شیوا : مگسا قلقلکم میدن دستشوییم می گیره !!!
رفته بودیم باغی ( مجتمع تفریحی ) در دستگرد . از غذای شب قبل مقداری جوجه کباب مونده بود . انداختمش برای حیوونا . نه کلاغی اومد اونو برد نه گربه ای . خانمم گفت
: گربه بو می کشه میاد . عجیبه چرا نیومده . گفتم
: چون سرده بو نداره . شیوا
: خدا کنه بو بده!!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
همه جا نوشته بود
: به میوه ها دست نزنید . حرام است . برای باغبان است . دوربین هم داشت . خانمم به شیوا گفت
: به میوه ها دست نزن . دوربین هم داره که مواظب باشه . آب شیر غیر قابل شرب بود . خانم
: این آبو نخور . شیوا
: دوربین داره ؟!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: برام گل بچین گفتم
: نباید بچینیم . گفت
: اینجا که دوربین نداره !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
زمین خورد و آرنجش زخم شد . بعد از گذشتن ساعتی گفت
: بابا حالا دستمو بشورم - استخونمو ؟!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا رو به من : همه به تو میگن چاقی من ناراحت میشم !!!
+ شیوا : محمدرضا بیاد خونه ما ؟ مادرش گفت : اگه بابا اجازه داد . گفتم : نه . عادت می کنه . رفت کوچه و برگشت و گفت : محمدرضا گفت همین یه بار بیام - عادت نمی کنم ! مادرش گفت : دیروزم که محمدرضا اینجا بود . شیوا : بیاد ؟ عادت نمی کنه . امروز بیاد دیگه نیاد - گفته " دیگه عادت نمی کنم . همیشه نمیام " !!!
خیار سرکه می خوردیم . شیوا
: بابا ! محمدرضا اینو می خوره میره تو دماغش . محمدرضای 4 ساله
: از گلوم میره تو لپم - میره تو دماغم - بوش !!! ( بوی سرکه ) -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا مصاحبه پیش دبستانیشو انجام داد . خواهر بزرگش قرار بود فردای آن روز برای حوزه مصاحبه بشه . شیوا : مال من قبل از فاطمه بود . مادرش گفت : سوالاتو به فاطمه بگو شاید برای اونم بیاد . شیوا : نخیرم . مال من بچگانه بود . مادر : مال اون چطوریه ؟ شیوا : مال اون بزرگانه ئه .
شیوا
: مال من حیوانات بود . عددات !!! شماره نبود . عدد بود !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا ذوق مدرسه داشت و روزشماری می کرد . شیوا : مامان کی فردا میشه ؟!! قرار مصاحبه nhajk . شیوا : مال من ( روز مصاحبه من ) چه شنبه است ؟؟؟
شیوا
: خیلی بد شد فردا خونه نیستم . گفتم
: کجایی ؟ گفت
: باید برم مدرسه ! من فردا نیستم تو رو ببینم . فردا صبح هیچکیو نمی تونم ببینم ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
وقتی اومد گفت
: بابا ! مدرسه از خونه بهتره . میدونی چرا ؟ چون مدرسه پارک داره ... مدرسه همه چی به آدم یاد میدن . -
شما (
ویرایش |
حذف)
آقایی رو تو خیابون دید و گفت
: چقدر این آقا با من آشناست . انگار این آقا با من آشناست ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ داشت می خوابید . گفتم : بیا پیش من . شیوا : منو صدا نکن بابا چون اگه می خوابم . گفتم : چرا ؟؟؟ گفت : من لپم خوابش نمی بره !!!
+ ساعت 1 و نیم شب شد . شیوا : من تا حالا ندیده بودم یه بار بیدار باشم تا شب !!!
+ شیوا : دلم برای مامان می سوزه چونکه بدنش خون زده - خونی شده . چون که پشتش خونیه ( حجامت کرده ) .
+ محمدرضا ( 4 ساله ) دوست شیوا : یه بار توپم افتاد تو شاه ( چاه ) بعدا به شاه ( چاه باز کن ) گفتیم از شاه در بیاره ... چوب زد در آدرد ... ( فنر زد ولی مگه توپ در میاد ؟؟؟ )
شیوا
: تو 5 سالت باشه بچه ات ( عروسک ) 6 سالش باشه ... محمدرضا
: 6 سال ؟ چه خبره ؟ شیوا ادامه داد
: یعنی بچه تو از تو بزرگتره . فهمیدی ؟ اینجوری خواهرت مسخره ات می کنه میگه " بچه ات از تو بزرگتره " ! ( دقیقا همین اتفاق برای خودش افتاده بود و خواهرش مسخره اش کرده بود ) -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا اومد پیش من و گفت
: من با این قهرم . گفتم
: آدم نباید با دوستاش قهر کنه . گفت
: این که دیگه دوست من نیست !!! گفتم
: چرا ؟ گفت
: پسره . پسرا با پسرا - دخترا با دخترا . گفتم
: تا دیروز دختر بود امروز پسر شد ؟ گفت
: منو هل داد . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا : دیگه هم در رو قفل می کنم نیای خونه ما . منم دیگه میرم خونه زینب و زهرا . محمد رضا هم براش کری خوند : منم میرم خونه نرگس اینا !