سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا ساعت 1 شب تو بستر بود و نخوابیده بود . شیوا : تشنمه . مادرش هم اظهار تشنگی کرد . شیوا رو به مادرش : کدوممون بریم آب بیاریم ؟!! مادر : خودت بیار . من دیگه حال ندارم .
^ دیروز 1:5 عصر - تغییر : [*:.نرگس بانو.:*] دیروز 3:17 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا ! تو هم میای استخر ؟ دختر بزرگم : بابا که لباس نداره . شیوا : با همین لباس خونه بیاد . دختر بزرگم : نمیشه که . شیوا : با این لباس غرق میشه ؟!!
^ دیروز 12:28 عصر - تغییر : [شما] دیروز 1:1 عصر
- نوسازی - نظر
تو استخر بچه هایی رو دید که بینی خود رو با وسیله مخصوصی گرفته بودن . شیوا : مامان ! اینا چی جوری نفس می کشن ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : آخ جون من میخوام برم مدرسه ( پیش دبستانی ) . بعدش میرم اول بعد دوم بعد سوم بعد چهارم بعد پنجم - شیشم - هفتم - نوزدهم - بیستم - بیست و یکم !!! همه اینا رو میرم !!!
^ دیروز 12:25 عصر - تغییر : [*:.نرگس بانو.:*] دیروز 12:57 عصر
- نوسازی - نظر

+ خانمم گفت : دیروز که با دخترا رفتیم بیرون یه خانوم از دختر بزرگم خواستگاری کرد . شیوا که حرفشو شنید گفت : خانوما مگه خواستگاری می کنن ؟!!
^ دیروز 12:33 عصر - تغییر : [در آغوش بهار] دیروز 12:50 عصر
- نوسازی - نظر


+ کولر رو خاموش کردم . شیوا : اگه تو اینو خاموش کنی تو بدنم گرماست ... به من قرص خنکی میدی ؟!!
^ 94/5/12 - تغییر : [یاسیدالکریم] 94/5/13
- نوسازی - نظر
به شیوا عرق یونجه دادم . اون روز خیلی گرمش بود . گفتم : بیا یه کم خرفه بخور که خنکیه . شیوا : تو یه چیز گرم به من میدی یه چیز سرد . یه بار گرم میدی یه بار سرد - برا همینه عرق می زنم ؟؟؟ - شما (ویرایش | حذف)

خدا حفظشون کنه - محدثه خانوم

آقای دکتر لطفا عکس دختر شیرین زبونتون رو هم بذارید اگه ممکنه. - ? باران ?

عکسش تو وبلاگ شیوا بالتازار هست . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ داشت با اردک بادکنکیش بازی می کرد . گفت : بابا نگاه کن . از همه ما خوشگل تره چون مژه هاش کوچیک و بزرگه . برا همین خوشگله !!!
^ 94/5/10 - تغییر : [Elahe] 94/5/12
- نوسازی - نظر

+ پشت کامپیوتر بودم و داشتم مطلب می نوشتم . شیوا اومد رو پام نشست و می گفت : پیتکو پیتکو پیتکو ... هه هه . دستتو خط دادم . گفتم : نکن . گفت : تو اسب منی !!!
^ 94/5/12 - تغییر : [مکاشفه مسیح] 94/5/12
- نوسازی - نظر

+ شیوا : خورشید بعضی وقتا سفیده بعضی وقتا زرده . گفتم : به خورشید نباید نگاه کرد . گفت : من اگه به خورشید هم نگاه نکنم می فهمم کی زرده کی سفید !!! گفتم : از کجا می فهمی ؟ گفت : چون نورش رو زمین می افته !!!
^ 94/5/12 - تغییر : [مکاشفه مسیح] 94/5/12
- نوسازی - نظر
شیوا : چرا بعضی جاهای هلو قرمزه بعضی جاهاش سفیدتره ؟ - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : شیکه ی سیماه . گفتم : یعنی چی ؟ گفت : همیشه تو تلویزون میگن شبکه ی سیماه !!!
^ 94/5/12 - تغییر : [سعید عبدلی] 94/5/12
- نوسازی - نظر
ذره بین گرفت دستشو داشت منو می دید . گفت : بابا ! من عکس تو رو تو این ذروبین می بینم !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر



+ شیوا : اون داستانو که برام تعریف کردی بلدم . اونو تو دلم نوشتم - یادگاری !!!
^ 94/5/10 - تغییر : [محسن.] 94/5/12
- نوسازی - نظر

+ قصه : پیامبر هر وقت از اون کوچه رد می شد یه یهودی بود که سر پیامبر آشغال می ریخت . چند روزی بود که اون مرده نیومد رو پشت بوم . پیامبر از یارانش پرسید چرا چند وقتیه اون مرده رو نمی بینم . ( شیوا : پیامبر خوشحال بود که سرش آشغال می ریخت ؟!! گفتم : نه . گفت : چرا بهش نمی گفت که چرا سرم آشغال می ریزی ؟!! )... گفتن مریض شده و تو بستر افتاده . پیامبر گفت بریم عیادتش .
^ 94/5/10 - تغییر : [محسن.] 94/5/12
- نوسازی - نظر
وقتی وارد خونه شدن مرد از خجالت خودشو زیر پتو پنهان کرد و در نهایت ایمان آورد . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ رفته بودیم یه باغ بیرون شهر . شیوا کارتهای شناسایی رو از جیبم در آورد و داشت باهاش بازی می کرد . گفتم : نکن . مگه اینا اسباب بازیه ؟ بهتر بود از خونه اسباب بازی می آوردیم . دفعه بعد اسباب بازیهاتو میاریم . گفت : نه . اسباب بازی هام گم میشه . خدا کنه اسباب بازی نیاریم !!!
^ 94/5/10 - تغییر : [محسن.] 94/5/12
- نوسازی - نظر

نوشته شده در  جمعه 94/5/23ساعت  3:45 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]