : خدا کنه بو بده!!! - شما (ویرایش | حذف)

همه جا نوشته بود : به میوه ها دست نزنید . حرام است . برای باغبان است . دوربین هم داشت . خانمم به شیوا گفت : به میوه ها دست نزن . دوربین هم داره که مواظب باشه . آب شیر غیر قابل شرب بود . خانم : این آبو نخور . شیوا : دوربین داره ؟!!   - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : برام گل بچین گفتم : نباید بچینیم . گفت : اینجا که دوربین نداره !!! - شما (ویرایش | حذف)

زمین خورد و آرنجش زخم شد . بعد از گذشتن ساعتی گفت : بابا حالا دستمو بشورم - استخونمو ؟!! - شما (ویرایش | حذف)



نظر

+ شیوا رو به من : همه به تو میگن چاقی من ناراحت میشم !!!
^ 94/6/8 - تغییر : [*ری را] 94/6/16
- نوسازی - نظر

+ شیوا : محمدرضا بیاد خونه ما ؟ مادرش گفت : اگه بابا اجازه داد . گفتم : نه . عادت می کنه . رفت کوچه و برگشت و گفت : محمدرضا گفت همین یه بار بیام - عادت نمی کنم ! مادرش گفت : دیروزم که محمدرضا اینجا بود . شیوا : بیاد ؟ عادت نمی کنه . امروز بیاد دیگه نیاد - گفته " دیگه عادت نمی کنم . همیشه نمیام " !!!
خیار سرکه می خوردیم . شیوا : بابا ! محمدرضا اینو می خوره میره تو دماغش . محمدرضای 4 ساله : از گلوم میره تو لپم - میره تو دماغم - بوش !!! ( بوی سرکه ) - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا مصاحبه پیش دبستانیشو انجام داد . خواهر بزرگش قرار بود فردای آن روز برای حوزه مصاحبه بشه . شیوا : مال من قبل از فاطمه بود . مادرش گفت : سوالاتو به فاطمه بگو شاید برای اونم بیاد . شیوا : نخیرم . مال من بچگانه بود . مادر : مال اون چطوریه ؟ شیوا : مال اون بزرگانه ئه .
شیوا : مال من حیوانات بود . عددات !!! شماره نبود . عدد بود !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا ذوق مدرسه داشت و روزشماری می کرد . شیوا : مامان کی فردا میشه ؟!! قرار مصاحبه nhajk . شیوا : مال من ( روز مصاحبه من ) چه شنبه است ؟؟؟
شیوا : خیلی بد شد فردا خونه نیستم . گفتم : کجایی ؟ گفت : باید برم مدرسه ! من فردا نیستم تو رو ببینم . فردا صبح هیچکیو نمی تونم ببینم ! - شما (ویرایش | حذف)

وقتی اومد گفت : بابا ! مدرسه از خونه بهتره . میدونی چرا ؟ چون مدرسه پارک داره ... مدرسه همه چی به آدم یاد میدن . - شما (ویرایش | حذف)

آقایی رو تو خیابون دید و گفت : چقدر این آقا با من آشناست . انگار این آقا با من آشناست ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ داشت می خوابید . گفتم : بیا پیش من . شیوا : منو صدا نکن بابا چون اگه می خوابم . گفتم : چرا ؟؟؟ گفت : من لپم خوابش نمی بره !!!

+ ساعت 1 و نیم شب شد . شیوا : من تا حالا ندیده بودم یه بار بیدار باشم تا شب !!!
شیوا : آج جون . منو بابا ابرومونو نگرفتیم !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : دلم برای مامان می سوزه چونکه بدنش خون زده - خونی شده . چون که پشتش خونیه ( حجامت کرده ) .

+ محمدرضا ( 4 ساله ) دوست شیوا : یه بار توپم افتاد تو شاه ( چاه ) بعدا به شاه ( چاه باز کن ) گفتیم از شاه در بیاره ... چوب زد در آدرد ... ( فنر زد ولی مگه توپ در میاد ؟؟؟ )

شیوا : تو 5 سالت باشه بچه ات ( عروسک ) 6 سالش باشه ... محمدرضا : 6 سال ؟ چه خبره ؟ شیوا ادامه داد : یعنی بچه تو از تو بزرگتره . فهمیدی ؟ اینجوری خواهرت مسخره ات می کنه میگه " بچه ات از تو بزرگتره " ! ( دقیقا همین اتفاق برای خودش افتاده بود و خواهرش مسخره اش کرده بود ) - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا اومد پیش من و گفت : من با این قهرم . گفتم : آدم نباید با دوستاش قهر کنه . گفت : این که دیگه دوست من نیست !!! گفتم : چرا ؟ گفت : پسره . پسرا با پسرا - دخترا با دخترا . گفتم : تا دیروز دختر بود امروز پسر شد ؟ گفت : منو هل داد . - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : دیگه هم در رو قفل می کنم نیای خونه ما . منم دیگه میرم خونه زینب و زهرا . محمد رضا هم براش کری خوند : منم میرم خونه نرگس اینا !

نوشته شده در  دوشنبه 94/6/23ساعت  11:56 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]